قلق سکس با عاطفه

اسم من حميد هست و داستاني رو که مي خام براتون بگم يه داستان کاملا واقعي هستش
من الان 22 سالمه و اين داستان مال زمانيه که 19 سالم بود
من يه دختر خاله دارم اسمش عاطفه هست من تک فرزند خانواده ام عاطفه هم همينطور
عاطفه دختر خيلي خوشگلي هستش به طوري که خيلي از پسرا عاشق ظاهر زيبا
و شيطنتهاي دخترونه اين فرشته رويايي هستن و به طبع من از وقتي به بلوغ جنسي
رسيدم عاطفه رو کيس مناسبي ديدم و همواره دنبال اين بودم که با اون سکس داشته
باشم از طرفي هم چون رابطه ما و خالم اينا با هم خوب بود همه شرايط کاملا جور بود
ولي يه مشکلي بود من به هر دري مي زدم نمي شد عاطفه پا نمي داد به طوري که
من احساس مي کردم اون اصلا دختر نيست و احساس شهوت نداره براش بلوتوث
سکسي مي فرستادم نگاه نمي کرد بدنم رو به حيلت مختلف نشونش مي دادم توجه نداشت
به هر حال پس از تلاش بسيار به اين نتيجه رسيدم که عاطفه مشکل جنسي داره
و اصلا تحريک نمي شه تا اين که اتفاقي افتاد و من فهميدم کاملا در اشتباه بودم
دختر مستاجر عاطفه اينا تصادف سختي کرد و رفت توي کما و بالاخره خوب شد برگشت خونه
خونه عاطفه اينا حياط بزرگ داشت عاطفه ط پايين و مستاجر طبقه بالا بودن
وقتي دختر مستاجر عاطفه اينا اومد خونه واسش گوسفند قربوني کردن ما هم اونجا
بوديم وقتي قصاب داشت جلوي دختره سر گوسفند رو مي بريد من يه لحظه حواسم
رفت به عاطفه چيز عجيبي درنگاهش ديدم .عاطفه انگار توي اين دنيا نبود بد جوري
محو گوسفنده شده بود و تموم مدت سر بريدن و جون دادن گوسفنده بر و بر داشت
دنبلان گوسفنده رو نيگا مي کرد و گاهي هي خودش رو تکون مي داد حتي موقع
پوست کندن گوسفنده هم توي حياط بود و زير چشمي گوسفند رو ديد مي زد
اين مساله براي ما جالب بود و من رو انداخت به جريگه کنجکاوي در مورد عاطفه.
گفتم بايد امتحانش کنم اين بود که يه بار يه سي دي براش زدم که توش کليپهايي بود
از ذبح حيوانات وچند تا کليپ از سر بريدن ريگي .بعد امارش رو گرفتم رفت تو اتاقش
پاي کامپيوتر نشست به تماشا و من از لاي در نيگاش مي کردم .عاطفه با ولع خاصي
فيلم ها رو تماشا مي کرد و اروم اروم داشت با خودش ور مي رفت از عاطفه خيلي
بعيد بود اون ازين کارا نمي کرد .به هر حال من به قول معروف گل را گرفتم
فرداي اون روز رفتم پيشش رو شروع کردم حرف زدن و سر حرف رو کشوندم
به کشتن گوسفند و اين که من وقتي مي بينم يه جوري مي شم و کل کل انداختم باهاش
که دوست داري برات گوسفند نر بکشن يا ماده .اون مي گفت نر و من با لجبازي مي گفتم
ماده و حس حسادت رو تحريک کردم بعدشم کار از نر و ماده به دختر و پسر کشيد
و قربوني کردن دخترا به پاي پسرا و اصرار عاطفه به قربوني کردن پسرا براي دخترا و
همه اين حرفها عاطفه رو حسابي حشري کرده بود . در اخرم من با يه زرنگ بازي
تسليم حرفاي عاطفه شدم و گفتم برات يه پسر خوشگل سر مي برم و بعدشم از تو کمدش
عروسکش رو برداشتم جلو پاش سر ببرم و بعد گفتم عاطفه اصلا بزار من خودم رو
جلوت قربوني کنم و وقتي ديدم لبخند رضايت زد سريع شروع کردم به در اوردن لباسام
گفت چرا لباسات رو در مياري گفتم اخه مي ترسم خوني بشه از حاضر جوابيم خوشش اومد
حالا من برهنه بودم و منتظر گفت چرا منتظري گفتم خوب شروع کن گفت چي رو
گفتم لباسات رو نمي خاي در بياري گفت چرا من گفتم اخه ممکنه خون من بپاشه خونم بپاشه
اونم شروع کرد و من بر بر تماشا کردم ابتدا بلوزش و بعد هم دامنش رودر اورد وقتي چشمم
افتاد به اون بدن سفيد و شفاف يه مرتبه کيرم شق کرد بيرون واي چه سينه هاي
سفيدي باور کنيد هزار بار ارزو کردم کاش گوسفند بودم و قربوني اون شورت قرمز عاطفه
مي شدم .عاطفه مثل ملکه ها وايساد و من دورش گشتم و خودم رو انداختم زير پاش
کارد رو کشيدم روي گردنم و شروع کردم جلوش دست و پا زدن .عاطفه از ديدن اين
صحنه داشت ديوونه مي شد اگر چه هي خودش رو کنترل کرد ولي زياد طاقت نياورد
دستش رو برد تو شورتش و شروع کرد با خودش وررفتن منم جلوش جون مي دادم و
هي دستم رو مي بردم سمت کير شق و بزرگم که ديگه عاطفه قاطي کرد و شورتشم کشيد
بيرون .واي من ديگه واقعا قربوني شده بودم لامصب کوس توپلش يه ذره مو نداشت
منم که ديگه کنترلم رو از دست داده بودم پاهاي عاطفه رو گرفتم زدمش زمين و
کيرم رو گذاشتم روي کوس تپلش .عاطفه هم بدش نيومده بود ولي فقط هي مي گفت
حميد اخه اخه من دخترم هنوز منم مي گفتم عيب نداره قربونت برم بعد هم افتادم روش
حالا ديگه نقطه ضعفش دستم بود دهنم رو گذاشتم در گوشش و اروم اروم خوندم براش
اي قربون کوس تپلت برم اصلا من نه هر چي پسره توي دنيا قربوني اون لبه هاي
سفيد کوست بره مي خاي با قلم موي شاهرگم سفيدي هاي کوست رو رنگ اميزي کنم
حرفاي من مثل مته مغز عاطفه رو مي خورد اصلا اخراش ديگه داشت واي واي داد
مي زد حميد يه پسر 1 ساله رو برام قربوني کن حميد بزار کير قربونيهام رو مک بزنم
منم جو مي دادم مي گفتم کيرم رو هفت بار دور لبه هاي کوست مي گردونم قربون مي کنم
هرچي پسر دنيا مي اد زير کوست سر مي برم ديگه عاطفه داشت هزيون مي گفت از بس
شهوتي شده بود منم يه مرتبه کيرم رو فشار دادم توي کوسش پردش پاره شد يه تکوني خورد
داد زد من گرمي خون ح مي کردم يا ابم بود نمي دونم يه مرتبه ابم سرازير شد
کير رو کشيدم بيرون ول کردم روي سينه هاش و شکمش و تا کوسش رسيد عاطفه توي
حالت سر مستي گفت چي بود حميد منم گفتم خون قربونيته داره مي پاشه روي بدنت
هر دو کنار هم خوابمون رفت من يه کمي زود تر بيدار شدم و زدم بيرون
از اون روز به بعد هر وقت من به عاطفه مي رسيدم از قربوني شدن مي گفتم و اون
با ولع بعد از انجام مراسم و شهوتي شدن به من کوس مي داد البته چند بار امتحان کردم
عاطفه اصلا به هيچ روش ديگه اي تحريک نمي شد و به جنس مذکر ميل نداشت تنها
قلقش همين بود و من ياد گرفته بودم و حالا با مغرور ترين و سفيد ترين کوس دنيا
هميشه مي تونستم حال کنم.هر موقع با هم فيلم ميديديم يه پسري توش بود مي گفتم عاطفه مي خاي
اين رو زير پاهات سر ببرم اونم کيف مي کرد تا يه پسر بچه شيرين و شيطون
مي ديديم مي گفتم عاطفه برات سر ببرمش .
به هر حال ما الان 3 ساله با عاطفه به اين روش دارم حال مي کنم راستش رو بخوايد
ديگه منم از عقايد عاطفه خوشم اومد.

نوشته:‌ علی

دکمه بازگشت به بالا