شروع یک پایان (۲ و پایانی)
…قسمت قبل
بعد از برگشتن از سفر انگار که منو نیلو باهم راحت تر شده بودیم و نیلو هم تو زمان فهمیده بود که هم من و هم خودش از این کار لذت میبریم ولی مدام تو جنگ با خودش بود که این کارو انجام بده یا نه چون هم خیانت رو دوست نداشت هم احساس گناه میکرد ولی از این که کار جدیدی داشت انجام میداد یه حس جدید رو کشف کرده بود راضی بود و دوس داشت که بدونه تهش به کجا میرسه
من هم بعد اون اتفاق دیگه زنجیر بریده بودم تا مدتها به این اتفاق فک میکردم و همیشه مجبور میشدم خودارضایی کنم.
دیگه انتخاب فیلم های گروپ یه روتین تو سکس های ما شده بود اگه نمی دیدیم هیچکدوم انقدر تحریک نمیشدیم بنا به دلایلی ارتباطمون با ایمان و آوا هم به هم خورده بود و به مرور زمان دیگه همدیگرو ندیدیم ولی ما همچنان تو کف اون سفر بودیم هرچند که هیچکدوم به زبون نیاوردیم. فیلم ها و حرف های تو سکسمون هم داشت تکراری میشد به وضوح تحریک شدنه نیلو رو میدیدم برای همین یه روز که میخواستیم فیلم ببینیم به انتخاب خودش یه فیلم تری سام دیدیم.
حقیقت قضیه من زیاد با تریسام حال نمی کردم چون دوست داشتم اگه خانم خوشگلمو میدم دست کسی خودمم خانومشو به دست بیارم برای همین توی تریسام احساس باخت داشتم ولی برای اینکه وایب بد وارد این احساسمون نکنم حرفی نزدم تا جایی که میشد باهاش همکاری کردم که لذت ببره تقریبا یکی دو ماهی گذشتو با حرفایی که راجب فانتزیامون میزدیم من دیدم که اگه بخوام به ضربدری برسم باید اول حس گناه شدیدی که نیلو داشت رو بریزم برای همین رو اوردم به ترفندهای جدید
توی تلگرام یه ربات جرات حقیقت بود که پسر به شدت زیاده و دختر کم بهش پیشنهاد دادم که بیاد در حضور خودم اینو بازی کنه با اکراه قبول کرد توی بازی چهار مدل سوال هست که داخل اون جرات و حقیقت مثبت هجده هم هس تو یکی از اون سوال ها این بود که از اگه دختری از سینه اگه پسری از آلتت عکس بزار نیلو گفت چیکار کنم گفتم بازیه دیگه عکس بگیر بفرست ولی مخالفت کرد و بازی رو تموم کرد.
بعد برگشت گفت اینکارا گناه داره. به شدت احساسات ضد و نقیضی داشت تحریک میشد دوست داشت ولی بعد احساس پشیمونی می کرد.
نیلو یه گروه تلگرامی با دوستای قدیمیش داشت که باهم حرف میزدن و قراره پیاده روی میزاشتن منم طبق معمول سرکار. غروب ها که برمیگشتم میگفتم چه خبر واسم کل روز و تعریف میکرد و این بین چندین دفعه تعریف کرد که پسرا میان بهش پیشنهاد میدن جلو دوستاش و اونم هر دفعه میگه متاهله و رد میکنه یه دفعه تو سکسمون بهش گفتم پسرا خوشگل بودن خوب شماره میگرفتی گفت دوست داشتم ولی جلو دوستام که نمیشه بعدشم گفتم تو ناراحت میشی انگار یه جوری میخواست ازم اوکی بگیره منم خیالتو راحت کردم ولی گفتم دوست پسرا فقط دنبال یه چیز هستنا گفت چی گفتم تا نکننت ولت نمیکنن گفت غلط کردن به کسی نمیدم فقط یه دور زدنی دوتا کادو واسم بگیره بعد ولش میکنم میرم بعدی منم گفتم تا تو کاری نکنی اونا هیچی نمیخرن مطمئن باش گفت حالا میبینیم.
گذشت تا نیلو گفت میخوام برم سر کار منم تو شرکت یکی از دوستام که مطمئن بود براش کار اوکی کردم. دیگه جفتمون شاغل شده بودیم و وقت آزاد زیادی نداشتیم ولی یه داروخونه ای پیش شرکتشون بود که ما یه دارو سفارش داده بودیم خانمم شمارشو گذاشته بود که وقتی رسید بهش خبر بدن تا خلاصه بعد تحویل گرفتن یه پسری اونجا کار میکرد که به نیلو پیام داد فک میکرد مجرده و بهش پیشنهاد دوستی داد ولی نیلو بهش گفت که متاهله تو چند شبی ازش خبری نبود تا دیدیم دوباره دقیقا تو سکسمون پیام داد خودشو علی معرفی کرد منم بهش گفتم که جواب بده اونشب تا صبح باهم چت کردن و میتونستم دقیقا از نیلو حس یه ماجراجویی جدیدو بگیرم که دوس داری توش یکم شیطونی کنه دیگه یه ماه کار ما هرشب شده بود چت با این بنده خدا و اذیت کردنشو خندیدن بعد یه ماه نیلو هم انگار واسش عادی شده بود و به یه روتین تبدیل شده بود این وسط چندین پیشنهاد دیگه هم شده بود و به یه سریا ایدی اینستا داده بود از بین تمام اینها یه پسر تقریبا سی ساله بدنساز بود که از تعریفای نیلو میشد فهمید که چقد ازش خوشش اومده یکی دیگشون هم یه پسر عراقی بود که دانشجوی پزشکی بود دیگه وقت نیلو کاملا پر بود و هیچ تایمی نداشت که بخواد برای من بزاره خیلی از شبا ناراحت میشدم پشتمو میکردم میخوابیدم ولی کاری بود که خودم انجام داده بودم از طرفی هم بهش اطمینان داده بودم که هیچ مشکلی ندارم اگه بهش حرفی میزدم همه چی خراب میشد برای همین هر دفعه خودمو راضی میکردم که اینا موقتیه و فقط به لذتی که از اون سفر برده بودم فک میکردم تا دوباره تحریک بشم و سکوت کنم و بزارم هرچی بیشتر تو این افکار فرو بره
یه شب که تو گوشیه خودم بودمو نیلو هم طبق معمول چت میکرد برگشت بهم گفت که علی هی میگه بیا خونم روانیم کرده چیکار کنم منم تو دلم تعجب کردم که نیلو چطور راضی شده بره خونش. منم با خونسردی گفتم خودت میدونی دوس داری بری برو ولی بری نمیتونی ندی. گفت نه باور کن نمیدم فقط کنجکاوم که بدونم خونش چطوریه گفتم تو خودت فک کن داری میری خونش مگه میشه کاری نکنه گفت به جون خودم نمیدم منم گفتم دوست داشتی بدی هم به خودت مربوطه ولی یکم سنگین باش قرار اول خونه نرو گفت بریم یه جایی مارو ببینن چی نمیشه که دیگه دیدم دلش به رفتنه گفتم برو ولی سریع بهم خبر میدی گفت باشه قرارشون برای ساعت دوازده تا دو بود اون روز حمومشو رفت آرایششو کرد لباسشم پوشید موقع رفتن یه دست به کیر من کشید یه لب داد تشکر کرد و رفت. منم توی این دو ساعت نمیدونستم چیکار کنم ساعت برام نمیگذشت پر از حس دوگانگی بودم تا بالاخره دیدم دو شد زنگ زدم جواب نداد سریع پیام داد که جلسه هستم تماس میگیرم بعد ده دقیقه زنگ زد که الان اومدم بیرون منم پر از کنجکاوی بهش گفتم سریع تعریف کن اونم با یه حس خجالت گفت نمیشه نگم گفتم چرا مگه دادی گفت نه ولی خب …
گفتم زود باش تعریف کن گفت از در که وارد شدم دیدم با یه شرت و رکابی اومد خوش آمد گویی بهش گفتم نمیخوای بری لباس بپوشی گفت نه خونه خودمه دیگه چرا لباس بپوشم گفت منم نشستم شالمو در اوردم رفت شربت اورد و اومد نشست کنار یکم البوماشو اورد نشون داد یکمم خونه رو نشون داد بعد اومدیم نشستیم رو مبل داشتیم صحبت میکردیم یکم یکم نزدیکم شد دستشم گذاشت پشتم منم بغل کرد به خودش نزدیک کرد لپمو بوس کرد منم یکم مقاومت کردم بهش گفتم زشته جوری منو رو مبل خوابوند داشت صورتمو بوس میکرد که اصن نمیشنید گفت منم مقاومت نکردم ولی همکاری هم نکردم اون فقط لبامو میخورد من اصن تکون نمیدادم گفت حین لب خوردنش دست انداخت سینه هامو مالید بعد تی شرتمو داد بالا سینه هامو میخورد یکم که خورد دست منو گرفت گذاشت رو کیر خودش بعد وسطش گفت خاک تو سرم من کیر یکی دیگه رو دست زدم گفتم خب بقیشو بگو گفت مث سنگ بود تا حالا کیر تورو اینطوری ندیده بودم اصن نمیدونستم کیر انقد سنگ میشه بعد گفت خیس بود خیلی من دست دورش بود خودش عقب جلو میکرد همزمان سینه هامم میخورد که زنگ زدی خورد تو پرش کیرش خوابید سریع جمع کردم زدم بیرون بهت زنگ زدم گفتم پس ده دقیقه دیرتر زنگ میزدم کرده بود گفت نه به خدا نمیزاشتم شلوارمو در بیاره ولی من الان کیر میخوام دارم میام خونه آماده باش فقط میتونم بهتون بگم که بهترین ده روز زندگیم از نظر جنسی بود چون جفتمون بهش فک میکردیم تحریک میشدیم و یه سکس داغو شروع میکردیم ما سابقه نداشت تو یه روز دوبار سکس کنیم ولی تو اون ده روز ما پانزده دفعه سکس کردیم بعد ده روز انگار دوباره برگشتیم به حالت قبل و عادی شد همه چیز، دنبال اون کیفیت رابطه بودیم ولی پیداش نمیکردیم توی این ده روز نیلو همرو میپیچوند و جواب کسی رو درست نمیداد ولی بعد تکراری شدن جفتمون احتیاج داشتیم که ادامه بده اینکارو برای همین دوباره چت کردنو شروع کرد طولی نکشید که دوباره علی بهش پیشنهاد داد نیلو هم بعد چند روز ناز کردن گفت برم؟ منم گفتم برو ولی این دفعه میدی دیگه گفت سعیمو میکنم تا جایی که بتونم ندم. خلاصه این دفعه گفت زنگ نزن تا بهت زنگ بزنم سه ساعت گذشته بود ولی خبری نشده بود بعد چند دقیقه دیدم زنگ زد سریع جواب دادم گفتم بدو تعریف کن با ذوق و کمی خجالت گفت رفتم تو اینبارم با شرت ورزشی و رکابی بود تا رفتم تو منو چسبوند به دیوار ازم لب گرفت بعد چند دقیقه بهش گفتم عجله نکن یه چی بیار بخوریم،رفتم نشستم رو مبل شال و مانتومو در اوردم شربت و شیرینی اورد خوردیم بعد پیشنهاد داد که بریم رو تخت دراز کشیدم اومد روم شروع کرد لب گرفتن سینه هامو مالیدن بعد تی شرت و سوتینمو در اورد افتاد به جون سینه هام انقد خورد تا شلوارو شورتمو دراورد شورت خودشم در اورد اومد وسط پاهام هی میمالید بهم منم بهش گفتم نمیزارم توبکنی فقط بمال اونم تو حالتای مختلف مالید یکی دو بارم از پشت سر خورد رفت تو که سریع هلش دادم بلند شدم گفت انقد مالید تا ابش اومد ریخت رو کمرم تمیز کرد یکم دراز کشیدیم اومدم بیرون گفتم خوش گذشت گفت بد نبود ولی چرا کیر تو انقد سفت نمیشه گفتم والا مال منم سفته ولی نمیدونم شاید اون چیزی مصرف کرده که اینطوری شده گفت اصن خیلیییی سفت بود بعد از این قضیه مقایسه های ناخواسته نیلو شروع شد که خیلی جاها اذیتم میکرد ولی سعی میکردم منطقی جواب بدم و ناراحتیمو بروز ندم و چون حس گناهی هم که داشت ریخته بود تو سکس خیلی بی پرده صحبت میکرد و دیگه خبری از اون نیلوعه خجالتی نبود مثلا میگف من حشری ام من کیر میخوام هر چی کیره واسه من بیار میخوام بکنم تو خودم این میان طبق قراری که باهم داشتیم با هر نفر که سکس کردی باید تموم کنی حرف زدن فقط تا زمانی که سکس نکردی واسه همین جواب علی رو دیگه نداد ولی در عوض با دو نفر دیگه بود من تو اون زمان یه پروژه سه ماهه تو تهران بهم خورد که حتما باید میرفتم ولی وقتی با خودم فکرد میکردم نیلو قدیم و جدید رو باهم مقایسه میکردم میدیدم که برای فانتزی که داشتم حیا و امنیت خودمو به خطر انداختم الان که تهران بودم با این که تماما حس اعتماد داشتم ولی ته دلم میگفتم اگه من میستم کاری بکنه چی
تو جنگ با خودم سر کارهایی که کرده بودم ، بودم و به فاصله ای که بین خودمون انداخته بودم فک میکردم که یه شب که با نیلو چت میکردم یه خبر شکه آور بهم داد و واسم اسکرین سکس چتش با اون پسر بدنساز فرستاد. نیلویی که هر شب بهم میگفت باید بخوابم فردا صبح باید برم سر کار و به این بهونه حرف زدنو تموم میکرد تا ساعت پنج صبح سکس چت کرده بود و علنا منو پیچونده بود تو همین فکر بودم که یه دفعه گفت فردا میخوام برم پیشش
شوکه شدم مخالفت کردم گفت چرا اجازه نمیدی خودت گفتی مشکلی نداری خودت میدونی من فانتزی بدنساز دارم این هم خوشگله هم بدنساز اجازه بده دیگه منم مونده بودم چی بگم یکم فک کردم و فقط به خاطر این که خودم یه قانونی داشتم که همیشه میگفتم انسان یه بار زنده است و باید اون کاری که دلش میخواد انجام بده قبول کردم با خودم گفتم باید تموم کنم این داستانارو بزار برای آخرین دفعه اون چیزی که فانتزیشه رو انجام بده بعد برگشتنم همه چی رو کنسل میکنم توی این سری من به هیچ عنوان لذتی نبردم از تعریف کردنش ، اینکه چطوری و کجا گاییدنش لحظه به لحظش عذاب بود واسم من نیلو رو بیشتر از جونم دوس داشتم ولی توی راهی جفتمونو وارد کرده بودم که برگشتی نداشت همه چی اتفاق افتاده بود و دیگه هیچکدوممون اون ادمای سابق نبودیم. تیر اخرو زمانی خوردم که دو ساعت سکس مداوم بدون کاندوم داشت و دائما در حال مقایسه کردن بود و چون قبل از من هیچگونه تجربه ای نداشت آدم شناس خوبی هم نبود و اطلاعاتی نداشت از قرص های تاخیری که کیفیت سکس رو بالا میبره.
من تمام لذت و عذاب هایی که برای من اتفاق افتاد رو به صورت خیلی خلاصه گفتم چون زندگی واقعی من هزار تا اتفاق سکس دیگه هم افتاد که دوست نداشتم ادامه دار بشه و تو چند داستان بگم من نه تشویقی میکنم به این کار نه منعی میکنم چون من خودمونو وارد چالشی کردم که هیچ اطلاعاتی ازش نداشتم زندگی منو نیلو به مو رسید ولی پاره شد تصمیم گرفتیم که گذشته رو فراموش کنیم ولی حدود یه سال از هم جدا بودیمو تو این مدت خیلی فک کردم و به نتیجه رسیدم که ما برای این نوع رابطه آماده نبودیم توی یه دوران که افسارش دستمون بود خیلی لذت بردیم و بعدش دیگه کاملا از دستمون در رفت و بی جنبه شدیم به تمام کسایی که مثل من هستن و میخوان که این فانتزی رو عملی کنن میخوام بگم که چالش به شدت سختیه اینکه تو ذهنتون تجسم میکنین با واقعیت زمین تا آسمون فرق داره مخصوصا اگه طرف مقابل مورد پسند خانومتون باشه
زمانی که احساس کردین آماده همچین چالشی هستین خواهشا به نکته هایی که گفتم فکر کنین و بعد انجام بدین مقایسه منو نابود کرد
بازم ببخشید که یه حالت نصیحت طوری شد ولی دوست داشتم تجربه خودمو برای کسایی که اول راه هستن به اشتراک بزارم
سپاس
نوشته: پشیمون