سکس من و زن آینده ام

سلام من من محمد 19 ساله از کرمان
این داستان داستان اولین سکس منه داستان از اونجایی شروع می شه که ما به خونه ی جدیدمون امدیم چون پدر من سپاهی بود از طرف سپاه یک خونه به ما داده بودند اون موقع من 3 سال بیشتر نداشتم و زیاد یادم نیست فقط یادمه که همسایه کناری ما یک دختر داشت اون هم مثل من تک فرزند بود ما با هم میرفتیم مهد کودک من یک سال از اون بزرگترم اسمش مهنازه این دختر این قدر خوشکل بود که امکان نداشت یکی اینو توی خیابان ببینه به هم دیگه نشونش ندن بعضی هاهم میامدن لپش را میکشیدن منو سحر خیلی باهم دوست بودیم خوانواده هامونم باهم رفت امد داشتن بابام وباباش هم کار بودن.

تا این که یک روز بابش توی یک ماموریت کشته میشه و به جایی می رسه که مادرش می باستی کارکنه مامان من مدیر یک مدرسه بود برای مامان سحر یک کاری توی مدرسه پیدا میکنه بابای منم معمولا ماموریت بود ما وقتی از مهد کودک بر میگشتیم میرفتیم خونه ی ما ما اونجا خیلی باهم بازی میکریم من خیلی سحر را دوست داشتم او مشکل مثانه داره برای همین چند بار بستری شده بود یک بارم عمل کرده بود وقتی عمل کرد مامانم می ترسید به من بگه چون خیلی گریه می کردم گذشت تا من 17 سالم شد اون هم 16 سال سحر خانواده مومنی بودند ماهم همین طور ولی جلو من زیاد خودشو نمی پوشید ولی بیرون بیشتر با چادر بود مامان سحر هم به من می گفت داماد ایندم مامان منم به سحر می گفت عروسم ظهرها مامانم با مامان سحر تاساعت 2 و دوروز درهفته هم که مدرسه تا ساعت 2 نیم بود تاساعت 4 طول می کشید تا به خونه برسند و وقتی از مدرسه بر میگشتیم می رفتیم خونه ما اون جلوی من با یک تاپ وشلوارک بود اما با هم رابطه ای نداشتیم تا این که مامنش از طرف مدرسه اسمش در امد رفت مکه اون امد تو خونه ما وپیش ما بود ظهر ها هم که ما تو خونه تنها بودیم یه روز وقتی من امدم هر چی زنگ زدم در را باز نکرد از روی دیوار امدم تو دیدم حمومه من توی حال نشته بودم یک دفعه لخت امد بیرون با حوله داشت سرش را خشک میکرد تا منو دید از ترس دوید بعد خورد زمین من گفتم نترس منم رفتم کنارش انقدر ترسیده بود که اصلا حواسش نبود لخته جاتون خالی عجب بدنی داشت بلندش کردم حوله را پیچوندم دور بدنش بردمش تو اتاق بهش گفتم مگه ادم از شوهرش میترسه گفت من شوهر به این ترسناکی نمی خوام رفتم یه شرت براش اوردم خودم از تو اتاق رفتم بیرون گذشت تا عروسی یکی از همسایه هامون بود مامانم با مامان او توی خونه ی همسایه بودن بود منم رفته بودم ارایشگاه اون هم از ارایشگاه امده بود توی خونه ی ما بود.

وقتی امدم خونه توی اتاق مامانم بود صداش زدم گفت الان میام رفتم توی اتاقم بعد از چند ثانیه امد توی اتاق من پشتم به در بود گفت خوشکل شدم برگشتم برق از سرم پرید یک فرشته با یک ارایش شیک زیبا لباسی صورتی رنگ خوشکل جولوی در ایستاده بود گفتم خخخ ییی ل ییییی رفتم جولو دستامو گذاشتم روی گردنش گفتم دیگه صبرم تموم شده لبامو گذاشتم روی لباش اونم همکاری کرد سرشو اورد جلو وای چه طعم باهالی داشت بلد نبودم لب بگیرم لباشو می مکیدم و زبونم تودهنش روی دندوناش می کشیدم بعد لباسشو با کمک من در اورد منم لباسمو در اوردم اون باشرت و سوتین بود منم بایک شرت دوباره شروع کردم به لب گرفتن با دستامم داشتم سینه هاشو می مالیدم اونم کیرمو میمالید سوتینشو در اودم شروع به خوردن سینه هاش کردم داشت تند تند نفس می کشید منم رفتم پایین تر دستمو بردم تو شرتش عحب حس قشنگی داشتم داشتم دیوانه میشدم کسش یکم خیس بود ولی خیلی داغ بود شرتشو دادم پایین وقتی نگاش میکردم دلم می خواست همیشه پیشم باشه از نگاه کردنش سیر نمی شدم لبمو گذاشتم روش تا زبونمو زدم به کسش خودشو کشید عقب گفتم بیا بخواب روی تخت خوابید دلم نمیومد کیرمو بدم به دختر به این خوشکلی بخوره گفتم برگرد می خوام از کون بکنمت گفت نه از جلو بکن گفتم الان داغی نمی فهمی چی می گی گفت نه من پرده ندارم تا اینو گفت کیرم شل شد اشک تو چشمام جم شد گفت نترس من به خاطر مشکل مثانه ای که دارم توی عمل پردمو پاره کردن از دکتر هم گواهی دارم دوباره شارژ شدم یه لب ازش گرفتم کیرمو گذاشتم دم کسش خیلی تنگ بود خیلی زور زدم تا رفت تو حال عجیبی داشتم تمام بدنم داغ شد اونم داشت کم کم جیغ زدنش شروع میشد شروع به تقه زدن کردم وای وای عجب حالی بلندش کردم نشوندمش روی کیرم اونم شروع کرد به بالا پایین شدن ابم داشت میامد ولی دلم نمیامد زود تموم شه گفتم پاشو بلند شد دوباره خوابیدم روش شروع به تلمبه زدن دیگه داشت ابم میامد کیرمو کشیدم بیرون ابمو روی کسش خالی کردم اونم تا ابم امد اونم ارضا شد بی حال افتادم روش و گردنشو لیس میزدم اونم اینقدر حالش خراب بود که نمی تونست حرف بزنه بعد از نیم ساعت مامانم زنگ زد که چرا نمی ایید سریع لباس پوشیدم رفتیم توی خونه ی همسایه از اون روز به بعد تا 2 ماه با هم حال نکردیم وقتشو داشتیم ولی حال نکردیم فقط لب می گرفتیم با هم حموم میرفتیم و…

گذشت تا یک روز وقتی از مدرسه برگشتم امدم تو دیدم فقط بایک شورت نشته داره شبکه سکسی تماشا می کنه رفتم لباس عوض کردم کنارش نشتم پاشو گذاشت روی پام صورتشو اورد جلو یه لب گرفت گفتم خیلی حالت بده گفت یکم باهام حال می کنی گفتم الان مامانم میاد باشه یه روز دیگه گفت خوب یکم کسمو بمال گفتم حالت خراب میشه جلو مامانم سوتی میدی گفت نه توروخدا یکم گفتم باشه شورتشو در اورد دستمو گذاشت روی کسش منم شروع به مالیدن کردم اون دستمم گرفت گذاشت روی سینه هاش منم می مالیدم داشت اه اوه میکرد شروع به لب گرفتن کردم بعد از چند دقیقه ارضا شد کنارش خوابیدم داشتم سینه هاشو می خوردم که مامانم زنگ زد سریع دوید رفت توی اتاق تا لباس بپوشه منم کمی صبر کردم بعد درو باز کردم مامانم امد گفت من میرم توی خونه عمه ام با مامان سحر چون عمه ام مریض بود بعد گفت سحر اینجا باشه تا اینو گفت سحر از اتاق پرید بیرون امد کنار من خودشو چسبوند به من شروع به حال احوال پرسی کرد تا درو بستم پرید توی بغلم شروع به لب گرفتن کرد شروع به در اوردن لباساش کرد منم لباسای خودمو در اوردم لخت لخت شدیم کردم بردمش توی اتاق خوابوندمش روی تخت شروع به خوردن گردنش کردم کم کم امدم پایین رسیدم به سینه هاش داشتم سینه می خوردم اونم بادستش داشت کیرمو می مالید رفتم پایین تر رسیدم به کسش بعد از چند دقیقه گفت زود باش دیگه منم نامردی نکردم کیرمو گذاشتم روی کسش با تمام قدرت کیرمو کردم تو کسش اونم با تمام قدرت جیغ کشید گفتم دیگه می خوای با من حال کنی داد زد تا اخر عمرم هیچ وقت ولت نمی کنم شروع به لب گرفتن کردم و داشتم محکم تلمبه میزدم با داستامم داشتم سینه هاشو می مالیدم ابم داشت میامد کیرمو در اوردم می خواستم ابمو بریزم روی سینه هاش که سرشو اورد جلو گفت بده می خوام بخورم ببینم چه جوریه گفتم نه گفت خواهش میکنم منم قبول کردم کیرمو گرفت داشت ساک میزد کم کم ابم امد اونم تمامشو خورد بی حال روی هم افتادیم به خواب رفتیم بعد از 1:30 مامانم زنگ زد ما بیدار شدیم بعد با هم رفتیم حموم تو حموم هم یکم با هم حال کردیم بعد اون هفته ای دو سه بار حال می کنیم و بعضی موقعه ها شاید 2 هفته ای 1 بار این اخری ها هم مامان منو و او از رابطه ما بو بردن می خواهن ما را عقد کنن

نوشته: محمد

دکمه بازگشت به بالا