باور باورها
–
عاشقش بودم . دیوونه اش . اونو به خاطر پاکی و نجابتش دوست داشتم . واسه این که وقتی خودمو مینداختم تو بغلش فقط از عشق و دوست داشتن واسم می گفت . وقتی موهامو نوازش می کرد تو بغلش خوابم می برد اگرم کاملا خوابم نمی برد اونقدر حرفای عاشقونه و قشنگ می زد که چشام خود به خود بسته می شد . دوسه سالی از آشنایی مون گذشته بود تا بالاخره اولین بوسه ما شکل گرفت . خیلی بهم لذت داد . رفته بودیم تو یه عالم دیگه ای . دل هردومون مثل گنجیشک می تپید . واسه هردومون تازگی داشت . راستش از این می ترسید که با این بوسه باهاش بد شده باشم -عزیزم بردیا این قدر به خودت سخت نگیر . تو که کار بدی نکردی . تازه منم طالبش بودم . همیشه بهم می گفت سحر من عشق پاک تو رو با هیچی تو دنیا عوض نمی کنم . از تلفنی بگیر با نوشتن نامه های عاشقونه کلاسیک بگیر تا رفتن به بیرون و هر جا که با هم بودیم واسم نغمه های عاشقونه می خوند . تااین که یه شب که خونه مون کسی نبود و منم قرار بود برم خونه بابا بزرگم یه بهونه ای آوردم و نرفتم و بردیا رو آوردم وردل خودم . اولش از این که بخواد بیاد تو رختخوابم خجالت می کشید . -دیوونه مگه ما تازه با هم آشنا شدیم و همو نمی شناسیم ;/; اون شب کنار من خوابید . گویی که چند سال طلب بوسه رو داشتیم از هم می گرفتیم -نهههه نههههه بردیا خواهش می کنم .. -سحر من که کاری نمی کنم دارم می بوسمت . ولی دستش اومده بود رو سینه هام . چند بار دستشو از رو سینه هام کنار دادم . حس کردم که ناراحت شده و دوباره اون دستو خودم گذاشتم رو سینه هام . یه لرزشی رو تو وجودم حس می کردم . دستش از زیر بلوزم یه سینه های لختم رسید .. دیگه هیچی دستم نبود و دست اونم نبود . نمی تونستیم خودمونو کنترل کنیم -نه نههههه بردیا تو که این طوری نبودی خواهش می کنم نهههههه .. فقط یه خورده بخورش . یه خورده نوکشو میک بزن ولش کن دیگه بسه تمومش کن بیشتر می ترسم .. نوک سینه هامو گذاشت تو دهنش ولی آتیش هوسمون زیاد تر شده بود . داشت هر دوی ما رو می سوزوند و خاکستر می کرد . باید روی این آتیش آب می ریختیم .. وقتی بلوزمو در آورد مقاومتی نکردم . هردومون می خواستیم . دستشو گذاشته بود لای پام و با خیسی کوسم ور می رفت . چقدر کیف می کردم .-نهههههه نههههه اینجا نه همین قدر کافیه .. دستشو بر داشت -بردیا یه خورده رو اشکال نداره دوباره با دستاش کوسمو به چنگ خودش در آورد . این حسو تا حالا نداشته بودم . شاید یه جورایی با خودم ور می رفتم ولی عشق من وقتی که این جوری باهام ور می رفت سر تاپای وجودم لذت می شد و هوس . دیگه هیچی از این دنیا نمی خواستم . اون بهم گفت که تا ابد مال منه . دست منم رفت لای شورت بردیا . دلم می خواست زنش بودم و خودمو کاملا در اختیارش می ذاشتم .. -فقط یه خورده یه خورده سحر .. اون یه خورده رو هم واسش ناز می کردم . می خواستم خودمو در اختیارش بذارم . اونم فقط یه خورده .. با این حال یه خیلی نازمو کشید . وقتی کیرشو رو کوسم حس کردم هم وحشت داشتم و هم لذت می بردم . یه حرارتی داشت که دلم می خواست منو بسوزونه . آتیش می داد . آتیش تا یه حدی رسیده بود . نه خنک تر می شد و نه این که بیشتر می سوختم . -سحر یه خورده فقط دورشو بمالم و بذارم توش . فقط سرشو .. دوباره سینه هامو گذاشت تو دهنش ولی نذاشتم که از طرف کوس پیشروی کنه . منو به بغلش فشرد . کیرش از درازا به کوسم چسبید و اون با حرکت خودش داغ و داغونم کرد . چشاش و نگاش همون حالت چشا و نگاه منو داشت . انگشت شستمو گذاشتم رو سبابه و یه بند انگشت جدا کردم .. -فقط همین یه بند . مثل این که دنیا رو به بر دیا داده باشند منو غرق بوسه ام کرد . همون اندازه رو گذاشت تو کوسم . سرکیرش هنوز کاملا تو کوسم نرفته بود . حس می کردم دارم تشنه تر میشم . اونم انگار دوست داشت بره بالاتر و جلوتر .. نمی دونم چی شد . اصلا نفهمیدیم چی شد . حس کردیم که خیلی خوشمون میاد . کیرش از نصفه هم بیشتر رفته بود تو کوسم .. -بردیا فقط مال توام -سحر دوستت دارم تو فقط مال منی . تو همه چیزتو در اختیار من گذاشتی و من قدر همه چیزتو می دونم . بوسیدمش . دلم نمی خواست که اون دقیقه ها تموم شن و من به واقعیت تلخ عرف و اجتماعی برسم . فراموش کرده بودیم که واسه ازدواج باید از هفت خان هم گذشت . ولی مثل تازه عروس و دوماد ها با هم سکس می کردیم . خون زیادی ازم نرفت . اون با همین وضع کوسمو گذاشت دهنش . اونو بین چهار تا انگشتاش جمع می کرد و واسم میکش می زد . -وای بردیا دلم می خواد منو به یه جایی ببندی که نتونم تکون بخورم همین جوری بسوزم و تو هوس و لذت هوس آتیش بگیرم .. عشق من تو که منو کشتی . اون دوبار منو به ارگاسم رسوند . ولی کیرشو گذاشت لای سینه هام و با حرکت اونا بین جفت سینه هام آبشو خالی کرد . اون تازه لیسانسشو گرفته بود و من هنوز دانشجو بودم . رفت خدمت ومنو تنها گذاشت . تنهای تنها .. وقتی میومد مرخصی حس کردم که دیگه دوستم نداره .. نمی دونم چرا . اون باباش یه کافی نت داشت که می خواست بعد از خدمت بره پییشش . جز من و اون کسی نمی دونست که من دختر نیستم دلم می خواست بیشتر بهم سر بزنه . سربازی رو با خونه خاله اشتباه گرفته بودم . اعتماد به نفسمو از دست داده بودم . از این که دیگه دختر نبودم یواش یواش ترس برم داشته بود . دوستام بدون این که از وضعیت من خبر دار باشن چیزای بدی از شرایط دخترایی که بکارتشونو از دست داده بودند می گفتند . -بردیا تو چرا نمیای خواستگاریم .. -صبر کن خدمتم تموم شه بعد . از یکی از فامیلی نزدیکش که باهام دوست بود شنیدم که میخوان برن واسش خواستگاری اونم خواستگاری دختر عموش .. اونو که تازه اومده بود مرخصی یه گوشه ای گیرش آورده و هرچی بد و بیراه از دهنم در میومد بهش گفتم -سحر جون این قدر لجبازی نکن . من دوستت دارم عاشقتم . پای کاری که انجام دادم وای می ایستم . برو گمشو دیگه دوستت ندارم . تو یه هوسبازی .. لجوج شده بودم می ترسیدم . دلم می خواست خاطرم جمع شه . استرس داشتم و دیواری کوتاهتر از دیوار اون پیدا نمی کردم .-برو گمشو با هر کی که دلت میخواد ازدواج کن .. حالا که کارت تموم شد .. واقعا خیلی پستی نامرد -سحر ما هردومون می خواستیم . میگی من چیکار کنم . اونا خودشون میخوان برن خواستگاری .. خدایا چرا این جوری شده بودم . من بردیا رو خیلی دوست داشتم . هر وقت که موبایلم زنگ می خورد یا صدای تلفن خونه رو می شنیدم منتظر بودم بشنوم که بردیا با دختر عموش نامزد کرده . پس من چی ;/; تکلیف من چی میشه ;/; به همین سادگی ;/; یه ماه گذشت . بردیا دیگه واسم زنگ نزد .. یه روز اومده بود مرخصی رفتم اونو ببینم ولی به سردی باهام بر خورد کرد .. -مگه خودت بهم نگفتی گم شم . به من گفتی هوسباز دیگه -تو اصلا خیالت نیست که من درچه شرایطی هستم . اصلا وضع روحی منو درک می کنی ;/; انگار تو اصلا نگران نیستی که ممکنه منو از دست بدی .. -نه واسه چی ;/; تو دیگه به اسم من سند خوردی .. دستمو آوردم بالا با آخرین توانم گذاشتم زیر گوشش .-آشغال کثافت .. اینه جواب عشق پاک ;/; من برده توام ;/; به چشم یک کالا بهم نگاه می کنی ;/; -سحر خودت خواستی . منم به خواسته تو احترام گذاشتم . مگه بهم نگفتی برم ازدواج کنم ;/; بابا مامانم درمورد دخترعموم و خواستگاری باهام حرف زدند و منم دیدم تو دیگه اون حس سابقو بهم نداری و باید به خواسته ات احترام بذارم . بزرگترا دوست دارن خوشبختی و دامادی پسرشونو ببینن . -تو بایکی دیگه خوشبخت میشی ;/; پس چی شد همه اون حرفات ;/; دیگه جوش آورده بودم .. خب یه جوری باهم کنار اومدیم و دیگه بزرگترن قرار شد که منم دلشونو نشکنم و داماد شم .. با دو تا دستام به سر و صورتش می کوبیدم . اون لحظه تو خونه شون بودم . خواهر ده دوازده ساله اش از دوستی ما با خبر بود . ازبقیه فقط اون تو خونه مونده بود . سر و صدا رو که شنیده بود دچار استرس شد و اومد بالا .. دید که من دارم چه جوری دارم داداششو می کوبم -داداش با این می خوای ازدواج کنی ;/; این که هنوز دم در حجله نرسیده داره پدرتو در میاره .. -بهناز به این کا را کاری نداشته باش . داریم نون بیار کباب بیار عمودی بازی می کنیم . حالا نوبت منه که بهش مشت بزنم آماده ای سحر ;/; یه چشمکی بهش زدم -بهناز بدو برو پایین خوب نیست . بذار یه خورده با زن داداش آینده ات حرف بزنم .. وقتی که بهناز رفت من بدو و بردیا بدو . آخر یه جایی افتادم سرش و این بار اول گوشاشو کشیدم و بعد لباشو گاز گرفتم -وای تو منو کشتی من چیکار کنم خبر بد می شنوی منو می زنی خوب می شنوی منو می زنی . یک راست بگو برم بمیرم دیگه -توخیلی خوبی .. این کتکای آخر از روی عشق و علاقه بود -ولی بد جوری گذاشتی زیر گوشم . هرچند حقم بود که نباید تو رو به اشتباه مینداختم -خوبه که قبول داری . کف اتاق دراز کشیده جفت پامو به در چسبوندم که بهناز نیاد تو همونجا رو زمین بغلش کرده و ولش نکردم . مثل یه زالو لباشو می مکیدم . کشتمش . -فکر کردی من نامردم ;/; با خونواده صحبت کردم جریانو توضیح دادم و اونا هم خیلی منطقی با قضیه کنار اومدند -من که خودم می شناختمت . بله برون رو هم کردیم و خواستگاری هم تموم شد . تو این چند وقتی که خدمت تموم شه و ما عقد شیم بازم گیج بازیهای من گل کرده بود .. فامیلایی که چند تا رشته اون ور تر بودند می مردند و عروسی عقب می افتاد . طوری که به اندازه یه خدمت دیگه هم ازدواج ما طول کشید و من هر لحظه منتظر بازی سر نوشت بودم که یه چیزی این پیوند و خوشبختی ما رو از هم بپاشونه … نمی دونم دیگه پاک روانی شده بودم .. وقت خواب بیداری .. وقت خوردن به وقت حرف زدن وحتی به وقت خود عروسی ……… بنده وکیلم ;/; .. عروس رفته گل بچینه .. اوهوی عروس خانوم خوابت برد ;/; .. یه نگاهی به دور و برم انداختم هنوز باورم نمی شد .. با اجازه بزرگترا بعععععله .. تو اتاق خواب که رفتیم هنوزم تو عالم خودم بودم .. -راستی بردیا خوب می شد اگه من امشب دختر بودم . تو این جوری دوست داشتی ;/; -سحر مثل این که یه جوری باید عقلتو کار بندازم . چند سال پیش یه خطای شیرینی داشتیم که انگاری مختو تکون داده حالا عقلتو میارم سر جاش تو که منو کشتی . سه سوته منو خودشو لخت کرد و فکر کردم که میخواد بیفته کوسمو بلیسه یا پاهامو تو آب بشوره و یا نازمو بکشه ولی کمرمو گرفت و از پشت دو طرف کونمو باز کرد و کیرشو فشار داد به سوراخ کونم . -عزیزم خیلی دوست داشتی امشب کوس پلمب شده داشته باشی ولی از اون جایی که به این آرزوت نمی تونی برسی کونت جور کوسو می کشه و امشب می تونی به خودت ببالی که پلمب کونت باز شده -نه بردیا درد داره . دیگه اذیتت نمی کنم .. نه وااااییییی کمک کمک .. -دیوونه تو که یکی شوهر بیشتر نداری از کی کمک میخوای .. اونقدر ها هم بیرحم نبود . کونمو با کرم نرمش کرد و یه خورده هم سر کیرش یه چیزایی مالید و فرو کرد تو کونم .. -آییییییییی یواش !یواش ! دردم میاد .. خواهش می کنم .. الان تو باید بکنی تو کوسم .. -ببین عزیزم این یک نوع روان درمانیه وقتی حالت جا اومد تا بیست و چهار ساعت زیر همین کیرم می مونی . کیرش که رفت تو کونم یه جورایی هم حال می کردم . به این فکر می کردم که این کیر بعدا میره تو کوسم .. یواش یواش داشت باورم می شد که باید باور کردنو باور کنم .. پایان .. نویسنده .. ایرانی