مسیح (۱)

ادامه داستان فاصله

عروس خانم برای بار سوم میپرسم آیا بنده وکیلم؟
با اجازه حاج آقا جونم و عزیز جونم بله
صدای کل زنها پرده گوشمو داشت پاره میکرد عزیز کنارم اومد و ماچم کرد الهی ننه سفید بخت شی الهی بترکه چشم حسود .
مادر مسیح هم منو ماچ کرد و بعد سه تا خواهرمسیح.
یکی از زنها داد زد: خانما حجابتونو درست کنین داماد داره میاد تو .
مسیح لبخند زنان نشست کنارم و زیر چشمی به من نگاه کرد .
میدونی چقدر منتظر این لحظه بودم؟
لبخندی زدم و به انگشترم نگاه کردم یکسال از نامزدی عباس با دخترخالش میگذشت و من تو این مدت عملا روانی شده بودم . چند بار دکتر روانپزشک منو بردند . اعصابم فوق العاده کش اومده بود و طاقت هیچ چیزی رو نداشتم . حتی میخواستم دوباره خودکشی کنم ولی ازخدا ترسیدم که اون دنیا یقه ام رو بگیره و پرتم کنه طبقه هفتم جهنم ولی فرشته ای به اسم مسیح که مسیح من شد نجات بخشم بود تو همه اون لحظات بحرانی.
باباش حاج مرتضی بهش گفته بود : پسر این همه دختر حالا چرا فقط میگی اون؟
مسیح هم گفته بود : بابا تو این دخترچیزی رو من دیدم که تموم عمر دنبالش بودم .
حالا تو من چی دیده بود رو نمی دونم! ولی بعداز یکسال از اولین خواستگاری داشتیم با هم عروسی میکردیم به زبون بهتر عروسی کرده بودیم چندین بار مسیح رو از خودم رونده بودم ولی اون بعد مدتی دوباره برگشته بود و دوباره خواسته اش رو تکرار کرده بود تا این که ماه گذشته بالاخره بهش جواب مثبت داده بودم اون روز مسیح از خوشحالی میخواست داد بزنه تو خیابون که با التماس ازش خواستم این کار رو نکنه چشمهاش میخندید و من هم با اون، به نتیجه رسیده بودم که بهترین انتخاب من همین مسیحه . قبلا از جنس مذکر منزجر شده بودم ولی حالا کنار یکیشون نشسته بودم که عشق من بود و نفسم و مایه دلخوش زندگیم .
مسیح خیلی آداب دان و مبادی اخلاق بود توی این مدت آشنایی حتی یکبار هم دستمو نگرفته بود و رعایت فاصله رو می کرد من هم ناراضی نبودم بعد از همه اون بلاهای ریز و درشتی که به سرم اومده بود . باباش تو بازار هم صنف حاج آقای ما بود و مسیح هم همون حجره باباش رو کرده بود دفتر بازرگانی و رونق و گسترش داده بود . ولی وضع بابای اون خیلی از بابای من بهتر بود به طوریکه اونا الان صاحب چندین دهنه مغازه و ویلا و آپارتمان بودند ولی حاج آقای ما فقط به همون حجره و خانه که داشتیم بسنده کرده بود .
مسیح خیلی خوش اخلاق بود و به همه خواسته های من تن در داده بود چندباری این اومده بود تو ذهنم که زن خارجیش چه ابلهی بوده که راضی شده از مسیح جدا بشه !
شب قبل از عقد گفتم : مسیح !
گفت: مسیح به قربانت بشه بگو عزیزم بگو شیرینی من بگو عسل من بگو….
حرفشو قطع کردم : میذاری بگم بالاخره یا نه ؟
دولا شد و تعظیم کرد : امر امر شماست مطاعه سرورم بنده غلامی بیش نیستم .
خنده ام گرفته بود : خب خب می ذاری بگم ؟
مسیح همینجوری دولا مونده بود من ادامه دادم: تو هنوز بهم نگفتی که ماه عسل کجا میخواهی منو ببری؟
کجا دلت میخواد؟
خارج از ایران باشه هرجایی که بود.
افغانستان بریم؟!
مسیح!!!
خب تسلیم من تسلیمم کجا بریم ؟ اروپا ؟ آمریکای لاتین ؟ چین ؟
بریم ژاپن
خندید . دختر الان دیگه کارگر ایرانی قبول نمیکنند که دیپورتمون میکنن
پس بریم چین دلم میخواد دیوار چین رو ببینم
باشه اونجا میریم اتفاقا یه نمایشگاهی هم اونجا ماه دیگه برگزار میشه میریم با هم اونجا هم فاله هم تماشا .
حالا هم شب عروسیم بود همه ناراحتیها و مشکلاتم رو داشتم پشت سر میگذاشتم و میخندیدم به هر چی که تو دنیا هست .
……………………

شب زفاف گرفتیم عین سنگ خوابیدیم . اولین بار بود که کنار مسیح بودم یه خانه کوچیک حیاط دار خریده بود توی یوسف آباد بهم میگفت : این جور خونه ها دیگه عتیقه شدند چون همه رو کوبیدند ساختمون چند طبقه کردند ولی من اینجا رو برای خودت خریدم و خرابش هم نمی کنم که نمی کنم .
حیاط خوشگلی داشت خود خونه 150 متری بود وحیاطش هم 50 متری میشد . توی حیاطش دوتا چناربلند قد کشیده بودند و حسابی رشید بودند ولی خود باغچه جای کار زیاد داشت با خودم فکرکردم حالا حالا ها با این باغچه سرم گرمه حسابی .
صبح که ازخواب پاشدم اول نفهمیدم که کجام چند ثانیه ای طول کشید که موقعیت خودمو درک کنم دیدن هیکل شوهرم درکنارم یه آرامشی رو هدیه کرد که مدتها ازش بی بهره بودم مسیح خواب خواب بود و آروم نفس می کشید با دستم موهاش رو نوازش کردم چن دقیقه ای این کار رو کردم تا این که بیدار شد منو که دید لبخند زد : ای وای سلام فرشته صبحگاه من تو زود تر از من بیدار شدی کلک؟
دستمو که موهاشو نوازش میکردم گرفت و نوازش کرد . حس خلسه شیرینی بهم دست داد و دستهای قدرتمندی داشت لبشو گذاشت روی دستم و اونو بوسید از جا پرید
من هم یهو بلند شدم و نشستم توی رختخواب چی شد ؟
خندید : هیچ چی عسلم من میخواستم اولین صبحونه زندگیمون رو خودم برات درست کنم تو دراز بکش برات میارم تو رختخواب
و آواز خوان به طرف آشپزخونه رفت دوباره دراز کشیدم و ملافه رو کشیدم تا زیر چونه ام لبخند شیرینی روی لبهام بود احساس سبکی و آرامش تمام وجودمو در برگرفته بود .
نگاهم از پنجره به بیرون افتاد . یه گنجشک کوچولو روی لبه پنجره نشسته بود و داشت تو رو نگاه میکرد از جا آروم پاشدم و آروم به پنجره نزدیک شدم . نزدیکتر که شدم دیدم زیر سینه اش سیاهه.
ای گنجیشک هیز اومدی منو دید بزنی؟
که یهو پرید و رفت نگاه کردم مسیح با سینی صبحانه دم در اتاق ایستاده بود .
سرور اجازه ورود می دیدن؟
به طرفش رفتم و سینی رو ازش گرفتم .
ببین آقا مسیح این بار آخرتون باشه که برای من صبحانه میارین ها . وظیفه منه این کارها نه شما
و سینی رو گذاشتم روی رختخواب . لقمه درست کردم و گرفتم جلوش
باز کن دهنتو پسر خوب آفرین
و لقمه کره عسل رو گذاشتم توی دهنش دهنشوکه بست لبش با انگشتام تماس پیدا کرد و لرزش خفیفی حس کردم کاملا شارژ بودم نه خسته جسمی بودم نه روحی به مسیح نگا ه کردم با لبخند لقمه میخورد و داشت برای من هم لقمه میگرفت .
خب حالا پرنسس من دهنتو تو باز کن ببین لقمه من از مال تو پر ملات تر شد
دهنمو باز کردم لقمه رو آورد جلو و گذاشت روی زبونم اومد ببندم که کشید بیرون . خندیدم دوباره گذاشت تو زود بستم انگشتش موند توی دهنم با هم گازشون گرفتم منتها آروم مسیح چیزی نگفت و نگاهم کرد لقمه رو قورت دادم و انگشتشو نگه داشتم . هم دیگه رو نگاه کردیم . خجالت میکشیدم که من شروع کنم با این حال با زبونم به انگشتش می زدم آروم از توی دهنم کشید بیرون و همون دست رو گذاشت روی گوشم . لاله گوشم رو نوازش کرد چشمهام بسته شد و سرم به طرف دستش خم شد مدتها بود که منتظر این لحظه بودم لحظه عشق ورزی با عاشقم با عشقم با مایه امید زندگیم . دستشو کشید به گونه ام و با دو دستش صورتم رو توی دستاش گرفت آه که چقدر در انتظار این لحظه بودم چشمهام کماکان بسته بود لبش رو روی پیشونیم حس کردم آروم میبوسید لبهام ناخود آگاه از هم باز شدند طلب لبهاش را داشتم لبهای مسیح روی لبهای من بازی را شروع کردند . به بوسه اش جواب دادم وای خدا چقدر خوشمزه بودند . چقدر؟ نمی دونم ولی به نظرم میرسید خوشمزه ترین و لذیذترین طعم دنیا رو دارم . از خودم بیخود شده بودم چشمهامو باز کردم مسیح بازوانشو دو طرف بدنم انداختو منو به خودش فشرد زیر فشار بازوان پرتوانش نفسم بند اومد تا رها کرد دستامو اندختم دور شونه اش و به خودم فشردمش منو خوابوند روی تختخواب و ازم فاصله گرفت بهش خیره شدم تکیه داده بود به دیوار و منو برانداز می کرد نگاهش با نگاهم تلاقی کرد .
یعنی من تو بیداری ام ؟یعنی واقعا الان تو توی خونه من و روی تختخواب منی؟یعنی من داشتم تو رو بغل میکردم؟ بعد دستشو توی موهاش کرد : نه باورم نمیشه .
لبخند شیرینی زدم و دستامو به طرفش دراز کردم اومد جلو و پای تخت زانو زد : صدف صدفی من عشق من یه چیز ازت بخوام قول می دی اجراش کنی؟
با صدایی که رخوت توش موج میزد: هر چی که باشه .
قول میدی که هیچ وقت منو ترک نکنی؟
قول میدم به این صبح عزیز قول میدم باهات میمونم تا دم مرگ .
دستاشو گذاشت روی مچ پا و لبهاشو جای دستاش همینجور بوسید و اومد بالا به رونهام که رسید غلغلکم گرفت و خندیدم اون ادامه داد خندیدم و مثل مار دور خودم پیچیدم .
نکن نکن مسیح جانم اینجام حساسه با سیبیلات غلغلکم داری میدی .
ولی گوش نداد و اومد بالاتر . گوشام قرمز شد خجالت کشیدم پاشدم نشستم مسیح نگاهم کرد .
چیزی شد؟
نه عزیزم فقط روم نمیشه
مسیح من من کرد : میخواهی ادامه ندم؟
ادامه نده؟ مگه میشه ؟با سر نشون دادم که ادامه بده مسیح پاشد اومد بالا و از زیر گردنم شروع کرد به بوسیدن باز هم غلغلکم گرفت ولی لبهامو روی هم سفت فشار دادم تا خندهام بلند نشه . از سینه گرفت اومد پایین لباس خوابی که پوشیده بودم رو خودش انتخاب کرده بود زرد لیمویی و از حریر از روی لباس هم دستش حشری کننده بود بند کمر لباس رو باز کرد و لباس خوابم از دو طرف لغزید و کنار رفت . شورت و سوتینم هردو سفید بودند بالاخره عروس بودم دیگه دستاش می لرزیدند آروم انگار بخواهد به چیز شکستنی دست بزنه به ممه هام نزدیک کرد و گذاشت روی آنها دستش داغ داغ بود انگاری تنور ناخودآگاه آهی بلند کشیدم و چشمهامو بستم با دستهام مچ دستهاشو گرفتم و بیشتر به خودم فشارش دادم . تخت تکونی خورد. هیکلشو حس کردم که روبروی من قرار گرفته چشم باز کردم دو زانوش دو طرف بدنم گذاشته بود و با دهان باز به ممه هام نگاه میکرد . دستهامو روی شونه هاش آوردم و ا زپشت لغزوندم پایین تا زیر لباسش دستام که به زیرلباس که رسید کشوندم واز سرش درآوردم بیرون از روی لباس معلوم بود که هیکل بدی نداره ولی این واقعا خارق العاده بود سر شونه های پهن بازوان ستبر سینه بزرگ و محکم و پر مو کمر باریک بدون یه ذره شکم . از بس لباسهای گشاد تنشه نذاشته بود تا حالا بفمم ای بدجنس . ولی عیب نداره عوضش حالتو الان میگیرم از این به بعد … دستاشو از دو طرف قفسه سینه ام رد کرد و به بند سوتین رسوند سعی می کرد که سگکشو باز کنه ولی ظاهرا به مشکل خورده بود کمی به پهلو غلطیدم تا راحت انجام بده که کامل منو به پشت چرخوند و دستاشو گذاشت روی کونم و یهو فشارشون داد و دوطرف شورت رو از دوطرف کشید و آروم از پام کشید پایین . تا روی مچ پام که رسید دیگه ادامه نداد و شورت روی مچ پام باقی موند لبشو روی کونم حس کردم . خواست دوباره غلت بزنم که نذاشت از ساق پام بوسید و لیسید اومد تا بالا روی کونم لذت عجیبی رو حس میکردم خون تو تمام رگهام به شدت در رفت و آمد شد. دستهاش رو دوباره روی سگک سوتین حس کردم که بازش میکنه .و دوباره منو گردوند و از بین سوتین گرفتو بلند کرد . حالا من بودم که لخت لخت زیر مسیح دراز کشیده بودم . نگاهم به بیژامه مسیح افتاد که از فشار کیرش برجسته شده بود . دیگه طاقت صبر کردن ندااشتم . به سرعت دو طرف بیژامه رو گرفتم و به سرعت هم کشیدم پایین کیر مسیح با یه حرکت فنری مانندی بیرون افتاد و چند بار بالا پایین شد. کیرش نه بزرگ بود و نه کوچیک دستمو زیر بیضه هاش گذاشتم و تخمهاشو لمس کردم جابجا شدند . نوازشش کردم و اومدم به سمت کیرش چشمهای مسیح بسته شد و آهی از ته دل کشید کیرش نزدیک دهانم بود دلم خواست سرشو ببوسم ولی فاصله داشت خودمو کشوندم کمی پاینتر و سر کیرشو بوسیدم آه دیگه ای که مسیح کشید ترغیبم کرد که سرشو توی دهن بکنم میک اول رو زدم خوشمزه به نظر میاومد شاید هم مزه ای نداشت ولی به نظر من مزه عالی داشت چند بار براش ساک زدم که کیرشو از دهانم کشید بیرون گرفت توی دستش رونهای منو از هم باز کرد و با اون یکی دستش کسمو از هم باز کرد . نوک کیرشو گذاشت دم کسم . چشمهامو باز بستم نمی خواستم لذت این لحظه رو با چیزی عوض کنم کمی ترسیدم ولی تو هیجان ایتقدر غرق بودم که این چیزها برام مهم نبود . کیرش به راحتی وارد بدنم داشت میشد نه ظاهرا کار داره بی مشکل پیش میره این قدر هیجان زده شده ام و حشرم زده بالا که کسم کاملا خیس خیس شده بود مسیح شروع به تلمبه زدن کرد . بازوهاشو رو دو طرف شونه من گذاشته بود روی تخت و سینه مردانه اش جلوی صورتم بالا پایین میشد لذت من لحظه به لحظه اضافه تر می شد صدام بلند شده بود و ول کردمش که بلند تر هم اگه خواست بشه بشه . دستامو به میله های بالایی تخت گرفتم سرعت حرکات مسیح هم بیشترو بیشتر می شد .
داد زد : دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم
بین جیغهام جیغ زدم : من هم دوستت دارم عشق من عمر منی تو
ناله مسیح بلند تر شد و بلند تر و بی حرکت روی من باقی موند بازوهامو انداختم پشتش و سفت به خودم فشردمش چند حرکت خفیف کرد و آروم گرفت .همزمان من هم به ارگاسم رسیده بودم
وای خدا جون یعنی میشه اینقدر لذت؟ تو چه چیزهایی رو بخشیدی به این بنده ناچیزت.
چشمهام روباز کردم هیکل زیبای شوهرم توی بغلم بود بدون هیج مانعی من و اون با هم یکی شده بودیم یک تن واحد .
…………………………………………………
مسیح مسیح مسیح جان
نفس زنان رسیدم بهش جلوی در حیاط ایستاد و به من نگاه کرد خودم و انداختم تو بغلش.
یادت رفت منو ببوسی عزیزم مسیح منو از زمین کند و بوسیدم چرخوند رو گذاشت زمین
چی میخواهی عشق من؟
وا مسیح ! یعنی من قفط وقتی چیزی بخوام میام بغلت؟
خنده بلندی کرد. : باز لب ورنچین عروسکم بعد 6 ماه زندگی مشترک دیگه خوب می شناسمت خب بگو چی می خواهی؟
لبخند آخر رو زدم و رفتم تو بغلش : مسیح جون عزیزم برام اینا رو بخر و یه کاغذ دادم دستش نگاهی کرد و گفت: به به کلا میخواهی باغچه رو زیرو رو کنی دیگه شمعدانی داوودی شمشاد و رز و نسترن یاس پیچ امین الدوله گل میمون کود شیمیایی سم علف کش ….
گفتم : دیگه تو که میدونی چند بار کاشتم نشد . چون فصلش نبود . ولی امروز روز درختکاریه . الان نکنم باز گلهام نمی گیرن .
مسیح خنده ای کرد : چشم اینها رو میفرستم اقا رسول برات بگیره تا ظهر بیاره دم خونه خوبه؟ اقا رسول کارگر شرکتشون بود .
لبشو بوسیدم و گفتم بله خوبه .
ظهر نشده آقا رسول دم خونه بود . با یه وانت پر از بوته ها ی مختلف .
سلام عرض میکنم خانم . در حیاط رو باز کنین وانت رو بیارم تو .
جعبه ها رو که خالی کرد . بیل رو به دست گرفت .
خب خانم جان از کجا می فرمایین شروع کنم؟
نقشه ای که روی کاغذ کشیده بودم رو نگاه کردم طبق نقشه من کل باغچه باید بیل میخورد و علفهای هرزش گرفته می شد شمشادها دورتا دور و بقیه امین الدوله ها کنار دیوار رزها و نسترنها سمت راست و ….
تا غروب دوتایی کار کردیم و عرق ریختیم دلم میخواست قبل از اومدن مسیح تموم کنم آقا رسول از خاطراتش با مسیح میگفت که اکثرشو قبلا شنیده بودم ساعت 7 دیگه تموم شده بود رسول چایی رو خورد و حیاط رو آب و جارو کرد و خداقوتی گفت و رفت.
رفتم تو و خودمو پرت کردم روی تخت و خواب عمیقی منو ربود
نفهمیدم چقدر خوابیدم فقط اینو فهمیدم که به شدت دارم تکون میخورم . هول کردم از جا پریدم مسیح لبخند به لب ایستاده بود جلوم و به قیافه من میخندید نگاهی به سر تا پام انداختم و دیدیم بی دلیل هم نمیخنده بهم تمام لباسام گلی و خاکی و پر از برگ و خاشاک بود . این کار باغچه حسابی کار دستم داده بود .
مسیح گفت : خب باغبون خانوم راضی شدین از این وضعیت ؟
به گردنش آویزون شدم : مرسی عزیزم آره خیلی خوبه حالا تا اردیبهشت صبرکن تا ببینی این باغچه چی بشه اونوقته که از من درست حسابی تشکر بکنی .
منو بوسید و گفت : برم حموم که خیس عرقم .
و رفت توی حموم من هم زیر کتری چای رو روشن کردم تا اومد بیرون چای بخوره 10 دقیقه بعد صدا کرد صدف اون شورت منو بیار یادم رفت بیارم شورتشو برداشتم و وارد حموم شدم آب با شدت می ریخت روی شونه هاش و سرازیر می شد روی کف حموم.
نگاهی بهم کرد و گفت : چرا اومدی تو ؟ خیس میشی
من بدون این که حرفی بزن رفتم سمتش و آب منو هم خیس کرد دستمو گرفتم به کیرش و نازشش دادم . مسیح چند ثانیه ای مکث کرد رو زانوم نشستم وکیرشو گذاشتم توی دهانم هنوز میک اول رونزده بودم که کیرشو کشید بیرون .
با خنده گفت تو هم وقت گیر آوردی ها .
و از حموم رفت بیرون در رو بست ا ز اون جا داد زد تو هم خودتو بشور خیس آب شدی کثیف هم که بودی .
این بار اولی نبود که مسیح از سکس با من فرار میکرد به جز ماه اول که تقریبا هر شب یا یه شب در میون رابطه داشتیم از ماه دوم فواصل سکسمون زیاد زیادتر شده بود به طوری که الان که تو آستانه ماه هفتم بودیم تقریبا 3 هفته بود که مسیح دست هم به من نزده بود نمیدنستم چی کار باید بکنم آیا تقصیر از من بود ؟ یا به اندازه کافی دیگه براش جذاب نیستم؟ تو این اواخر انواع ترفندها رو بهش زده بودم ولی علاقه اش به همبستری با من کم و کمتر میشد . یواش یواش دچار ناراحتی روحی و جسمی داشتم میشدم . جسمم هم طلب هم اغوشی داشت قوه جنسی من بالا بود و نمی تونستم این بی توجهی رو تحمل کنم لباسهامو در آوردم و خودمو قشنگ شستم . وقتی بیرون اومدم حوله ام رو دور سرم بستم و اومد نشستم روبروی مسیح روی زمین و بهش نگاه کردم تلویزیون فوتبال می داد و مسیح هم چشم ازش بر نمی داشت .
نگاهی سرسری بهم کرد و گفت : برو یه چیزی بپوش سرما میخوری ها
و دوباره چشم دوخت به صفحه تلویزیون .
گفتم : مسیح
هان
من نیاز دارم باتو حرف بزنم
خب بزن
نه اینجوری
خب بگو من گوشم با تو
نه خاموشش کن
نگاهی به من کرد : چیه ؟
مسیح جان من به تو احتیاج دارم
خندید : خب پس با هم تفاهم داریم . چون من هم به تو احتیاج دارم .
مسیح منو بکن !
چی ؟
منو بکن !
چه حرفهایی میزنی ها یعنی چی منو بکن مگه جنده ای تو که اینجوری حرف میزنی ؟
نه ولی به بغل تو احتیاج دارم کمی نگاهم کرد و دستاشو باز کرد خوب بیا بغلم پا شدم رفتم پایین پاش زانو زدم بیژامش و کشیدم پایین و کیرشو دراوردم . نوازشش کردم .
مسیح خندید : صدف گیر دادی به این چیزه ماها
کردم تو دهنم کیرش سفت نمیشد مدتی مک زدم تا کمی شق شد بیشتر سعی کردم براش مک بزنم مسیح به نفس نفس افتاد ازجا پاشد و منو در آغوش گرفت و بلند کرد از روی زمین نگاهی تو چشمهام کرد و به سمت اتاق خواب حرکت کرد ، منو انداخت رو تخت حوله رو کنار زد و کیرش رو فرو کرد تو کسم و شروع به تلمبه زدن کرد چشماشو بسته بود و محکم با توان قدرت تلمبه میزد تازه داشتم حال میکردم و با چوجول خود ور میرفتم که یهو کشید بیرون آبشو رو ریخت تو شکمم
منم بدون ارضا موندم …

ادامه…

نوشته: صدف

دکمه بازگشت به بالا