برادرشوهر خشن
سلام مهساهستم۲۰ساله داستانم کاملا واقعیه لطفاً فحش ندید،من سه ساله که ازدواج کردم،چون توشهر ما عادیه ازدواج تو سن کم ،القصه…اوایل ک ازدواج کرده بودم خیلی معذب بودم تو خانواده همسرم. یه برادرشوهر دارم که چهار سال از شوهرم کوچکتره و از من۲سال بزرگتر ینی۲۲سالشه ولی قدبلند و درشت اندامه هربار که دست دراز میکرد تاباهام دست بده لپام گل مینداخت و دست نمیدادم،ولی خیلی باهم صمیمی بودیم همه جا هوامو داشت،تا اینکه یک ماه پیش وقتی ک خونه مادرشوهرم بودم موقع خدافظی ب شوخی گف نمیخای با داداشت دست بدی من ی نگاه به شوهرم کردمو بالبخند دست دادم از اونروز دیگه عادی شد،ماتااون موقع اصلا شوخی فیزیکی نداشتیم ولی بعد اون شروع شد،چندسری ب شوخی دستمو فشار میداد یا موقع حرف زدن اروم میزد رو کمرم من واقعا اذیت میشدم از کاراش اما صبر کردم تا ببینم اخرش چیه چون شوهرم بشدت عصبی و بداخلاقه و من ازش میترسیدم.
ی روز برادرشوهرم اومد خونمون همیشه قبل اومدن خبرمیداد یا اگه میدید فرهاد نیست میرف امااون روز موند من ی استرسی داشتم ک حدنداشت،وقتی اومد چون هول هولکی شد ی چادر انداختم سرم بعد ک بهش چایی دادم رفتم تواتاق تا لباس مناسب بپوشم چون یه لگ خیلی تنگ و یه تاب تنم بود،داشتم از اتاق میومدم بیرون ک فرزاد جلوی راهم رو گرفت و گف :میخاسم یچیزی بگم بهت زنداداش منم خیلی عادی گفتم بگو،دستمو گرفت برد رو تخت و نشوند شستم خبردار شد ک میخاد کاری کنه،کولی بازی درآوردم تا بترسه و پاشه بره،وقتی دید حریفم نمیشه یهو دستش رو گذاشت رو دهنم و منو خوابوند سعی کردم دستشو جداکنم از دهنم اما نمیشد.اروم کنار گوشم گف:بخدا بهت احتیاج دارم این یبار رو فقط اما من تقلا میکردم ک ولم کنه وقتی دید اروم نمیشم محکم با دست دیگش زد تو صورتم و داد زد خفه میشی یانه؟اتقد ترسیدم ک وقتی دستشو برداش فقط نفس نفس می زدم،گف افرین دخترجون بخاب خودم لختت میکنم .منم فقط میلرزیدم.اروم اروم اول شلوارمو دراورد و بعدش شورتمو بعد هم تونیکم رو .یجور با شهوت نگاهم میکرد ک خیس کرده بودم اما از طرفیم دوست نداشتم ،خابید روم و لبامو بوسه های ریز زد،باخنده گف چه تیکه ای گیر داداشم اومده اجازه هست پستوناتو بخورم و یهو سینمو فشار داد که اهم دراومد محکم زد رو سینم و گفت هییییس
همش ب این فک میکردم ک بعد سکس ب شوهرم میگم تا پدرشو دربیاره با زبون نوک ممه مو خیس کرد و بعدم گذاشت تو دهنش و محکم میک میزد انقد شهوتی بود ک تنش میلرزید اروم دستش رو میکشید رو بدنم میبرد سمت چوچولم و چوچولمو میکشید مشخص بود باراولش نیست ،بعد از خوردن ممه هام همونجور ک من درازکشیدم کیرشو اورد سمت دهنم و گف بخور مهسا همشو بکن تو دهنت،فقط نگاهش کردم و گف بزار ب جفتمون حال بده مهسا اه
دهنتو واکن خانمی .منم اروم کلاهک کیرشو گذاشتم تو دهنم و میک زدم بلند بلند اه میکشید کیرشو دراورد منو بلند کرد و گف حالا بخورش همونجوری ک میخوردم تخماشو میمالیدم داشت بهم حال میداد اصن نفهمیدم چیشد ک انقد راحت ب اینجا رسید.تن تن تو دهنم عقب جلو کرد و یهو موهامو کشید و سرم رو هول داد ب سمت کیرش و ارضا شده بود انقد خسته شدم بودم ک سریع دهنمو خالی کردم و رو تخت ولو شدم ب فکراینکه مث داستان سکسیا باز بیاد طرفم اما نیومد.گف ادامش بمونه برای فردا ک میخام کون گندتو جربدم.من تاحالا کون نداده بودم باحرفش رفتم پیشش و خودمو میمالیدم بهش و گف نمیشه کونمو بکنی آخه تاحالا کون ندادم، دستش روی کونم بود و داشت میمالید و لب بازی میکردیم ک یهو دوتا از انگشتاشو کرد تو کونم ی جیغ بلند کشیدم و ازش فاصله گرفتم گف پاهاتو واکن کصتو ببینم. و تخت نشستم و پاهامو وا کردم و گف اصن یادم نبود ی فیضی هم از این ببرم .بعد خم شدو ی لیس ریز زد و گفت ببین کردنت منو چقد از خود بی خود کرده بود؟حالا بهت حال داد شدی جنده شخصی برادرشوهرت ازاین ببعد روزا ب من میدی شبا ب شوهرت.بعدم رفت.تویک ماه شیش هفت بار سکس داشتیم هم لذته هم عذاب وجدان
نوشته: مهسا