راه بی برگشت
سلام دوستان میخوام داستان زندگی خودمو براتون بنویسم. این داستان جنبه سکیش شاید زیاد نباشه اما شاید برای بعضیا عبرت آموز باشه.اول بگماسم مستعارم حمید هست.
هر کسی توی سکس یه فانتزی داره که شاید ریشه اون توی بچه گی هاش باشه.منتوبچگیام چند تا صحنه سکس که تصادفی هم بود دیدم.چی و کجا بماند.تو اون سن وسال(بین ۸تا۱۰) خیلی ذهنمو درگیر کرد شاید یه بلوغ زودرس بم دست داده بود.دید زدنو خیلی دوست داشتم و تصور بدن لخت .این روند ادامه داشت تا بزرگتر شدم و به هنرستان رفتم . هنرستان از خونه ما خیلی دور بود و باید یه کورس با مینی بوس میرفتم ویه کورس با واحد .البته هم محله ای های من باهم یه سرویس مینی بوس گرفته بودند که یه سره میرفت هنرستان اما من با اونا نمی رفتم بخاطر اینکه اون وقت صبح مسافر زیاد بود و شلوغ منم وسط شلوغی میتونستم خودمو بچسبونم به زنا و دخترایی که اونجا بودند با دست مالی یه حالیم بکنم حتی چند بار تو این مالشا آبم اومد و گند زدم به خودم .
یادمه به بار رفته بودم دهاتمون برگشتنی خیلی مینی بوس شلوغ شد من نشستم روی یه صندوق که پشت صندلی شاگرد بود. وسط هم کلی مسافر سرپا بودند ،که یه زن و مرد که معلوم بود تازه عروس و داماد هستن سوار شدن . یه مردی که روی صندلی جفتی جلوی من بود بلند شد تا اون زن تازه عروس بشینه جاش( قدیما دخترا برای بار اول برای عروسی اصلاح میکردن برا همینم تابلو بود تازه عروسن ولی الان همه دخترا اصلاح میکنن)وقتی اون زن نشست قند تو دلم آب شد اخه زانوی من یک وجبی زانوی اون زن بود بالای سرم هم ادما چسبیده بودن به هم و این پایین اگه کاری میکردم معلوم نمیشد در حالی که شوهر اون زن تقریبا بالای سرم بود. من خودمو یواش یواش کشیدمطرف پاهاش دستمو گذاشتم روی زانوهام سرمو آوردم پایین روی دستام کهمثلا خوابم آروم پامو چسبوندم به پاش یواش یواش دستمو کردم بین پای اون زنه(اینارو به طور خلاصه میگم والا اون موقع کلی هم ریده بودم به خودم) نمیدونم چرا اون زنه با اینکه فهمیده بود ولی هیچ حرکتی نمی کرد، شاید حجب و حیای روستایی داشت شایدم … خلاصه من دستم بین پاهاش بود و کلی مالوندم تا اینکه مینی بوس خلوت شدو من به خودم اومدم ،رفتم کنار.
یا یه شب تابستون بود و هواگرم منم رفتم بالای پشت بام بخوابم .یه کم غلط خوردم ولی خوابم نمیبرد بلند شدم روی پشتبام یه تابی بخورم که یه دفعه دیدم بله آقای همسایه پشتی لنگای زنشو داده بالا داره سفت میکنه حالا نکن و کی بکن لامذهب فکر کنم کمرش از آهن بود چون شاید حدود نیم ساعت یه سره تلمبه میزد از شانس من اون اطاق پرده نداشت . از اون شب به بعد من کارم شده بود دید زدن اونا تا اینکه یه شب منو دیدن از شانسم اون شب کسی خونه نبود. اونام اومدن در خونه در کلی در زدن بعد رفتن ولی فردا صبح دوباره زنه اومد و همه چیزو به مادرم گفتم حیثیتم رو برد، ولی برا من عبرت نشد این شده یه مرض یه کرم یه درد بی دوا هرچی پیش میرفت حریص تر میشدم حتی توی سربازیم که توی یه دفتر بود وسط یه شهر، شبا میرفتم برا دید زدن بالای پشت بوم یا تو مسیر رفتو برگشت تو اتوبوس اگه موقعیتی بود زنا رو یه دستمالی میکردم.
گذشت و من ازدواج کردم اما شاید باورتون نشه سر سفره عقد هم بجای اینکه فکرم پیش نامزدم باشه پیش زنو دخترای سر سفره بود اصلا خود سکس کمتر برام جذابیت داشت ، دید زدن و دستمالی بیشتر برام جذاب بود کمی پیش رفت مخ زدن پیام بازی با زنا هماومد تو لیست یعنی وقتی طرفو به راه میاوردم و رضایتشو برا سکس می گرفتم دیگه برام جذاب نبود تو همین کارا چند باری نیمچه بندو آب دادمو زنم یه چیزایی فهمید و منم سعی کردم ماست مالیش کنم اما دیگه به من شک داشت .الانم که دیگه کلی سال ازدواج کردم بهمیانسالی رسیدم این مرض دست از سرم برنداشته الانم تو سرویس شرکت اگه موقعیت باشه زنا رو از پشت صندلی دستمالی میکنم حتی یه بارنزدیک بود آبروریزی بشه. من اینقدر کله خرم که گوشیمو مخفیانه میزارم تو دستشویی زنونه و فیلم برداری میکنم .من کس وکون اکثر زنای تو شرکتو دیدم . اما اصل ماجرا اینجاست که دیگه خودم از دست خودم خسته شدم خیلی سعی کردم که این عادتا رو از خودم دور کنم ،یه چند ماهی به زور آدم میشدم ولی دوباره برمیگشتم سر اون اعتیاد لعنتی .
الان هم زنم بهم شک داره همکارای زن شرکت از من متنفرن منم از خودم متنفرم.به نظر من تا دیر نشده آدم باید عادت های بد شو درست کنه قبل از میانسالی ،که بعد ازاین دیگه خیلی سخت میشه درستش کرد. درست الان که داشتم این داستانو مینوشتم همزمان داشتم رو مخ یه زن کار میکردم البته با حالت تنفر از خودم.
دوستان ببخشید اگه قسمت سکس نداشت فقط خواستم اگه شرایط تون مثل منه پا جای پای من نزارید.
ممنون حمید
نوشته: حمید