فیلمهای من و دوستم تو سایت خارجی
داستان واقعیت نداره، پس با توجه به این قضیه نظر بدین.
اسامی اشخاص داستان:
ساناز(+)، شبنم(-)، سعید(×)، مجید(•).
داستان رو از زبان ساناز مینویسم.
سلام
اسمم ساناز هست و ۲۰ سالمه.
ماجرایی که تعریف میکنم برمیگرده به یکسال پیش و یکی از اکیپهای دانشجویی.
از دوران دبیرستان دنبال دوست پسر نبودم و هیچ موقع به پسرها پا نمیدادم.
توی دوران دانشگاه هم بعد از اتفاقاتی که واسم افتاد رفتم سمت دوست پسر فقط واسه اینکه یه پشتیبان داشته باشم و دیگه مشابه اتفاق قبلی سرم نیاد.
من و شبنم دبیرستان با هم همکلاسی بودیم و دانشگاه رو هم با همدیگه یه جا قبول شدیم.
خیلی خوشحال بودیم که تونستیم بازم کنار همدیگه باشیم.
از خودم و شبنم بگم براتون، من قد متوسط دارم و یه مقدار هیکلم درشت به نظر میرسه، پوست بدنم سفید رو به سبزه است. یکی از دوستام که خیلی اهل فیلم جنسی هست فیلم مدلهای روسی رو نشون میداد بهم و میگفت شبیه فلان مدلی.
فیلمها رو که میدیدم متوجه این قضیه میشدم که بی شباهت به مدل روسی نیستم. پاهای جذابی هم داشتم. داداشم که ۲ سال ازم کوچیکتره رو چند باری در حال خوردن و لیسدین کف پاهام دیدم.
شبنم هم دست کمی از من نداره منتها اون شبیه یسری از مدلهای فرانسویه. پاهاش به قشنگی پاهای من نیست ولی تو دل برو و نمکیه.
جفتمون یکی دو سالی بزرگتر از سن و سالمون میزنیم.
قضیه برمیگرده به سال دوم دانشگاه.
دوتا پسر تو کلاس داشتیم به اسم سعید و مجید. این دوتا از اون ترم بالاییهایی بودن که همیشه درسها رو میفتادن و باید دوباره میخوندن تا پاس بشن.
از شانس بد من و شبنم یک ترم باهاشون همکلاسی بودیم.
این دوتا هم بیشتر از بقیه دخترها روی من و شبنم کراش بودن.
همیشه جوری میشستن که پشت سر من و شبنم باشن.
سعید حواسش به من بود و منو دید میزد، مجید هم شبنم رو دید میزد.
هر کاری میکردیم آخرش یه سوراخ واسه دید زدن پیدا میکردن.
مثلا یک بار نشستیم صندلی آخر کلاس، اون دوتا یه جودی نشستن که بتونن راحت برگردن و ماها رو دید بزنن.
شبنم یه مقدار بیشتر از من سر و گوشش میجنبید.
چندباری فهمیدم با مجید هم صحبت میکرده. یکی دوباره هم ظاهرا باهاش قرار گذاشته بوده.
به جز مجید و سعید یه پسر خوشتیپ به نام سپهر هم بود که خب دیر اومده بود دانشگاه و اولش رفته بود سربازی.
اون خیلی تلاش میکرد خودشو به من نزدیک کنه و منم بهش محل نمیدادم.
یک ماهی از شروع ترم گذشته بود که شبنم اومد پیشم.
-امشب با یسری از بچهها قرار گذاشتیم بریم باغ.
+باغ؟
-آره، باغ مجید.
+شبنم مگه فردا امتحان نداری؟
-ول کن یه امشبو.
+شبنم خانوادهام ممکنه اجازه ندن.
-اجازه میدن، تو تا حالا توی اکیپها نبودی.
دو دل شدم ولی ازشون پرسیدم و گفتن طوری نیست، فقط شب زود برگرد خونه. خودمم تعجب کردم که چرا رضایت دادن.
قاعدتا زودتر از ۱ و۲ بعد از نیمه شب نمیشه از باغ برگشت.
عصر رفتم خونه.
یه لباس معمولی پوشیدم، یکمی هم آرایش کردم و رفتم جایی که شبنم آدرس داده بود.
یه باغ بود با نیم ساعت فاصله از شهر.
وقتی رسیدم ماشین رو گذاشتم تو باغ.
شبنم اومد سراغم و ازم استقبال کرد.
دیدم سعید و مجید هم اونجان.
حدس زدم خبرهایی باشه.
بساط مشروب رو که دیدم تصمیم گرفتم سراغش نرم چون ممکن بود سعید و مجید برنامه چیده باشن.
نشستم پشت میز.
•افتخار دادین تشریف آوردین.
×شبنم جان نگفته بودی که دوستت کم اینطرف و اونطرف میره.
-گفته بودم که خیلی اهل رفیق بازی نیست.
مشغول صحبت بودن.
•من و این نفله بریم شام رو آماده کنیم. شما دوتا با هم صحبت کنین تا من بیام.
تا اومد شام آماده بشه فهمیدم که شبنم با مجید رل زده بوده و داشتن قرار ازدواج هم میچیدن.
سعید هم میخواسته با من رل بزنه.
البته تا این بخش ماجرا رو شبنم تعریف کرد.
شام حاضر شد و ظاهرا همه بخشهای شام رو سعید و مجید آماده کرده بودن، حتی نوشیدنیهای کنار غذا رو.
یه لیوان مخصوص لیموناد کنار من گذاشتن و شروع کردیم به خوردن.
شامم رو خوردم. بعدش هم لیمونادم رو خوردم.
نشسته بودیم و مشغول حرف زدن بودیم که کم دیدم داره چشمام سیاهی میره و از حال میرم.
آخرین چیزی که دیدم خندههای سعید و مجید بود.
وقتی به هوش اومدم احساس کردم چهار طرف بدنم رو نمیتونم حرکت بدم.
چند دقیقهای طول کشید تا کامل به هوش بیام.
دست و پاهام به چهار طرف تخت بسته بودن و به جز شورت و سوتین هیچ چیز دیگهای تنم نبود.
شروع کردم به تلاش واسه آزاد کردن خودم.
به دستبند فلزی بسته بودنم و تقریبا باز کردن دستهام غیر ممکن بود.
یواش یواش داد زدم.
+اینجا کجاست؟ از من چی میخواین؟ ولم کنین برم.
در اتاق باز شد.
سعید و مجید اومدن تو اتاق.
×به به، سفید برفی به هوش اومد.
•گفتم یه موقع زیاد بیهوشی ریختی تو نوشیدنیش.
×نه بابا، در همین حد بود که یه نیم ساعت بخوابه که بشه اینجا ببندیمش.
+چی میخواین ازم؟ بذارین برم.
×نه دیگه شرمنده. فکر کن با این بدن فیلم پر نکنیم.
+چی؟
•دوستت هم اولش مقاومت کرد ولی بعدش چهارتا فیلم ازش پر کردیم.
×نترس بهت تجاوز نمیشه. فقط یه خورده ممکنه درد داشته باشه.
+ولم کنین برم آشغالا. شبنم.
•شبنم رفته. الان فقط ما سه تا اینجاییم.
+ولم کنین. از همتون شکایت میکنم.
×فکر نکنم بتونی چون سه تا دوربین روت سواره.
دقت کردم و دیدم راست میگه.
+هر چقدر پول بخواین بهتون میدم. ولم کنین برم.
•این چرا نمیفهمه درد ما پول نیست؟ ما خودشو میخوایم.
مجید اینو گفت و خیز برداشت سمت من.
دستاشو برد زیر سوتینم و شروع کرد با نوکر سینههام بازی کردن.
+نکن، برو اون طرف آشغال.
داشتم به مجید فحش میدادم که سعید یه چسب پهن برداشت و دهنم رو باهاش بست.
صدای فریاد هام تبدیل به آه و ناله شد.
مجید داشت با سینههام بازی میکرد و و تقریبا سوتینم رفته بود بالا.
به شدت تحریک شده بودم و کصم خیس خیس بود.
سعید دست رو برد سمت کصم.
×خودت هم خوشت میاد، بعد میخوای بری.
دستشو برد داخل شرتم و شروع کرد با سوراخ کصم بازی کردن.
×معلومه فابریک نگهش داشتی کوچولو، ما هم فابریک نگهش میداریم.
مشغول بازی با کصن بود.
مجید هم یواش یواش شروع کرد به خوردن سینههام.
منم داشتم آه و ناله میکردم و از حال میرفتم.
سعید شرتم رو کشید پائین و شروع کرد به لیسیدن کصم.
جوری لیس میزد که بدنم مور مور میشد.
کم کم احساس کردم بدنم داره میلرزه.
حدسم درست بود.
ارضا شده بودم.
×چه آب خوشمزهای داری کوچولو. مجید جاهامون رو باید عوض کنیم.
جاهاشون رو تغییر دادن
سعید اومد سراغ سینههام و مجید کصم رو لیس میزد.
با اینکه از کارشون بدم میومد ولی داشتم لذت میبردم.
وقتی برای بار دوم ارضا شدم جفتشون از روم بلند شدن.
سعید دوربینها رو که ظاهرا سراسری بود قطع کرد.
یه دستمال از روی میز برداشت و گذاشت جلوی صورتم.
دوباره از هوش رفتم.
اینبار از شدت فشار روی بدنم به هوش اومدم.
وسط یه جایی شبیه سونا به شکل hogtied بسته شده بودم.
نقطهای از بدنم نبود که جا مونده باشه.
حتی دهنم رو هم با دهن بند بسته بودن.
انگشتهای شصت پام رو هم با طناب بسته بودن.
همه جای بدنم رو با طناب بسته بودن.
اینبار لخت لخت بودم.
عملا تقلا بی فایده بود چون طنابها محکم میشد.
یه ذره صبر کردم که دیدم سعید اومد تو.
×نگفته بودی اینقدر پاهات خوشگله.
بعدشم دوربینها رو روشن کرد.
مجید نبودش و نمیدونستم کجاس.
دست سعید یه چیزی شبیه خط کش فلزی بود.
اومد سمتم و با خط کش زد کف پاهام.
احساس دردش تو بدنم پیچید.
با دهن بسته فقط میتونستم ناله بکنم.
دوباره دستش رفت بالا و ضربه بعدی رو زد.
+اممممم، امممممم، اممممممم.
صدای نالههام از شدت درد ضربهها بود.
کف پاهام خیس عرق بود و ضربهها میچسبید به کف پاهام.
ضربات درد داشت و سعید هم ظاهرا با نالههای من بیشتر تشویق میشد که محکم بزنه.
کف پاهام سرخ سرخ شده بود و جای خط کش روش معلوم بود.
سعید خط کش رو گذاشت کنار و شروع که به لیسیدن کف پاهام.
بدنم مور مور میشد.
هر از چندگاهی هم با دستش محکم میزد به باسنم.
بین لیس زدنهاش چندباری هم کف پاهام رو گاز گرفت که جای ضربهها خیلی میسوخت.
حسابی که عرق کف پاهام رو با آب دهنش قاطی کرد مجید رو دیدم که با سه تا شمع اومد تو اتاق.
اولش نفهمیدم که میخواد چیکار کنه.
سعید از اتاق رفت بیرون و مجید اومد تو.
یه دست کف پاهام کشید و نخی که باهاش انگشتهای شصتم رو بسته بود باز کرد.
یه ذره صبر کرد که شمع شروع به آب شدن بکنه.
بعدش برش گردوند روی پاهام.
سوزش شمع آب شده تقریبا سه برابر درد فلک بود.
قطرههای پارافين میریخت کف پاهام و از شدت سوزش نالههام تبدیل به داد و هوار شده بود.
فکر کنم شمعها به نصف رسیده بود که گذاشتشون کنار.
توانی واسم نمونده بود.
فقط دعا دعا میکردم کارش زودتر تموم بشه.
کف پاهام پر شده بود از تکههای خشک شده شمع.
یه چیزی شبیه اتود که سرش یه چرخ دنده داشت در آورد و شروع کرد به کشیدن کف پاهام.
چرخ دنده رو بالا و پائین میکرد و تکهها خشک شده دونه دونه میفتادن پائین.
بدنم مور مور میشد و پاهام رو تکون میدادم.
مجید هم مرتب انگشت میکشید لای انگشتهای پاهام و باهاش بازی میکرد.
یکم قلقلکی بودم و ناخودآگاه خندهام میگرفت.
کارش که تموم شد یه اسپری از تو جیبش در آورد و چند تا پیس به سوراخ دماغم زد.
برای بار سوم از هوش رفتم.
ظاهرا کارشون باهام تموم شده بود.
لباسهام تنم بود و توی ماشین افتاده بودم.
طول کشید تا کامل هوشیار بشم.
دست راستم رو نگاه کردم.
دیدم ماشین خودمه.
دستام بالای سرم بسته شده بود و پاهام هم به پشتی جلویی صندلی بسته بودن. دهنم هم مثل دفعه قبلی بسته بودن.
لباسهام کامل تنم بود.
شدیدا دستشوئی داشتم.
دیدم سعید داره میاد سمت ماشین.
در جلو رو باز کرد.
×به به، خانم کوچولو بالاخره به هوش اومدن.
چندتا دوربین تو ماشین بود که فعالش کرد.
دستش رو برد سمت کفشهام. کفش و جورابام رو در آورد و یه دستی کف پاهام کشید.
یه اوم گفت و شروع کرد به لیسیدن کف پاهام.
بدنم مور مور میشد و قلقلکم میومد ولی خیلی شدید نبود.
مجید هم اومد در عقب ماشین رو باز کرد و خودشو چسبوند بهم.
تیشرت و سوتینم رو داد بالا و شروع که به زبون زدن و لیسیدن بدنم.
حس مور مور شدنم دو برابر شده بود.
سعید کل پاهام رو تقریبا خیس کرده بود و مجید هم سینه و شکمم رو با تنهاش یکی کرده بود.
از شدت دستشوئی داشتم منفجر میشدم.
به زور اختیار خودم رو نگه داشته بودم که مجید آروم دست کشید زیر بغلم و سعید یه مقدار انگشتهایش رو نرم کف پاهام بالا و پائین کرد.
جفتشون دوباره مشغول لیس زدن شدن.
نیم ساعتی فکر کنم لیس میزدن.
من بی اختیار خودمو ول کردم و کامل شاشیدم تو شرت و شلوارم.
مجید و سعید یه خنده کردن و مجید دوباره دستمال گذاشت جلوی صورتم.
دفعه آخری که به هوش اومدم با شلوار خیس و دست و پای باز و یه پیغام تو ماشین خودم که بیرون باغ بود روبرو شدم.
¤ دمت گرم خانوم کوچولو، خوب سرویس دادی. دیگه باهات کاری نداریم، فقط جورابهات رو یادگاری برداشتیم. شلوارت هم به خاطر خرابکاری که کردی خیسه، شستیمش. به زودی لینک فیلم هات و خود فیلمها رو از طریق شبنم بهت میرسونم. ¤
دقت کردم و دیدم جوراب پام نیست.
ماشین رو روشن کردم و با نهایت سرعت رفتم خونه.
اولین کاری که کردم رفتم حموم و خودمو تمیز کردم و شلوارم رو شستم.
یه ذره دیر وقت بود.
خوشبختانه بابام خیلی سوال پیچم نکرد.
اولین کاری که فرداش کردم پیدا کردن شبنم و داد بیداد راه انداختن بود.
بعدا فهمیدم شبنم هم به همین سیستم اغفال شده و مجبور شده باهاشون همکاری کنه.
مجید و سعید رو دیگه تو دانشگاه ندیدیم.
همون موقع از یکی از دخترهای ترم بالایی شنیدم که این بلا رو سرش آوردن و بعد دیگه ترم رو نمیام تا با طرف روبرو نشن.
دوتا آدم مریض تو دانشگاه از دخترهای مردم فیلم میگرفتن میذاشتن تو سایت خارجی.
چند وقت بعدش هم فیلمهای من و شبنم رو فرستادن واسمون.
عین به عین کاری که با من کردن رو با شبنم توی زیر زمین یه خونه انجام داده بودن.
بعدا فهمیدیم درآمدشون از این طریقه و باهاش پول در میارن.
پایان
نوشته: نویسنده مبتدی