بوی ماه مهر
سلام دوستان من امین هستم ۲۹ ساله کارمند ی شرکت هستم. قضیه از اینجا شروع شد که یکی از دوستام باهام تماس گرفت و گفت که با ی مدرسه صحبت کردم واس سرویس دانش اموزا اگه میخای واس تو هم بگیرم .منم دیدم ساعت رفت و برگشتشون زمان فراغت منه قبول کردم.روز اول به من سه نفر ادرسشون دادن که برم دنبالشون و گفتن تو اون منطقه کس دیگه نیست که بتونی ماشینت رو کامل کنی منم قبول کردم . اینم بگم دخترای دوازدهمی بودن یعنی حدود ۱۷ سال بعد از گذشت چند روز ناظمشون بهم زنگ زد و گفت ی دانش اموز جدید برامون اومده و سرویس میخاد ولی تو مسیر مسافرات نیست و ی خورده باید بیشتر بچرخی ولی نسبت به بقیه ۷۰ تومن بیشتر پول میده منم قبول کردم قرار شد پس فرداش برم دنبالش اون روز تو مسیر برگشت دیدم بچه ها دارن باهم پچ پچ میکنن که خانم فلانی ناظم(اسم نبردم ببخشید) گفته دختر جدیده از شما بزرگتره و پارسال به خاطر مسائل خانوادگی و فوت پدرش افسردگی شدید داشته و نتونسته درس بخونه و جامونده و از این حرفا که یعنی باهاش خوب باشن و بهش روحیه بدن.پس فردا ما رفتیم دنبالش ی دختر بور قد متوسط ی کم توپر و باسینه های برجسته که به سنش اصلا نمیخورد روز اول من محو سینه هاش شدم امسش هم رویا بود .ی مدت گذشت که دیدم تو اینه خیلی نگاهم میکنه کنجکاو شده بودم منم کلا عینک دودی میزدم که متوجه نگاهم نشه که ببینم بازم نگاه میکنه یا نگاهش با منظوره یا نه که دیدم خیلی نگاهش تو اینست تقریبا اواسط دی بود بچه ها رو که پیاده کردم داشتم میرفتم برسونمش که ازم پرسید شما کارتون فقط با ماشینه منم گفتم نه کار دیگه ام دارم گفت میتونی کمکم کنی گفتم چه کمکی گفت پول بهم قرض بده ۵۰۰ تومن نیاز دارم گفتم میتونم بپرسم واس چی میخای گفت کار شخصی حقیقت یاد اون روز افتادم که بچه ها پچ پچ میکردن ترسیدم گفتم شاید مشکل روانی داره و بره کاری بکنه و برام دردسر بشه از ی طرف هم نمیخاستم نه بگم چون ارزوم بود ی کلمه باهام حرف بزنه حالا اون اومده بود سمتم ازم کمک میخاست و این میتونست در دوستی باشه بهش گفتم اگه میتونی تا سر برج صبر کن که حقوق بگیرم.قبول کرد و ازم قول گرفت پیش کسی حرفی نزنم و ساکت شد . این سکوت سه روز طول کشید . روز سوم بعد از رفتن بچه ها دیدم داره اشکاش میاد ازش پرسیدم چیزی شده گفت نه گفتم مگه میشه بی دلیل گریه کنی اون چیزی نمیگفت منم اصرار کردم تا این که گفت من خیلی ادم بدبختی ام گفتم ما خودمون خودمون بدبخت میکنیم ی کم نصیحت و حرفای قلمبه زدم تا اروم شد رسیدیم در خونشون اومد پیاده بشه گفتم رو کمک من همه جوره حساب کن.گفت راست میگی با سر گفتم اره .فردای اون روز که تنها شدیم بهش گفتم بیا بشین جلو اومد نشست و گفتم مشکلت چیه چیزی نگفت انقدر اصرار کردم تا گفت از خودی نامردی دیدم . و با کلی اصرار تعریف کرد که باباش و عموش باهم شریک بودن پسرعموش هم دوست پسرش بوده خیلی عاشق هم بودن تا اینکه باباش بدهی بالا میاره و خونشون میفروشن و ی مقدار حدود چهارصد ملیون از عموش پول قرض میگیره و پس نمیده یعنی نداشته که بده میگفت حدود دویست ملیون تومن سهم شراکت بوده که باباش وکالت میده به عموش و دویست از حسابشون میمونه که باباهه بخاطر فشار طلبکارا و اینا سکته میکنه میمیره روز خاکسپاری بعد از مراسم پسرعموش به بهونه اینکه حال و اوضاعش عوض شه میبردش بیرون و ی کم دلداریش میده و بعد هم همون روز به بهونه استراحت میبردش خونه و خفتش میکنه و پردش میزنه و بهش میگه اینم جای پول بابام که بابات خورده و اگه به کسی بگی از سکسای قبلمون عکس و فیلم دارم پخشش میکنم و از خونه میکنتش بیرون . این بنده خدا هم مرگ باباش از ی طرف این کار هم از طرف دیگه افسرده میشه و تا حدی که دو سه بار دست به خودکشی میزنه ولی موفق نبوده اون روز که اون پیاده شد خیلی دلم براش سوخت واقعا تصمیم گرفتم کمکش کنم روز بعد ازش خواستم که به حرفام گوش بده تا از این اوضاع بیرون بیاد اونم قبول کرد و اون روز دیگه رابطمون بیشتر شد به هم زنگ میزدیم پیام میدادیم خیلی ارومش کردم براش نوبت گرفتم پیش روانپزشک و چند جلسه ای بردمش و حالش روز به روز بهتر میشد دکتر خیلی خوبی بود بعد از مدتها مادرش بهم زنگ زد و گفت متوجه رابطمون شده تو خیلی کمک دخترم کردی وکلی تشکر کرد از این رابطه گذشت و هرروز بیرون و بگو بخند ولی میترسیدم پیشنهاد سکس بدم گفتم شاید یاد گذشتش بیفته ولی خیلی تو نخش بودم و حشریش بودم. دکتر گفته بود بعد چهار ماه بیا داروهات قطع کنم یا دزش کم کنم یا عوض کنم بردمش دکتر وقتی از اتاق دکتر اومد بیرون همش میخندید بهش میگفتم چیشدی نمیگفت گفتم دکتر گل داده کشیدی ؟ گفت نمیدونم چطور بهت بگم دکتر گفته بهترین دارو برات ازدواجه تا بتونی سکس کنی و نیازی به دارو نیست . گفتم دکتر زر زده گفت جدی میگم امین دکتر بران سکس تحویز کرده منم زدم به پررویی گفتم امینودیازپوکساید در داروخانه سکس در خدمت شماست شب داشتیم پیام میدادیم به هم تو تلگرام که بهش گفتم فردا میای داروت رو بهت بدم اولش ی کم ناز کرد و منم نازش کشیدم و قبول کرد . قرار شد فردا بعد از ظهر بیاد خونمون وقتی اومد ی ارایش لایت کرده بود خوشتیپ عطرش تا ده فرسخی پیچیده بود .اومد تو بعد کلی صحبت و شوخی رفتم براش ی نسکافه بیارم وقتی اومدم دیدم مانتوش رو دراورده و اویزون کرده به صندلی و شلوارش هم روش بود . ی تاپ بلند قرمز حریر که سوتین قرمز گیپورش ازش معلوم بود با ی شرت ست سوتینش تنش بود وااااای ی لحظه شکه شدم فنجون گذاشتم جلوش گفتم با من چه کرررررررردی چقدر ناز شدی گفت اینا رو امروز بخاطر تو خریدم رفتم جلو بغلش کردم و شروع کردم به خوردن لبش و تو حینش دستم میرفت رو باسنش و سینش و کل بدنش ی کم که دیدم داره نفس نفس میزنه دستم بردم رو کسش که دیدم خیس خیس بردمش تو اتاقم درازش کردم رو تخت و دوباره همون لب گرفتان و دستمالیا خودش پیش قدم شد و لباسام دراورد و منم لباساش دراوردم وای چه بدن سفیدی چه سینه ای ی دونه مو تو بدنش نبود گفت پولایی رو که سه ماه بود جمع کرده بودم بخاطر تو امروز دادم اپیلاسیون و این لباسا . شروع کردم به خوردن سینش بعد ازش خواستم برام ساک بزنه قبول کرد و دوسه دقیقه ای برام ساک زد و بعدش ی سکس کامل با کردن تو کس گرمش وقتی هردو ارضا شدیم رفتیم بیرون ی دور دور و ی شام از اون روز تو ماهش دوبار یا سه بار باهم سکس داریم . اون گفته هیچوقت نمیخاد ازدواج کنه و میخاد مجرد بمونه منم که فعلا قصدی و تصمیمی واس ازدواج نه با اون و نه با کس دیگه ندارم و نداشتم و همچنان دوستیمون ادامه داره …
ممنون که وقت گذاشتین.
نوشته: امین