همخوابی با پدرشوهرم (1)
اسمم زهره است 28 ساله قد 170 وزن68 چهار ساله ازدواج کردم و از زندگی ام راضی هستم یه دختر دارم سه سالشه .فقط کمی از نظر کمبود رابطه جنسی با شوهرم زجر می کشم. اوایل این جوری نبود. شوهرم بنا به دلایل نوع شغلش هر ده روز یا بیست روز یه شب میاد خونه در نتیجه سکس درست حسابی نداریم یعنی من سیر نمیشم. مجبور شدم افکار شیطانی به ذهنم خطور کنه مدتی تو نت با با افرادی سکس چت می کردم و بعد خود ارضای یکم اروم می شدم ولی بعد این جوری بیشتر اعصابم خرد می شد. تا این اینکه یه روز پدر شوهرم تصادف کرد و به علت شکستی پا مدتی تو خونه بستری شد در ضمن ما طبقه دوم خونه پدر شوهرم زندگی می کنیم. خوب در این مدت که پدر شوهرم بستری بود پسر خاله شوهرم هر چند روز یه بار برای تزریق آمپول های پدر شوهرم به خونه مان می امد یعنی خونه پدر شوهرم . در میان من و او با هم یه جوریای با هم حال م یکردیم. بعد از ترس ابرو زیاد پیش نرفتیم فقط در حد لب گرفتن و تلفنی. همین طوری روزگارم می گذشت . که بار پدر شوهرم نصف شب گریه بچه ام را بهونه کرد و سر زده اومد بالا تو اتاقم منم به خیال اینکه مادر شوهرمه با شلوارک و تاب درو باز کردم که اومد تو می خواستم زود برم لباس بپوشم کهاز دستم گرفت نزاشت برم کفت راحت باش و بعد به بهونه گرفتن بچه از بغلم عمدا سینه ام را مالید.منم یه جوری شدم بعد از ماجرا چند باری هم صحنه های مشابه این صورت گرفت. تا اینکه یه روز مادر شوهرم خونه نبود اومد اتاقم بهم ابراز علاقه کرد و گفت که خیلی وقته یه جوری جداز از پدر شوهری و عروس می خوامت. بعدش را می ترسم فحش بدید نمی تونم تایپ کنم اگه خواستید حتما بقیشو می نویسم ولی بیشتر از همه هدفم نوشتن این مطلب این بود که راهماییم کنید که من با این مشکل چگونه کنار بیام از یه طرف خیلی اتشی هستم از یه طرف هم از ابرو هم از خیانت به شوهرم زجر می کشم و عذاب وجدان دارم . لطفا نظر بدید. با تکشر از تمام خوانند گان مخصوصا اونایی که نظر دادند و راهماییم کردن البته حتما بیقیه داستان را می نویسم.
نوشته: زهره