آسایشگاه جهنمی (۱)
توجه: این داستان، ترجمه یک داستان واقعیِ خارجیه که برای باور پذیرتر شدن، ضمن ترجمه، اسم شخصیتها به فارسی تبدیل و بخشهایی از داستان ویرایش شده. امیدوارم لذت ببرید.
قسمت 1: جلسه مشاوره
سروش مشغول تماشای خانم تراپیست بود. مشاور خانوادهای که زنش، میترا، هماهنگ کرده بود تا دوتایی برای حل اختلاف به او مراجعه کنند. تراپیست از نگاه سروش، از زن خودش خیلی زیباتر بود؛ صورت عمل نکرده با آرایشی خیلی ساده در حد رژ لب قرمز، موهای قهوهای که فقط لبهاش از زیر روسری ابریشمیاش بیرون زده بود، هیکل مناسبی که تو پُر بود ولی لاغر نشان میداد، کت سفید رنگی که مثل روپوش دکتری بود ولی تا بالای زانو بیشتر نیامده بود، شلوار جین مشکی نسبتاً تنگ که تا مچ پاهایش را پوشیده بود و باعث درخشش پاهایش در کفشهای پاشنه دار 5 سانتی شده بود. سروش توی دلش داشت حسرت میخورد که ای کاش بجای زنش با آن تراپیست ازدواج کرده بود!
سروش غرق در این افکار بود که صدای تراپیست او را به خودش آورد: «همه حرف من اینه که سعی کنید دوباره به همدیگر محبت کنید». اون داشت این حرفا رو خطاب به میترا میزد: «عدم همبستری به مدت یک سال زمان خیلی زیادیه! این به تنهایی میتونه یه تهدید جدی واسه ادامه ازدواجتون باشه!»
میترا سری به نشانه تأیید تکان داد و به شوهر خود نگاه کرد تا واکنش او را ببیند، اما سروش فقط با لبخندی خفیف نشسته بود و بدون اینکه در گفتگو شرکت کند، آن را دنبال میکرد؛ در واقع بیشتر تراپیست را!
میترا در حالی که احساس میکرد موجی از احساسات او را با چیزی شبیه به خشم پُر میکند، با خودش فکر کرد: «مرتیکه هیز! خوشش نیومده که هیچ، مثل اینکه بیش از حد هم مجذوب تراپیست شده…»
تراپیست لبخندی زد و قبل از ادامه کار پاهایش را روی هم گذاشت: «پیشنهاد من اینه که هردوتون در مورد این جلسه فکر کنید و هفته بعد دوباره بیاید، هر کدوم با پنجتا ایده مثبتِ رو به جلو».
میترا گفت: «من همین الانم میتونم اون پنجتا چیزو پیشنهاد کنم. واسه فکر کردن یه هفته زمان نیاز ندارم».
تراپیست در حالی که میترا داشت صحبت میکرد، سر خود را تکان داد و به سروش نگاه کرد: «نظر شما چیه آقای بهرامی؟ اینکه همسر شما کسیه که میخواد تیکههای شکسته رو جمع کنه و زندگی جنسیتون رو از نو بسازه شما رو خجالتزده نمیکنه؟»
سروش چیزی شبیه به آه کشید و گفت: «راستش من از دستور دادنهای بی وقفهی میترا خسته شدم. همیشه حین رابطه یه کارایی ازم میخواد که بیشتر از حد توان منه! با این وضعیت اگه میخواد طلاق بگیره خوشحالم میشم.»
تراپیست در حالی که ایستاده بود تا نشان دهد که جلسه به پایان رسیده است، گفت: «اگر خودتون بخواید کمی تلاش کنید، راهی برای حرکت رو به جلو وجود نداره. پیشنهاد میکنم دفعه بعد هر کدومتون رو جداگانه ببینم و بعد از پیدا کردن حد وسط، شما دو نفر را دوباره با هم جمع کنم».
همینکه میترا از جایش بلند شد، یک فکر آزاردهنده از ذهنش عبور کرد: «سروش هم عجب کسخلیه! کدوم مردیه که دلش نخواد زنش تو رختخواب مثل فاحشه ها بشه؟! اصلاً مگه برای چندتا مرد پیش میاد زنش از سکس کردن سیر نشه؟! اون وقت این بیشعور هر بار میگه ولم کن بذار تنها باشم!»
تراپیست گفت: «میترا جان! بالاخره باید بپذیری که سروش هم مثل هر مرد دیگهای نیاز به یه فضای خلوت برای خودش داره؛ و البته احساس فشار کمتری از جانب تو. مثل تو کم نیست زنایی که بعد از ازدواج میفهمن شوهرشون نمیتونه اونطور که میخوان خواستههاشون تو رختخواب رو برآورده کنه. من متخصص این نوع اختلالات هستم و تو هم مطمئن باش بعد از چند جلسه که واسه درمان اومد تغییر رو حس میکنی و راضی میشی ازش؛ کاملاً راضی.»
تراپیست با دو بیمارش دست داد و نحوه خروج آنها از مطب را تماشا کرد؛ سروش در را برای همسرش باز کرد و پشت سر او از مطب خارج شد و از پلهها پایین رفت. هیچ کلمه بین آنها رد و بدل نشد، بجز آن سیگنالهای ناخودآگاهی که نان میداد سروش از بهم خوردن رابطهاش با میترا دارد رنج میکشد.
در بسته شد تا تراپیست بتواند در در فایل مربوط به بیماران خود نکاتی را درباره جلسه یادداشت کند. او اینطور نوشت:
«سروش و میترا؛ اولین جلسه در سوم آبان. سروش طرف زیر دست رابطه است، حداقل از زمانی که از کارش اخراج شده و فهمیده است که رزومه مناسب را برای استخدام در شرکتهای معتبر را ندارد و به ناچار به کارهای یدی روی آورده، اینگونه شده است. از طرفی، میترا میخواهد با پیشرفت در شغل خودش، تسلط و قوی بودن خود را به دیگران اثبات کند. او میخواهد شوهرش این مسئله را درک کند که چون جایگاه حرفهای و اجتماعیاش از شوهر خود بالاتر است، در رابطه جنسی نیز، اوست که باید بر شوهرش مسلط باشد. از آنجایی که سروش هزینههای میترا برای تحصیل در دانشگاه را پرداخت کرده است، بنابراین احساس میکند که میترا میخواهد کنترل این رابطه را بر عهده بگیرد. میترا میخواهد که سروش بفهمد همسرش از همه جهات از او برتر است و این را تایید کند».
تراپیست با ضبط صوت کوچکی که در دست داشت، به سمت پنجره رفت. برای لحظهای به مشکل میترا با شوهر بیاهمیتش فکر کرد. در نهایت احساس کرد که کلماتی را برای بیان نظر خود در مورد آن دو پیدا کرده است و روی دکمه ضبط کلیک کرد:
«سروش از سکس نکردن با میترا به عنوان وسیلهای برای اثبات برتری خودش استفاده میکنه، چون میترا معمولاً از نظر جنسی خیلی فعالتر از سروشه. میترا حین سکس دستورایی به سروش میده که باعث سرکوب حس مردانهاش توی رابطه جنسی میشه. میترا میخواد سروش از اینکه حین رابطه هی بهش دستور داده میشه بیشتر احساس شرمساری کنه.»
تراپیست بعد از اینکه کارت حافظه ضبط صوت را با یک کارت حافظه دیگر عوض کرد، آن را روی میز گذاشت تا نظرات شخصی خود را کاملاً جدا نگه دارد. وقتی چراغ قرمز روی ضبط صوت روشن شد، او ادامه داد:
«واکنش جنسی سروش نسبت به من مثبت بود و این نشون میده که اون هنوز تمایلات جنسی خودش رو از دست نداده. فقط اونا رو سرکوب کرده تا از میترا باج بگیره. احتمالاً سروش با خود ارضایی کار خودش رو راه میاندازه و بنابراین اعتصاب کودکانهاش براش هیچ مشکلی ایجاد نمیکنه! من باید با میترا کار کنم تا بتونه به مقاومت سروش در برابر سلطه میترا غلبه کنه و بهش نشون بدم که چطور میتونه سروش رو به جایگاه واقعی خودش بفرسته. در واقع سروش یه زندانی عالی برای «کلینیک گرمدره» (منطقهای نزدیک کرج) میشه، یکم دست گیتی باشه مقاومتش شکسته میشه. من فقط باید به میترا کمک کنم تا با این موضوع کنار بیاد».
چند ثانیه مکث کرد و دستگاه پِیجر روی میز رو روشن کرد. در حالی که داشت کفشهایش را در میآورد، به منشی گفت: «آقای ملکی و خانمشون رو بفرستید داخل». در همین حال پاهای او در زیر میز دنبال چیزی میگشتند. بالاخره کفشهای صندل پاشنه بلند را پیدا کرد و با باز شدن در و شروع جلسه بعدی او، پاهایش درون آنها لغزید.
«سلام، خیلی خوش اومدید. لطفاً بشینید تا موضوع این جلسه، یعنی جلسه آخر رو بهتون بگم. امروز ما نیازهای مرضیه خانم و اینکه آقای ملکی چطور میتونه به سمت برآورده کردن کامل اونا حرکت کنه رو بررسی میکنیم».
او ایستاد و به سمت در رفت و کلید را چرخاند تا در را قفل کند.
امروز قراره یاد بگیرید که چقدر نیازهای یک زن در رابطه جنسی بسیار مهمتر از ایدههای انعطافناپذیر یک مرد در اون رابطه است. من میخوام بهتون نشون بدم که اطاعت کامل مرد منجر به چه حس رضایت بالایی در زن میشه و آقای ملکی با کمال میل اینو میپذیره».
نوشته: مترجم
ادامه…