سکس با زن ترکمن
این خاطره ام حقیقت داره و حال هر چی میخواهید بگید خود دانید ولی در کل همه این اتفاقها برام پیش اومده حالا صحبتهام درسته ، گاهی گفته شده شایدم نه ولی در کل برا تنوع باید اون احساسات در داستان گنجانیده بشه یک موضوع دیگه در کامنتها خوندم که نوشتن چرا زود طرف پا داده و پس همه سوژه ها کوسن نه اینطور نیست اگه طرف بخواد کل خاطره اش رو بنویسه نکته به نکته که حوصله ها سر میره مجبورن یکم در رابطه کوتاه ترش کنن شما به بزرگواری خودتون بیخشید ممنون
من نامم فریدون است و معلم پایه ششم 28سالمه و مجرد ، مجردیم هم بخاطر اینه که فعلا قصدش رونگرفتم و از زندگیم هم راضی ام پنج ساله تدرس میکنم و تونستم با کمک والدینم یک واحد آپارتمان بخرم کارم رودوست دارم وگاهی هم شیطونی میکنم و سوژه مناسبی به پستم بخوره کیرم رو از خجالت در میارم روزهایی که شیفت کلاسم اجازه بده باشگاه کنار خونه مون میرم و سعی کردم در مدرسه پر انرژی باشم و گاهی شده بخاطر این حسم ساعتهایی که کلاس ورزش داشتم رفتم سر کلاس همکارام که بخاطر گرفتاری مجبور میشن یکی دو ساعتی زودتر مرخصی بگیرن به دانش آموزان کلاس دیگه کار کنم و البته بخاطر اخلاق خوبم هم در کلاس ومدرسه حرفی برای گفتن داشته باشم شوخ طبعم و سعی میکنم دانش آموزان در کلاسم خسته نشن و …
یکی از روزهای آخر آذرماه امسال همکارم که خانم بود بخاطر کسالت مادرش ازم خواست زنگ آخر کلاسش رومن اداره کنم ، بر حسب اتفاق بعد از پایان کلاس خانم بسیار برازنده و ترکمنی جلوم ظاهر شد اونقدر لطیف و زیبا و قد کشیده ای داشت یک لحظه نگاهم به نگاهش قفل شد (زنان ترکمن بخاطر فرهنگشون لباسهای تنگ و بلندی میپوشن که تا نوک کفششون پوشیده میشه و اصولن بخاطر تنگی لباسشون شورت نمیپوشن که خط شورتشون دیده بشه و در زمستون ناچارن از ساپورت استفاده میکنن و جالبه بدونید زنان ترکمن بخاطر همین تنگی لباس شون هنگام نشستن در ترک موتور یکطرفی میشینن که مجبور نشن لباسشون را تا باسنشون بالا ببرن ) بگذریم ،اون خانم زیبا بطرفم اومد و با لهجه سلام کرد وگفت خانم حمیدی نیستن منم سلامی کردم وگفتم یکی دو ساعت قبل. کاری براشون پیش اومد رفتن منزل و با نگاهی انگار ناراحت شد و از کنارم رد شد چند قدمی که دور شدم برگشتم و ازش خواستم اگه کاری باهاش داره یا کمکی از دستم بر میاد بگه یکم من من کرد و کفت راستش یک قسمت درس ریاضی رو اشکال داشت دنبال کتاب ریاضی بودم که دیدم پسرش کنارش ایستاده پسرش با اون چشمای کشیده و بادامیش گفت آقا اجازه کتاب دارم از کیفش کتابش رو بیرون آورد و بمن داد ، منم کتاب روتقدیم مادرش کردم مادرش دو دستی کتاب روگرفت وشال روسریش از دو طرف باز شد که قسمت برآمدگی سینه اش که واقعا خیره کننده بود واون گردنبند بزرگی که بر گردنش بود خودنمایی کرد منم یک لحظه بخودم اومدم واون خانم کتاب روگرفت و ورق زد رسید قسمت کسرها و منم خوراکم درس ریاضی چون نمیشد اون وسط راهرو بهش آموزش داد راهنماییش کردم قسمت اتاق مدیر که کنارمون بود و درش باز بود در دو دقیقه براش توضیح دادم و تشکر کرد ورفت
چند روزی گذشت تا یکروز بارونی که سوار ماشین شدم که برم خونه اون خانم جلوی مدرسه منتظر تاکسی بود از پشت بخاطر نم بارون لباسش چسبناک شده بود و باسنش واقعا چاکش معلوم بود هوا داشت دیگه تازیک میشد کنارش توقف کردم و خواستم که برسونمش با کمی تعارف سوار شدن و از پسرش پرسیدم درس ها رو میخونی دیگه مادرش گفت آره میخونه فقط یکم ریاضی مشکل داره که میخوام اگه شد براش معلم خصوصی بگیرم میترسم لنگ بزنه دیگه نتونه خودش رو برسونه منم پرسیدم مگه خیلی ضعیفه ؟ یکم انگار خیسی لباسش اذیتش کرده بود یکم باسنش رو بلند کرد ودوباره نشست و روسریش رو باد داد وگفت نه اونقدر ولی از پنجم به اینطرف غلطاش بیشتر شده گفتم عجله نکن من یک طرحی دادم مدرسه برا کلاس تقویتی اگه تمایل داشتید خصوصی نخواستید در مدرسه قراره خودم ریاضی کلاس تقویتی بگذارم بستگی داره چند نفر و چه مقاطعی جمع بشه
خانم با لبخند گفت خیلی هم خوب دستت درد نکنه راستش نگران بودم که چکار کنم اگه براتون مشکلی نیست شماره تون رو بهم بدید و منم گوشیم رو رمزش رو باز کردم و بهشون دادم وگفتم به خط خودتون زنگ بزنید هم من داشته باشم اگه خبری شد بهتون اطلاع بدم هم شما پیگیر باشید از نگاهش معلوم بود رضایت کاملی از آشنایی با من داره مسیر روازش پرسیدم وتا سر کوچه رسوندمش و تشکر کرد و بخاطر همین دیگه اصرار نکردم ببرمش ولی وقتی از ماشین پیاده شد کون خوش فرمش بهم انگیزه داد تا تهش برم ببینم میتونم ترتیبش رو بدم رفتم خونه و شمارش رو سیو کردم وتلگرامش روپیدا کردم اصلا باور کردنی نبود چند تا عکس خوشگل وناز با لباس سنتی ترکمنی وچند تا عکس خوشگل هم از خودش و پسرش بود که واقعا خوشم اومد
چند روزی گذشت تا اینکه عصر تلفنم زنگ خورد شمارش رونوشته بودم ترکمن و جواب دادم همون خانم بود بعد سلامواحوالپرسی بهم گفت شرمنده مزاحم شدم راستش پسرم شنبه امتحان ریاضی داره موندم چکار کنم راستش ما هم بندر عروسی دعوتیم اگر نریم نمیشه اگرم بریم یاشار (پسرش) نمیتونه خوب درساش روبخونه برا امتحان منم گفتم اول بگید پسرتون اگه باهاش دو سه ساعت کار کنم بتونه خودش رو برسونه ببریدش خو ، خانم گفت من که از الان استرس گرفتم نمیتونم گفتم امروز بگذار استراحت کنه فردا اگه مشکلی ندارید میام دنبالش میارمش خونه خودمون سعی میکنم برسونمش . خانم یک مکثی کرد
گفت آقای فاضلی شما لطف دارید ولی اگه میشه شما زحمتش روبکشید بیابد خونه مون من راحت ترم منم گفتم باشه هر وقت شما وقت داشتید آدرس دقیق بدید میام چند دقیقه بعد اس ام اس داد و منم برا اینکه بدونه تلگرامش رو دارم بهش پیام دادم چند تا نمونه سئوال به تلگرامتون میفرستم بهش بگید بخونه تا صبح ببینم چقدر آمادگی داره و بسنجمش ازم تشکر کرد ومنم قبلا چند تا نمونه از سئوالات سال قبل وامسالش رو براش فرستادم تیک بازدید که خورد تشکر کرد ومنم نوشتم خواهش میکنم بعد نوشتم بهش کمک کنید که خودش رو برسونه و تشکر کرد یک استیکر سپاس فرستاد منم دیگه کش ندادم نوشتم تا فردا خدانگهدار صبح بیدار شدم حمام رفتم بخودم صفا دادم و لباس مرتب رفتم به آدرس بک آپارتمان دو طبقه زنگ آیفون زدم در باز شد رفتم بالا
درب آپارتمان باز شد وجلوی درب دو تا خانم اومدن یکی که همون خانم بود و دیگری مادرش با لباس بلند روشن و روسری بلند تعارف کردند وبا پسرشون دست دادم و ما رو بطرف اطاق پسر هدایت کردند و شروع کردیم به آموزش پسر زرنگی بود دیگه داشتم با یاشار دوست میشدم و نکته به نکته باهاش کار میکردم یکم روش آموزشم با خانم حمیدی معلمش فرق داشت و سعی کردم در همون چارچوبی که باهاش آموزش دادن پیش برم نیم ساعتی گذشت و مادرش با یک سینی چای داخل شد واقعا در این لباس زیبا و برازنده بود موهاش جلو صورتش به زیباییش افزون تر کرده بود کنارمون نشست تا ببینه عملکرد پسرش چطوره و چند مسئله که مادرش گفته بود ضعیفه رو بخوبی حل کرد و مادرش لبخند به رضایت بر گونه هاش نمایان شد وبمن نگاه کرد و خیره به من چند ثانیه قفل شد منم خجالت کشیدم سرم رو پایین آوردم بسمت یاشار و گفتم آفرین ومادرش هم چند کلمه ترکمنی به پسرش گفت و بلند شد که از اطاق خارج بشه منم هنگام خروج چشمم به کونش خیره شده و از دیدنش لذت میبردم که ناگهان هنگام خروج از در بطرف من نگاه کرد و متم صریع روم رو برگردوندم که ضایع نشم خلاصه تا ساعت دوازده با پسره کار کردم وهر نکته ای که یاد داشتم بهش گفتم و وسایلم رو برداشتم که روانه خونه بشم اصرار داشتن که نهار بمونم منم گرچه خیلی دوست داشتم ولی خجالت میکشیدم و قبول نکردم و هنگام خروج از خونه وسط راه پله خانم صدام زد آقای فاضلی یک لحظه ، با صداش میخکوب شدم بعد از چند لحظه اومد پایین و پاکتی بهم داد وگفت شرمنده نمیدونم کمه یا نه گفتم چیه ؟ گفت حق التدریس تون دیگه گفتم قبول نمیکنم چند بار خواهش کرد منم گفتم چون خودم خواستم قبول نمیکنم در این گیر و دار روسریش از سرش افتاد پایین وموهای مشکی لختش چشمم روخیره کرد که چقدر این خانم خوشگله دیگه ناامید شد ودر این حال گه داشت از من تشکر میکرد بهش گفتم لطفا در موقع امتحانات استرس بخودتون ندید که به یاشار هم سرایت میکنه لبخندی زد وگفت چشم بعد بهش گفتم لطفا بهم نگید آقای فاضلی من اسمم فریدون است ممنون میشم اجازه رفتن بهم بدید اون هم بهم گفت خواهش میکنم صدای مادرش از داخل ساختمون اومد که گفت سولماز. و بقیه روترگمنی گفت که من متوجه نشدم فقط فهمیدم اسمش سولمازه اون هم یک چی گفت و منم گفتم خدانگهدار سولماز خانم و رفتم
تا شب سولماز توی ذهنم بود ونمیتونستم از ذهنم خارجش کنم بخصوص که با این اتفاقات دیگه تا حدودی متوجه شدم میشه روش کار کرد شب حدودای ساعت ۱۰ رفتم تلگرام دیدم آن هست یک پیام سلامدادم و چند لحظه یعد جواب سلامم رو با یک استیکر خانم که داره سلام میده داد بعد نوشتم شبتون بخیر خوبید شما ؟ ببخشید مزاحم شدم خواستم بدونم گل پسرتون در چه اوضاعی هست با تمرینهای امروزش ؟ با کلی تشکر نوشت واقعا عالی دستت درد نکنه از بعدازظهری فقط داره تمرینهایی که شما بهش دادید رودوره میکنه و بهم نشون میده ای کاش شما معلمش بودید من نوشتم من که کاری نکردم خودش همه رو یاد داشت فقط یکم اون استرسه اذیتش میکرد سولماز خانم ! و یک استیکر خنده براش فرستادم و نوشت شما لطف بزرگی بما کردید ونمیدونم چطور این لطفتون روجبران کنم منم نوشتم انشالله با نمره عالی یاشار لطفم جبران میشه
بعد براش نوشتم میتونم یک سئوالی کنم ؟ نوشت بفرمایید گفتم همسرتون تا چه حد به پسرتون کمک میکنه در درسهاش بعد نوشت همسر کجا بود چهار ساله توی تصادف فوت کرده ومنو پسرم روتنها گذاشته بعد چند تا استیکر گزیه گذاشت ومنم نوشتم شرمتده خبر نداشتم روحشون شاد ویعد نوشت ممنون اشکال نداره گرچه ملک زیاد داشت واز پول اجاره املاکش زندگی میکنیم ولی باور کنید تنها شدم منم نوشتم درک میکنم بخصوص برا شما که فرهنگ و آداب بخصوصی دارید بعد نوشت درسته ، مشکل تمومی نداره باور کنید تموم این استرسها برا این مسئله هست بیست و هفت سالمه میدونید دیگه خدا نکنه یک خانمدر این سن تنها گیرشون بیاد همش میخوان خودشون رو بهم نزدیک کنن تمومی نداره منم نوشتم مثل من نه؟ بعد نوشت اختیار دارید شما بزرگوارید منم برا اینکه زیاد بهش پیله نکنم. نوشتم شرمنده اگه اذیتتون کردم مزاحمتون نمیشم. اونم نوشت نه بابا چه مزاحمتی مدتی بود با کسی درد دل نکرده بودم الان احساس میکنم آروم شدم نوشتم. الهی ، منم خوشحال شدم که تونستم با شما چند کلامی گفتگوکنم ولی حیف که دیگه موردی نمیبینم بتونم ادامه بدم شماهم خانم هستید و اون فرهنگهای الکی نمیگذاره خلاصه امیدوارم گل پسرتون توی درساش موفق باشه اگه اجازه میدی رفع زحمت کنم اونم نوشت انشالله با زحمات شما حتما شروع دوبارش دیگه ادامه داره ولی شما اینقدر حساس نیاشید خوشحال میشم گاهی پیام بدید و گپ بزنیم
خداحافظی کردم و اون شب همش بفکرش بودم کم کم باعث شد با خانم حمیدی برا درسای پسرش بیشتر صحبت کنم و اونم بهم گفت موضوع چیه ماجرای تدریس رو براش گفتم واونم گفت باریکلا و با خنده گفت شاگردای منو کش میری پس و اونم میدونست من فقط بخاطر پیشرفت شاگردش قدم برداشتم بعد گفت پس برا اینه درس ریاضیش بهتر شده اولش فکر کردم از کسی کپی کرده چند باری آوردمش پا تخته دیدم نه واقعا خیلی خوب شده دیروز ورقش روتصحیح کردم شده عالی شده فقط یککوچولو غلط داشته که میدونم بخاطر عجله بوده ولی در کل معلومه خیلی باهاش کار کردی منم گفتم اتفاقا شما خوب بودید من فقط کمکش کردم استرسش کم بشه وگرنه خوب بود درسش . منم از فرصت استفاده کردم و به سولماز پیام دادم نمره پسرش شده عالی دو قیقه نشد پیام داد میتونی صحبت کنی منم کم کم داشتم حاضر میشدم برم سر کلاس نوشتم دارم میرم سر کلاس اگه مشکلی نیست بعد کلاس بهتون زنگ میزنم خداحافظی کردم و تو دلم بشکن میزدم که دیگه ردیفه کلاس تموم شد و داشتم حاضر میشد برا رفتن که یاشار اومد جلو دفتر و اجازه گرفت ورقش روبا خوشحالی بهم نشون داد منم باهاش دست دادم و گفتم آفرین به شاگرد زرنگ خودمون داری میری خونه ؟واسا با هم بریم گفت سرویس دارم ممنون منم گفتم باشه پس اون روز بارونی پس سرویس نداشتی گفت اون روز ماشینش خراب شده بودگفتم حواست دیگه به درسات باشه آفرین منم وسایلم روگرفتم وبا دوستان خداحافظی کردم و رفتم سوار ماشین شدم زنگ زدم به سولماز از اونطرف صدای نازش کیرم رو راست کرد و یکم حال و احوال کردیم و تشکر کرد وخیلی خوشحال بود گفت میخوام یه وقت مناسب دعوتتون کنم دست پختم رو امتحان کنید منم گفتم من؟ شرمنده نمیتونم قبول کنم اگه قبول کنید بیرون میتونم بریم چیزی میل کنیم ولی بخاطر شرایط شما و پسرگلتون نمیخوام پشت سرتون حرفی بمیون بیاد آبروی شما برام مهمه بعد یکم تعارف تیکه پاره کرد وقبول کرد یه روز تعطیلی بریم بککافه ، خلاصه چند روزی گذشت و تا به روز موعود رسید منم خودم رو تروتمیز کردم و قرار شد پسرش روبگذاره خونه اقوام روز پنجشنبه بود ساعت حدودای نه قرار گذاشتیم سر میدون اصلی شهر اصلا فکرش رونمیکردم اینطور ببینمش یکمانتو شلوار که خودم اول نشناختمش سوار شد دستش رو دراز کرد ویه نگاهی بهش کردم بارلیخند گفت میترسی؟ منم بهش دست دادم و اولین تماس بدنی بهم آرامش داد وگرمی دستاش خیلی برام لذت بخش بود در مسیر بهش گفتم سولماز نمیترسی سوار ماشینم شدی؟ گفت از چی بترسم شما روکه دقیقا میشناسم و میدونم از همه لحاظ مورد تأیید هستید هیچوقت نمیایید خودتون روخراب کنید منم به شما ایمان دارم یکم حرفای شوخی بهش زدم و نگاهی بهش میکردم که واقعا زیباییش با اون صورت سفید بخصوص خنده هاش برام جلوه خاصی میداد از شهر زدیم بیرون و بسمت جنگل کافه جنگلی یکی از دوستام بود که گاهی داغه جور میکنم میبردمشون اونجا چند تا آلاچیق درست کرده هر کی خصوصی بساط قلیون چای و مخلفات رفتیم اونجا یک آلاچیق دنج گرفتم و سفارش دادم و راهنماییش کردم سمت آلاچیق از پشت کونش واقعا کردنی بود و منم حساس خلاصه نشستیم و شروع کردیم به صحبت و اون از خودش میگفت ومنم از خودم میگفتم یکم که بیشتر خودمونی شدیم بهش گفتم سولماز واقعا خبلی خوشگلی نگاهی با عشوه اومد وگفت مرسی با جرات دستش روگرفتم و گفتم سولماز باور کن راست میگم چند روزه فکرم همش توست چطوری بگم درگیرت شدم از اون روز که گفتی از دست مردها نمیدونم چکار کنم دیگه ترسیدم و چیزی نمیتونم بگم فقط میدونم عاشقت شدم صورت سفیدش از خجالت قرمز شد گرچه میدونستم خودش از اون کلک هاست که اومده با من در باز شد وسفارش چیده شد رومیز دو تا هات چاکلت و دو تا کیک به سولماز گفتم با مامانت اینا زندگی میکنی؟ گفت نه مامانم بندر زندگی میکنه گاهی میاد چند روز پیشم گفتم یعنی تنها با گل پسرتی ؟ گفت آره مدتیه برام سخت شده شاید امسال مدرسه یاشار تموم شه خونه رو بفروشم برم بندر لااقل پیش مامانم هستم اینجا کسی روندارم فک و فامیلای همسرمم کم میان منم گفتم یکجی بپرسم ناراحت نمیشی؟ گفت بپرس نمیترسی شبا یکی بیاد خونه تون؟ دیگه عادت کردم شبا درها رو قفل میکنم تنهایی هم برام شده رفیق گفتم چرا ازدواج نمیکنی؟ گفت اینجا فرهنگ زن ترکمن خیلی بده مردسالاریه زن اجازه نداره خونه مادرش بره فقط با مردش ، زن فقط باید تو خونه باشه و اونایی که بیرون کار میکنن فقط کارمندها و معلمها مشکلات خودشون رودارن شما ظاهر کار رومیبینید نمیدونید چه حرفهایی پشت سرشون زده میشه و… دیدم داره فضا غمناک میشه گوشیم رو باز کردم وتلگرام و عکسش رو بهش نشون دادم و خنده ای کرد وگفت از دست شما مردها میدونید چطور ما
رو بخندونید وعکسی داشت با موهای بلند پریشان کنار درختی تکیه داده بود بهش گفتم عاشق این عکستم بعد گفت این عکس برا دو سال پیشه خیلی وقتی عکسی نگرفتم گفتم اشکال نداره الان با هم مبریم چند تا عکس خوشگل میگیریم با تعجب گفت الان با این لباس ؟ گفتم چیه مگه لباس تنته دیگه لخت که نیستی خنده ای کرد ومعلوم بود خودش هم میخواد نگاهاش برام زیبا بود و کیرم راست کرده بود فقط بخاطر اینکه در دیدش نبود خیالم راحت بود دستاش رومیگزفتم ونوازش میکردم تا اینکه گفت پس بریم ؟ کجا ؟ عکس بگیریم دیگه پاشدیم رفتم پیش دوستم سیروس گفتم من تا برم چند تا عکس بگیرم آلاچیق روبه کسی ندی تا بیام اوکی شد و رفتیم سمت جنگل کفش پاشنه دار پوشیده بود یواش یواش قدم برمیداشت منم با پررویی دستش روگرفتم که نیفته سی چهل متر داخل
جنگل رفتیم کنار درختی ایستاد و چند تا ازش عکس گرفتم بعد گفتم زیر لباس چی داری دیدم دکمه های مانتوش رو باز کرد وای چی میدبدم پیراهن بلند سرخ آبی با گلهای زیبا واقعا زیباییش روچند برایر کرد رفتم جلو مانتو رو ازش گرفتم و شالش رو از سرش برداشت ومنم فقط مبهوت زیباییش شدم اگه بگم کیرم در اون لحظه سیخ شده بود دروغ نگفتم البته یک لحظه نگاهش به کیرم افتاد و نیشخندی زد و منم یکم خجالت کشیدم و رفتم عقب تر که تابلو نشه خلاصه عکساش هر کدوم خوشگل و با مزه شده بود حدود سی تایی گرفتم ازش ویکی دو تا هم با هم گرفتیم و قول گرفت از من که به کسی نشون ندم یک عکس همگوشی روگذاشتم رو تایمر رو تنه درخت و بدو رفتم سمتش تا کنارش ایست کنم سینه هاش به سینم خورد و یک احساسی به هر دومون دست داد فلاش که زد یک نگاهی بهش کردم و اونم نگاهم میکرد یک لحظه قفل کردیم ودستم رو بردم پشت کمرش و به خودمچسبوندم و لبم روچسبوندم به لبش وای که چه عطر ومزه دیوانه کننده ای داشت هیچوقت این حس روتجربه نکرده بودم
سولماز هم عین تشنه ها ازم کام میگرفت و صدای تپش قلبش رومیشنویدم و خودش هم یه نفس نفس افتاده بود بهش گفتم سولماز عاشقتم دوست دارم و دستام رو پشت کمرش میمالیدم و به خودم فشار میدادم کیرم هم افتاده بود چاک کوسش رو کوسش رو بهم میمالید در همون اوضاع بهم گفت فریدون بریمخونه حالم بده گفتم باشه عزیزم الان میبرمت خونه منم دیگه خوشحال بغلش کردم وچند قدمی آوردمش جلوتر مانتوش روپوشید و اومدم حساب کردم وگاز ماشین روگرفتم سمت شهر دستای سولماز تودستم بود ونگاش میکردم و نمیخواستم از اون حال بیرون بیاد و با سرعت آوردمش سمت خونه خودم بهم گفت کجا داری میری گفتم بریم خونه مون گفت کسی نیست ؟ گفتم کسی قراره باشه عزیزم فقط منم وخودت اگه میترسی ببرمت خونه تون استراحت کنی گفت نه بریم
نفهمیدم چطوری رسیدم خونه ریموت در رو زدم واردپارکینگ ساختمون شدیم و مستقیم آسانسور داخل همون آسانسور سولماز من رو بوسید ومنم بغلش کردم و سینه هاش رو مالیدم تا در باز شد و وارد آپارتمان شدیم در روکه بستم فضا از شهوتی که بین سولماز ومن بود پر شد چنان بوسی از لبانش گرفتم وبغلش کردم بردم داخل اطاق خواب درازش دادم و همونطور ازش لب میگرفتم و اونم انگار میخواست کمبودش رو با من جبران کنه بلندش کردم ومانتوش رو در آوردم ومنم شلوار و پیراهنم رودرآوردم و دوست داشتم با اون لباس خوشگلش اون حس شهوت رو درونش ببینم ، با یک دستم سینه هاش رو میمالیدو و دست دیگم زیر سرش فقط صورت وموهلش رونوازش میکردم کیرم به پاهاش میخورد و میگفت فریدون دوست دارم بگذار کیرت روحس کنم منم در همون حال گفتم چشم عزیزم بهم قول بده همیشه مال خودم باشی سولماز بااون حال خرابش گفت قول میدم عزیزم قول میدم
یکی یکی دکمه های پیراهنش روکه باز میکردم احساسم به سولماز بیشتر و بیشتر میشد که تونستم به دستش بیارم پیراهن و شلوارش روکندم و با شورت وکرست همچنان به خودش میلولید وازم میخواست بیشتر و بیشتر به خودم فشارش بدم منم لخت لخت شدم و جرات پیدا کردم از روی شورت به کوسش دست بزنم از روی شورت کوسش گرم و داغ بود و دیگه طاقت نیاوردم دست بردم زیر شورتش وکوسش رومالیدم دیگه داشتم دیوونه میشدم رفتم پایینو شورتش رو کشیدم پایین ویک بوس از کوس نازش گرفتم و اومدم بالا با انگشتم چوچول کوسش رومیمالیدم و صدای ناله سولماز دیوونم میکرد کرست سولماز روباز کردم و زیبایی سینه هاش تازه خودنمایی کرد چقدر زیبابود با اینکه سایزش حدود ۶۰ یا ۶۵ بود عین دخترای جوان لب جانانه ای گرفتم وسینه هاش رومیمالیدم اومدم روش وکیرم رو لاپاش گذاشتم وتحریکش کردم که کیرم رو زود بگذارم توی کوسش
کیرم لا پاش بود وبالا پایین میکردمو ناله اش کل اتاق روفرا گرفته بود و رفتم پایین یک زبون دیگه به کوس نازش زدم واقعا برا خودمم جالب بود آخه تاکنون کوس یک زن ترکمن رو از نزدیکندیده بودم یکم از حالت بیضی به شکل دایره بود صاف صاف یعنی در حدی که خود سولماز احتمال اینکه امروز به کیرم میرسید صد در صد بود با زبون من بهم گفت عزیزم بکن توکوسم دارم دیوونه میشم بکن توش منم گفت چشم عزیزمواومدم بالا پاش رودادم بالا ولاپاش روباز کردم چون احساس کردم مدتیه که کیر نرفته توش حتما درد داره یکم آب دهانم رو دور کیرم مالیدم و سر کیرم رو لب کوسش مالیدم بعد یواش سرش روداخل کردم واقعا داغ داغ بود تا حدی که انقباض ماهیچه های کوسش کیرم روبه داخل هدایت میکرد درد داشت وحال میکرد از دردش ومنم احساس میکردم کیرم رودارم به بخاری نزدیک میکنم و گرمای درون کوسش بهم حال میداد یکم پاهاش روبازتر کردم و فشارم رو بیشتر وناله های سولماز هم بیشترتا اینکه کیرم تا ته وارد کوسش شدو شروع کردم به تلمبه زدن و ناله های سولماز وحرکت موجی سینه هاش در این حال که تلمبه میزدم احساس کردم سولماز داره ارضا میشه چون صداش بیشتر و بیشتر میشد و یهو لرزید و از حرکت ایستاد منم افتادم روش و ازش یک لب دیگه گرفتم
دیدم از فرط خستگی توی حال خودش نیست وچشاش رو بسته بلند شدمکیرم رو از کوسش کشیدم بیرون و رفتم یک قرص تاخیری خوردم و آب انار از بخچال گرفتم داخل دوتا لیوان ریختم آوردم کنارش و بهش دادم وتا تهش خورد واقعا بی حال بیحال شده بود بهش گفتم کجایی عزیزم ؟ اومد توبغلم وفشارم داد و ازم لب گرفت وگفت این بهترین سکس زندگیم بود ونمیخوام از دستش بدم منم توی بغلم فشارش دادمو گفتم فدات بشم عزیزم امروز تا عصری با هم باشیم از این موقعیت هر دومون استفاده کنیم گفت من که از خدامه بلند شد و رفت سمت کیفش موبایلش روگرفت و داشت زنگ میزد ومنم داشتم بدن سکسی اش رودید میزدم از سر تا پاش سفید وشهوت انگیز با اون سینه های سفت و ناز و کوس دیوانه کننده اش یکم با زبون ترکمنی حرف زدو اومد تو بغلموگفت تا عصر پیشتم تا ته ته عشق با همیم ومنم دوباره بغلش کردم وگفتم فدات بشم عزیزم
منم چون هنوز ارضا نشده بودم بایددر این دو سه ساعت از کوس وکونش بهره میبردم دیگه احساس کردم کیرم مال خوذم نیست و بهترین وقت بود وسولماز و بغلش کردم و از گردن شروع کردم تا اومدم به سینه های ناز و خوش فرمش بهش گفتم ساک میزنی ؟ گفت ساک چیه ؟ خندم گرفت و در همون حالت که دراز کشیده بودم بلند شدم وکیرم روآوردم روبروش اولین بار بود کیرم رو در اون حالت دیده بود بهم گفت وای دادام وای ! این چطوری رفته بود توکوسم ! با دستش یکم کیرم رو بازی بازی کرد و اومد روش و کیرم رو با لبای کوچولوونازش بوس کرد و یکم که زبون زد وخودم میدیدم با چه عشوه ای این کار رومیکنه لذت میبردم یواش یواش گذاشت تو دهانش و منونگاه میکرد وچشمک زدیم به هم که شرایط عالیه زیاد نمیتونست تل تهش فروکنه تا نیمه فرومیکرد و برمیگشت به عقب و درش میاورد ونگاهی بهش کرد وگفت خیلی گنده است گفتم نوش جونم عزیزم ، کیرم واقعا در نهایت قدش بود ۲۳ میشد ولی کلفت بود و مونده بودم میتونم کونش هم فتح کنم با این کلفتیش یا نه همینطور ساک میزد ومن سینه های نازش رو میمالیدم. و کیرم از آب دهان سولماز دیگه ژله ای شده بود وفقط کوس تنگش رومیخواست اومدم جلو صورتش یک لب جانانه اش گرفتم و کیرم روتنظیم کردم جلوکوسش و صاف و مستقیم رفت داخلش و یک صدای ناله ای از درد سولماز رو فرا گرفت و لیخندی زد وگفت جانم چه کیری داری خیلی خوبه منم در اون حالت که داشتم تلمبه میزدم گفتم فدات بشم عزیزم که این کیرم رو فقط برا تو پروراندم نمیدونی در این مدت چی از دستت کشیدم خمار وجودت بودم. همونطور که تلمبه میزدم برش گردوندم وجالت داگی از پشت نشوندمش و از عقب گذاشتم تو کوسش و اونم همکاری میکرد سه چهار ساله رنگ کیر ندیده بود خوب بهش گفتم توی این مدت چطور خودت رو تخلیه میکردی با اون صدای ناله اش زیر کیرم میگفت انگشت میکردم تو کوسم کسی رونداشتم که باهاش حال کنم در همون حالت تلمبه میزدم کیرم رو بیرون کشیدم وبهش گفتم از این به بعد خودم هستم تا تهش هم باهاتم دوباره فروکردم توی کوسش و سینه هاش روا. پشت میمالیدم وحال میکرد گفتم کونت منوکشته گفت ما عروس که میشیم کون وکوسمون در اختیار شوهرامونه و هر وقت پریود بشیم واونا بخوان باید بهشون بدیم ومجبوریمکونمون رودر اختیارشون بگذاریم منم از پشت یک ضربه ای به کونش زدم وگفتم پس ببینیم میشه واردش شد گفت چرب کن فقط درد میگیره منم گفتم نمیگذارم اذیت شی عزیزم حالا حالاها باهاتم خوشگلم
از توی کشو بغل تخت کرم وازلین برداشتم و یکم سر کیرممالیدم و یکم سر کون سولماز بهش گفتم کونت رو باز کن که بتونم توش کنم انگشتم رو یواش فروکردم و دور کون خوشگلش رومیمالیدم واونم خوشش میومد ویا کپلاش بازی میکرد میدونم درد داشت ولی بخاطر تشنگی کیر فقط داشت با ناله حال میکرد ، دو انگشتی کردم و یکم بازی بازی دیدم خوشش اومدم سر کیرم رو مالیدم به سوراخ کونش و چند تا ضربه به کپلاش زدم گفتم وا کن که میخواد بره توش ، سولماز گفت جان فقط یواش که پاره نشم منمگفتم خیالت راحت یواش سرش رو فرو کردم داخل کونش یک اوخ گفت ودرش آوردم من که اصلا حالیم نبود توی رویا بودم که دارم عشق وحال با این زن خوشگل میکردم یکم یکم جلو عقب میگردم تا دردش نگیره و یواش بیشتر فرومیکردم دو سه دقیقه ای با سوراخ کونش بازی کردم وکیرم رو رد میکرد تا یکدفعه فروکردم تا تهش یک ناله و جیغی زد ودراز کشیدافتاد روتخت نگاش کردم چشاش بسته بود و یکم اشک جلو چشش برق میزد گفتم ببخشید چشاش رو با لبخند باز کرد وگفت نه یکم بگذار باشه دردش بره منم همونطور روش دراز کشیدم وگرمی تنش رو احساس میکردم تا حالش جا اومد قمیلش روداد بالا ومن دوباره شروع کردم دیگه جا باز کرده بود ودرد نداشت تلمبه های من هر لحظه شدید تر میشد و کونش به جلوم که میخورد دیوانه وار موج میزد ومنم از پشت با سینههایش بازی میکردم ومیمالیدمش معلوم بود که قبلا تجربه اش روداشته که شکمش زو به تخت میچسبوند و کون کپلش روبالا میداد که بیشتر لذت ببره چند دقیقه ای تلمبه زدم و برش گردوندم و گذاشتم کوسش چقدر این کوسش لذت داشت که کیرم رو داخل خودش قورت میداد دیگه صداهای سولماز داشت به لذت وحشر تبدیل میشد ومنم احساس کردم کیرم داره به حالت خودش برمیگرده یکم که تلمبه زدم خودم خوابیدم رو تخت و سولماز رو روم گذاشتم اول یک لب لذت بخش و یواش کیرم رومیزان کرد و صاف گذاشت توکوسش و بالا پایین میکرد و منم از پایین سینه هاش روچنگ میزدم و گاهی کونش زواز پشت مبمالیدم و از گاییدنش لذت میبردم شدت سولماز بیشتر شد وچند لحظه بعد ارضا شد وافتاد روم منم برش گردوندم و افتادم روش و با شدت تمام تلمبه میزدم دیگه داشتم ازضا میشدم و کیرم داشت هشدار میداد که کیرم روکشیدم بیرون وآبم با تمام فشار ریخت رو شکم و سینه هاش و یک قطره پرید کنار لبش که با زبون آن رو خورد وخوشحال از یکپیروزی کنارش دراز کشیدم و قربون صدقه اش رفتم …
شاید این خاطره ادامه داشته باشه
نوشته: فریدون