ازدواج مثل قصه ها
من اسمم نوشین از یه خانواده نسبتا سنتی.خاطراتی که میخوام براتون تعریف کنم از سن ۲۰ سالگیه من شروع میشه.من مثل اکثر دخترا که میگن عشق وجود نداره نیستم واسه همین همیشه منتظر اومدن شوالیه با اسب سفید بودم.همینطور تصمیم داشتم تا باکرگیمو برای همسر آیندم نگاه دارم.خوشبختانه قسمت شد و این اتفاق برای من افتاد.اما در نهایت من برای مدت کمی در دام شهوت گیر کردم.نمیدونم چرا شاید برای اینکه دختری پر شهوت بودن و بعد از آزادی از زندان باکرگی کنترل کردن نفس خودم برام سخت شد.زیاد پیچش ندم داستانو.من ۱۶۵ قدم و وزنم ۵۵ کیلو.قضاوت دربارهٔ چهرم به عهده تصور شما.پستمم سفید اما سفید برفی نیستم.تو سن ۲۰ سالگی تو رشتهٔ کامپیوتر تحصیل میکردم و در دانشگاه به خاطره خوش برخورد بودن دوستانه زیادی از انواع قشرها داشتم.با پسرها حرف میزدم اما کسی دوست پسر من نبود.دوستانم متفاوت بودن مثلا ساره که یه دختر چادری بود و از سن ۱۵ سالگی تا اون زمان که ۲۱ ساله بود با پسر دایش ارتباط داشت و قصد ازدواج داشت یا مریم که یه دختر شاد شنگول بود و در سال شاید ۲۰ پسر عوض میکرد و با ۲ ۳ تاشون هم میخوابید.با اینکه شخصیتهای متفاوتی داشتن روی من تأثیری نداشتن برعکس این من بودم که رو اونا تاثیر میذاشتم.تا زمانی که درس میخوندم و مشغول بودم به هیچ پسری نیاز نداشتم ولی در عین ناباوری وقتی ترم آخر دانشگاه بودم پسری به اسم آرین از من تقاضای ازدواج کرد.اونم جلوی بهترین دستم شادی.ازین نظر عجیب بود چون همه میدونستن اون چجور پسری حتی من چون اون با مریم هم خوابیده بود.یه پسر پولدار پورو مغرور و در عین حال جذاب و با نمک.خیلی شوکه شده بودم اون پسری بود که درسش خوب بود و رقیب من بود.نصف دخترا از جمله مریم عاشقش بودن و اصلا مهم نبود واسشون که با همشون خوابیده بود.قبول نکردم و با عصبانیت ردش کردم.اما چیزی که عجیب بود این بود که من ۱ ماه بعد به دوستانم گفتم باهاش ازدواج میکنم.داستان ازین قرار بود که یک روز باهاش همراه شدم.مسیر ۲ ساعته دانشگاه تا منزل.این اولین بار بود که باهاش تنها بود.نتیجهٔ این ۲ ساعت تنهائی خام شدن من و قبول درخواست ازدواجش بود.فهمیدم که عوض شده و واقعا دوسم داره و اینکه میتونه آدم وفاداری باشه.نمیدونم چرا اما بهش اطمینان کردم.بهش گفتم بیاد خواستگاری.اونم اومد خیلی زود اما پدرم و بردار کوچیکترم مخالف بودن.(پدرم میگفت پسر جلفیه.به خاطره نوع لباس پوشیدنش که زیادی جیغ بود.برادرم که با من خیلی صمیمی بود به قول خودش میدونست این پسرک چه آشغالیه.).جواب خانواده منفی شد اما من کم کم عاشقش شدم.با برادرم حرف زدم و راضیش کردم.زمان زیادی طول کشید تا پدرمو راضی کنم.من دانشگاهم تمام شده بود اما اون هنوز تحصیل میکرد.دورادور از دوستانم میشنیدم که پسر سر بزیری شده و دیگه با دخترا نمیپره.حتا بزور جواب سلامشنو میده.بهش پیغام دادم دوباره تلاش کنه و این بار جواب مثبت بود.دوران نامزدی عقد ۱ سال طول کشید و روز موعود فرا رسید.روزی که من مثل دخترک داستان قرار بود تا ابد به عشق روییاییم برسم و شبش با تقدیم باکرگیم به همسرم وفاداری ابدیشو طلب کنم.عروسی خوب بود همچیز عالی اما تمام مدت من بیشتر حواسم به رختخواب آخر شب بود.خانواده آرین با ما اختلافات زیادی داشتن.اونا به قول امروزیا روشنفکر بودن لباسای باز میپوشیدن و هر مردی با زنی میرقصید.من ترس این داشتم که شاید این اختلاف باعث دعوا بشه اما خوشبختانه موردی پیش نیومد و عروسی به خوبی تمام شد.خونهٔ ما یه آپارتمان کوچیک نزدیک به محل زندگی پدر شوهرم بود.جای بدی نبود اما از نظر من زیادی خشک و غیر صمیمی بود.ساختمان های بلند که معلوم نبود کی داخلش زندگی میکنه.حتا خانواده آرین هم باهاشون آشنایی نداشتن و همسایه هاشون نمیشناختن.بعد از یه بزن برقص داخل یه پارکینگ تا ساعت ۲ شب راهی شدیم سمت خونه.همه رفتن و منو عشقم تنها موندیم.استرسم زیاد شده بود.یه دفعه یادم اومد من بار اولمه در حالی که آرین حداقل ۲۰ بار سکس انجام داده.وحشتزده شدم تنم میلرزید و کمی عرق کرده بود.داشتم فکر میکردم که باید چکار کنم که آریان کنار خودم دیدم.یه لیوان آب دستش بود.یه دفعه خندید انگار که تو صورتم مشخص بود که چه حالی دارم.رفتیم داخل اتاقو لباسمو با کلی خجالت دراوردم.حس میکردم که تنم سرخ شده.بدون اینکه به آرین نگاه کنم چراغو خاموش کردم و با سری که پایین انداخته بودم کنارش خوابیدم.آرین فقط دستمو گرفت به سمتم چرخید.نمیدونستم دارم چه غلطی میکنم که یدفه گرمای لبه آتشین آریانو حس کردم.اولین بار بود.دیوونه کنند.انگار که مغزم شایدم قلبم یا هر ۲ خالی شده بود.فقط یه چیز حس میکردم.گرمایی که داشت منو آتیش میزد و به وجودم حمله کرده بود.نمیدونم چقدر من بی حرکت بودم که آرین ازم جدا شد و پرسید
عزیزم حالت خوبه؟
یه سریع تکون دادم و خواستم کمی بلند بشم تا نفسم بالا بیاد اما آرین باز منو گرفتو بوسید.اینبار سعی میکردم همراهیش کنم اما نتوان بودم.تو دلم به خودم فحش میدادم.اینقدر ابله نباش بدبخت مثل یه فلج مغزی نباش.تو زیباترین دختر دانشگاه (به گفته دوستانم که اونا هم از پسرا میشنیدن.) کسی که همه پسرا حسرت دوست شدن باهاش داشتن.خودتو جمع کن.زود باش یه کاری بکن.اما حقیقت این بود که تا دست آرین به سینهام خورد پسش زدم.آرین فهمید و کمی ازم جدا شد و کنارم خوابید.چشمو بستم و منتظر یه فریاد بودم اما فقط گرمی یه بوسه به پیشنیمو حس کردم.
میدونم خسته شدی عزیزم.بهتره که بخوابیم.فرصت واسه عشق بازی زیاده
عشق بازی نه سکس.باورم نمیشد.آرین خوابید.شایدم بیدار بود نمیدونم اما من بیدار بودم.شاید تا ۲ ۳ ساعت.داشتم فکر نداشت.من دیگه ازدواج کردم و کسی که کنارمه میکردم.ایرادی همسرمه.ایرادی نداره من پاکم من همه چیزم برای همسرمه.تصمیم گرفتم که خودم اینکارو شروع کنم.خوابم برد.صبح با بوسهای آرین بیدار شدم.گرمو دوستداشتنی.خودمو به خواب زدم تا بیشتر ببوستم اما لبخندم منو لوو داد
عزیزم بهتره بیدار بشی.داره ظهر میشه.من برم صبحانرو آماده کنم
صدای آریان میشنیدم که داره تو آشپزخونه صبحانه آماده میکنه.باید الان اینکارو میکردم.رفتم سراغ کمدم.من کارایی که بقیه میکننو بلد نیستم.به نظر اینجوری جذابتر بودم.فقط یه شرت سبز پوشیدم با یه تیشیرت بلند یشمی رنگ که تا زیر باسنم بلندی داشت.رفتم دستشویی یه آبی به دست صورتم زدم.اما گذشتم موهای کوتاهم پریشون بمونه.(آرین همیشه میگفت دوست ندارم واسه من زیر کلی آرایشو انواع و اقسام مدلای مو غرق بشی.میخوام ساده باشی).با حالت خوابالودگی ساختگی اومدم تو آشپزخونه از پشت آریانو بغل کردم.وقتی برگشت سمتم اینبار من بودم که لبشو بوسیدم.کوتاه اما برای خودم نفسگیر.تپش قلبم بازم بالا رفته بود تعجب تو صورتش میدیدم اما نمیخواستم هول کنم.نشستم رو صندلی.با اینکه بلد نبودم در حالی که صبحانه میخوردیم واسش عشوه اومدم.کمی هم لوندی کردم.تو لباس که پوشیده بود (یه تیشیرت سادهٔ سفید و گرمکن نایلونی کرم) از نظر من جذابترین مرد دنیا بود.حس میکردم که داره داغ میشه اما میدونستم در برابر من هیچه چون تن من آتیش بود.صبحانرو خوردیم من رفتم تو اتاق.اون پای تلویزیون بود که صداش کردم.صدای آهنگ تو خونه پخش میشد.من آماده بودم همونجور که نقشه کشیده بودم.رو تخت نشست بودم.سینهامو داده بودم جلو دستمو پشتم ستون کرده بودم.یه پامو جمع کرده بودم و یکیو دراز گذشته بودم.کمی هم به بدنم کرم براق کنند زده بودم.تا اومد داخل لبخند زدم و گفتم من آمدم.آرین کنارم نشست و بدون سوال شروع کرد به بوسیدن لبم (چه هول بود) اینکارو به بهترین شکل انجام میداد.داغ شدم خوابیدم کشیدمش روی خودم.دستمو فرو کردم توی موهای نرمش چشمامو بستم بوسیدمش.زبونشو حس میکردم.نرمو لزج اما من دوسش داشتم.حس خوبی داشت.کم کم دستشو روی سینهام حس کردم کمی مالیدشون.فکر کنم فهمید که سوتین ندادم چون فشارشون داد.واااای فوقالعاده بود.کمرشو محکم گرفتم میخواستم بیشتر ببوسمش اما اون اومد پائین تر.لبشو که روی گونم گوشم و گردنم حرکت میکرد حس میکردم.احساس میکردم کسم خیس شده.سرشو به بدنم فشار میدادم که یدفه نوک سینمو یه گاز نرمو کوچیک از روی تیشیرتم کرد.نفسم بند اومد بعد چند ثانیه به شکل یه آهی کوتاه دراومد.نفهمیدم کی اما حس کردم سینهام لخت شده.چشمو بستم نمی خواستام ببینم فقط میخواستم حس کنم.داشت سینهامو میخورد آروم نرم مکشون میزد نوک زبونشو دورشون میچرخوند و گاهی دندوناشو به سینم می کشید.فوقالعاده بود دیوونم میکرد.صدای اه اهای آرومم دراومده بود.یه دستمو جلوی دهانم گرفته بودم تا صدام زیاد بالا نره.آرین تا میتونست اینکارو یواش انجام میداد اما اینکارش داشت دیوونم میکرد.کسم داغ شد بود دوست داشتم بهش دست بزنم اما خجالت میکشیدم میخواستم به آرین بگم بکنتم اما خجالت میکشیدم.صبر کردم.آرین که داره شکمم لیس میزنه و با ناخنش پهلهامو نوازش میکنه حس میکردم اما من چیز دیگهای میخواستم.صدای اه اهمو زیاد کردم تا بفهمه چی نیاز دارم.اونم فهمید.پاهای منو از هم باز کرد شورتمو که خیس شده بود دید.حرفی نزد خم شد پائین.چشمام بسته بود اما نفسای گرمش که به کناره های کسم میخورد حس میکردم.از روی شرتم چند تا بوس روی کسم زد.این باعث شد یه جیغ کوتاه بزنم.شهوتم غیر قابل کنترل شده بود.با گاز زدن بالشتم خودمو خفه کردم.من حیا داشتم.احساس کردم لبهٔ شورتمو کنار زده تا کسمو ببینه.کس سفیدی که بی مو بود و مثل کس یه دختر بچه بود (من خودم هنوز بچه بودم.یه نوزاد تو سکس).زبونش روی کسم حرکت کرد نوکشو دم سوراخم حس میکردم.وقتی روی چوچولهٔ بیرون زدم حرکت میکرد سرم از شدت شهوت گیج میرفت.اما زیاد اینکارو نکرد.حرکتی زیر پاهام حس کردم.چند لحظهی بعد آرین لایه پاهام لخت نشست بود.بدنش برنز و لاغر بود.کیرش مناسب بدنش بود متوسط نه زیاد بزرگ نه زیاد کلفت (یه لحظه خدارو شکر کردم).سیخ شده بود و سرش برقی صورتی رنگ داشت.به من یه نگاهی کرد و گفت
آماده؟
سری به نشانه مثبت تکون دادم.کیرشو روی ورودی کسم حس کردم.آروم داشت فرو میرفت.دوباره بالشتو گاز گرفتم.درد و سوزشو حس میکردم.اولین بارم بود اما شهوتم میگفت بذار ادامه بده.کم کم فرو رفتنش راحتتر شد.وقتی احساس کردم کیرش به اندازهٔ یه بنده انگشت یا بیشتر فرو رفته چشمو باز کردم.بهش نگاه کردم اونم به من نگاه میکرد که با یه فشار کمی بیشتر فرو کرد.سوختم تخت چنگ زدمو چشمو بستم و یه جیغ کوتاه کشیدم.فهمیدم تمام شده و کمی اشک تو چشم جمع شد.کیرشو بیرون کشیده بود و داشت با دستمال کیرشو و کس منو تمیز میکرد.چند لحظهی بعد سنگینشو روی خودم حس کردم.بوسیدمش لبشو بوسیدم.شهوتم بالا بود بازم میخواستم اما داشتم میسوختم.دوباره با بوسه هاش آروم شدم.وقتی فکر کردم آمدهام آروم تو گوشش گفتم برو ادامه بده.گوش به فرمان بود اما اینبار به جای اینکه لایه پاهام بشینه در حالی که روی من خوابید بود فرو کرد.زیاد طول نکشید تا کسم براش جا باز کنه.اون حرفهای بود.من فقط خوابید بودم تا اون کارشو بکنه.آروم شروع کرد به تلمبه زدن.اه اهای من بلند شده بد و در حالی که تخت چنگ میزدم داشتم لذت میبردم.نفس نفسای اون رو سینه هام قابل شنیدن بود.چند دقیقه تلمبه میزد و با هر تلمبش سرعتو کمی بیشتر میکرد.اینقدر که دیگه داشتم حس میکردم کسم داره آتیش میگیره.اه اهای من تبدیل به چند تا جیغ بلند شد و ارضا شدم.پاهام میلرزیدو به کمر آرین چنگ میزدم.نزدیک به ۱ دقیقه طول کشید تا آروم بشم.آرین کیرشو درآورده بود و جلوم نشست بود.خودم جمع کردم.نشستم و نزدیکش شدم.لبشو بوسیدم و کیرشو که سیخ شده بالای کسم بود با دست مالیدم.کمی بعد حس کردم لبش سفت شد و آبه گرمش روی کسم و بالاش ریخت.این فراموش نشدنیترین سکس زندگی من بود و هست.به نظرم فقط عشق باعث وجود این همه لذت در سکس بود
دوستانه عزیز این داستان خیالی است.من فقط خواستم ببینم توان نویسندگیم چقدره.امیدوارم خوشتون اومده باشه و لذت ببرید.نظراتتون هرچی که باشه چه تعریف چه انتقاد چه فحش و توهین برای من محترمه.از زندگیتون لذت ببرین
پی نوشت
من ویراستار نیستم که غلط املایی نداشته باشم.به بزرگی خودتون ببخشید.
نوشته: ajab chizi