سکس با خاله رزیتا (۱)
سلام
اسم من رامتین و ۲۲ سالمه قدم ۱۸۹ و بچه اصفهانم
این خاطره بر میگرده به پارسال
خالم از نظر ظاهری خوش قیافه معمولی داری ولی خب عمل کرده دیگه(دماغ،تتو ابرو،پروتز لب و…)
و از نظر اندامی قد ۱۷۰الی۱۷۵
ممه های ۷۵الی۸۰ و کون گنده و ۳۳ سالشه
داستان از اونجا شروع شد که:
ساعت ۹صبح بود و تازه از خواب بلند شده بودم و لی هنوز روی تختم بودم؛و حس و حال بلند شدن رو نداشتم
رفتم سر گوشیم یه چرخی تو اینستا زدم.
که یه پیام اومد شمارش رو نداشتم
و برام نوشته بود
سلام جذاب پاشو بیا صبحانه بوخور
من هنگ کرده بودم و با خودم گفتم این کدوم خریه که میدونه من هنوز صبحونه نخوردم
براش نوشتم شما؟
و در جواب برام استیکر خنده فرستاد(😅) و گفت بیا پایین میفهمی
مث کس خلا شده بودم داشتم با خودم فکر میکردم
رفتم پایین بشینم صبحونه بوخورم که دیدم خالم و شوهر خالم اومدن خونه ما و برا صبحونه کله پاچه گرفته بودن.
سلام کردم و دیدم خالم داره میخنده و بهم گفت جذاب چرا دیر اومدی صبحونه بوخوری و خندید
فهمیدم که اون شماره ناشناسه خالمه
من که از کله پاچه متنفر بودم رفتم برا خودم یه قهوه گذاشتم
که شوهر خالم(علی)گفت رامتین بیا بوخور این شیرینیه
بش گفتم شیرینی چی
_ویزامون اومده
همه خوشحال بودن
بش گفتم مال همه اومده
_نه مال تو و خالت هنوز نیمده ولی ما(بابام مامانم خواهرم(نگار) شوهرخالم)
اومده و ادامه داد ماخونمونو مبله فروختیم و فقط ماشین رو نگه داشتیم شرکتم تا ما نیستیم تو اداره کن.
تو دلم بش گفتم کیرم تو دهنت من سالی یه بار نیمدم تو شرکت حالا برم اداره کنم شت🗿
هنوز داشت زر میزد و در آخر حرفش گفت تو و خالت باید همینجا بمونید و حواست به خالت باشه.
بعد صبحانه خالم لباساشو اورد و گذاشت تو اتاق من و بهم گفت اینا اینجا باشه تا مامانت اینا وسایلاشونو جمع کنن و راستی دمت گرم که به علی دربارهی خط جدیدم چیزی نگفتی
تا اومدم حرف بزنم بهم گفت بعدا برات توضیح میدم
علی اومد تو اتاق و بهم گفت بلیطارو جور کردی
+نه
_یالا دیگه بگیر و راستی واسه فردا باشه
+مگه میخای بری کیش که ساعت تعیین میکنی میخاین برین سوئیس
ببینم چه روزی داره
_رامتین اگه واسه تهرانم داره موردی نیس میریم تهران
+باشه ولی فکر کنم بیاد برین تهران
_اوکی
داشتم میگشتم که بالاخره پیدا کردم از اصفهان میرن امارات بعد با پرواز امارات میرن سوئیس
بهشون گفتم و اوناهم قبول کردن
۴تا بلیط براشون گرفتم و بهشون گفتم ساعت ۳ پروازه ولی شما باید ساعت ۱ برین
همشون رفتن استراحت کنن و من به خالم گفتم بیا تا بریم براشون یکم وسیله و اینا بخیرم اونم قبول کرد
نشست تو ماشین و بهم گفت رامتین مث آدم رانندگی کن و کمربندشو بست
خاط کمربند اوفتاده بود بین ممه های گندش و منم داشتم نگاه میکردم که متوجه شد و بهم گفت به چی نگا میکنی ندیدی مگه تاحالا
با این حرفش یکم جا خوردم و ولی یه لبخند زدم و با پرویی هرچه تمام تر گفتم دیدم ولی به این بزرگی ندیده بودم
که اونم خندید و گفت برو دیگه
از قسط تیک آف زدم و رفتیم
ساعت ۴:۳۰ زدیم بیرون و ساعت ۹شب رسیدیم خونه
خالم پیاده شد یکم وسیله برداشت و منم بغیه وسایلارو برداشتم
داشتیم از پله میرفتیم بالا که خالم داشت میخورد زمین که من گرفتمش دست راستم روی ممه هاش بود و دست چپم روی گکدی کمرش بود
منم از فرصت استفاده کردمو ممه هاشو یکم مالیدم بلندش کردم
و ازم تشکر کرد
که من با پرویی گفتم
+همین تشکر خشک و خالی
_چیکار کنم گرفتیم منم تشکر کردم
+یه بوس حداقل باید بدی
_خیلی پرویی رامتین
+پرو چیه من جونتو نجات دادم خاله
_باشه بابا
اومد جلو و لپمو بوس کرد
+من منظورم اینجادنبود
یه لبخندی زد و گفت
_جاهای دیگه برای بعدا
رفتیم تو
من رفتم تو اتاقم و داشتم واسه این چن وقت نقشه میریختم
که چجوری دختر بیارم خالمو خر کنم
و به یه نتیجه رسیدم که چرا دختر وقتی یه میلف تو این خونه هست
داشتم پلن میریختم که یاد حرف خالم اوفتاد جاهای بعدی برای بعدا
ساعت ۱۱:۳۰ بود که وسیله هارو گذاشتن تو ماشین من و یه تاکسی هم گرفتیم
تو راه فرودگاه کسی حرفی نزد
انگار از خداشون بوده که از دست من راحت بشن
رسیدیم فردگاه و تنها حرفی که به من زدن
بابام:دلم برات تنگ میشه و مراقب شرکت باش
مامانم:خدافس عزیزم و حواست به خونه باشه
ولی نگار(خواهرم):بغلم کرد و داشت گریه میکرد و بهم گفت دلم برات تنگ میشه داداشی
اشکم رو در اورد و تا آخرین لحظه بغلم کرده بود در گوشش بهش گفتم برات تمومه چیزایی که خواسته بودی رو خریدم و از بغلم جداش کردم و اشکاشو پاک کردمو گونشو بوسیدم
پایان قسمت اول
ببخشید دیگه اولین داستانی بود که مینوشتم خیلی هم با جزئیات نوشتم شرمنده
ولی از قسمت دوم برنامه هام با خالم شروع میشه
نوشته: Ramtin