خواهر زن احمق
سلام
این داستان کاملا واقعیه نه دروغ نه تخیل ذهن منه . فقط اسمامی رو تغییر دادم .
اسم من امید 33 سالمه قدم 190 هست بدن خوبی دارم الناز زنم 30 ساله قدش تقریباً 175 هستش با هیکل عالی چون الناز خوب به خودش میرسه .خب بماند بریم سر اصل مطلب و یا داستان .
خواهر زنم ملیکا 3 سال از الناز بزرگتره یعنی هم سن منه ملیکا قدش تقریباً 170 با سر و سینه عالی رنگ پوست سفید و سینه های خوش فرم ملیکا 33 سال سن داشت ولی یک زن احمق بود با شوهرش اختلاف داشت و سه تا بچه داشت و همش خونه مادرش بود چون از سعید میخواست طلاق بگیره اما حق به دست سعید بود چون ملیکا همش دوست داشت در حال تفریح و خوشگذرانی باشه انگار که نه انگار صاحب سه تا بچه بود ولی انصافا بهش نمیومد مادر سه تا بچه باشه خداوکیلی
خانومم الناز همیشه باهاش صحبت میکرد و نصیحت میکرد ولی گوش نمیداد یک دوست پسر داشت همیشه میبردش و میکردش چند بار دیدمش نشوندمش تو ماشینم باهاش صحبت کردم فایده نداشت جالب که با وجود شوهرش و بچه هاش دنبال دوست پسر و این کارها بود اسم دوست پسرش محسن بود میگفت عاشقمه و دوستم داره چند بار بهش گفتم محسن اگر تو رو تنها دوست داشت خوب بود ولی اون با کسانی دیگه هست حتی بهش ثابت کردم اما نمیخواست قبول کنه .
شاید باور نکنید من اعدا نمیکنم اما وضعیت مالی خوبی دارم بهش پول میدادم گاهی با الناز زنم میبردش بیرون براش لباس و کیف و کفش همه چیز میخریدم بهش گفتم ببین احمق دوست پسر باید خرجت کنه نه فقط بکنت هرچی میگفتم حالیش نبود.
یک روز الناز رو بردم خونه دوستش بعد برم مغازه که شب برگشتم برم بیارمش ملیکا زنگ زد کجایی گفتم دارم میرم مغازه گفت الناز گفتم رفت خونه دوستش گفت حالا چه کار کنم . گفتم چی شده ملیکا گفت مامانم رفته خونه دایم منم انجا نمیرم کلید ندارم ( البته راست میگفت دایش اگر میدیدش سرشو میکند بابت این کثافت کاری که میکنه ) .
گفتم میام دنبالت ببرمت خونمون تا الناز رو شب بیارمش رفتم سوارش کردم ، ملیکا واقعا بدن خوبی داشت نمیدونم وقتی نشست تو ماشین هی تکون میخورد شاید باور نکنید ولی خیلی خیلی با من راحت بود که همه چیزش رو بهم میگفت بهش گفتم ها ملیکا چته گفت با محسن سکس کردم درد دارم خیلی گفتم چه کنم برات گفت هیچی ببرم خونه یکم بخوابم رفتم رسوندمش خونه من رفتم مغازه هیچ وقت به ملیکا حسی نداشتم درسته که میدونم اهل حال هستش ولی اون روز مغازه رو بستم رفتم خونه گفتم چرا من نکنم .
رسیدم خونه دیدم ملیکا با یک تاپ دو بندی که خط سینه هاش پیدا بود و یک شلوارک رو تخت منو الناز خوابیده داره چت میکنه تا منو دید گفت برگشتی امید گفتم آره حال نداشتم گفتم بیام خونه نشستم رو تخت کنارش موبایل گذاشت کنار گفت امید جان فردا شب میخوام با محسن برم پارتی دعوتم لباس مجلسی ندارم همه تکراری هستند پول میدی بخرم منم بهش گفتم خو بزار دوست پسرت محسن برات بخره گفت اون نداره دل رو زدم به دریا گفتم اون میکنت من برات لباس بخرم نگام کرد با کمال پرویی گفت حالا چی تو میخوای بکنی منم بهش گفتم فکر بدی نیست گفت واقعا میخوای بکنی گفتم آره گفت باشه کی از تو بهتر دیدم تاپشو در آورد سینه های زیبا و سفیدش توی سوتین مشکی چه ناز بودن یک تتوی زیبا روی سینه اش زده بود که اولین بار بود دیدم منم لباس رو در آوردم با شرت اونم با شرت و سوتین مشکی بدنی واقعا سفید گفت الناز نمیاد ؟ گفتم نه شب میرم دنبالش بغلش کردم شروع کردیم لب گرفتن سوتین رو باز کردم سینه های سایز 85 داشت منم حسابی میخوردم شرتش رو در آوردم منم شرت خوردم رو در آوردم گفتم میخوریش گفت آره شروع کرد به ساک زدن منم با یک دستم میکشدم لای کسش با یک دست دیگه سینه های سفیدش رو میگرفتم واقعا جنده بود جوری ساک میزد که میخواست آبم بیاد گفتم بسه وقتی لا پاهاش رو باز کردم کس سفید و بی مویی داشت گذاشتم داخلش خیس خیس بود و لیز شروع کردم به زدن صدای شهوتش بلند شده بود منم میزدم با اینکه سه تا بچه آورده بود و هر روز هم کس میداد ولی خوب تنگ بود .
تو بغلش خوابیدم ازش لب میگرفتم و با یک دستم سینه سفیدش رو گرفتم و تلمبه میزدم واقعا لذت داشت اولین بار بود بعد از ازواجم به غیر الناز با کسی دیگه سکس داشتم تقریباً یک ده دقیقه زدمش آبم اومد با فشار تا آخر کردمش توش ریختمش دوتامون خیس عرق شدیم خوابیدم تو بقلش صورتش رو بوسیدم گفتم مرسی خیلی حال دادی اونم گفت تو خوب میکنی ناقلا دوتامون زدیم زیر خنده بهش گفتم من برم حموم گفت منم میام با هم رفتیم حموم داشتم سرمو با شامپو میشستم دوباره کیرمو گرفت باهاش بازی میکرد گفتم دوباره؟
گفت آره گفتم از کون میدی گفت وای نه غلط کردم خندم گرفت گفتم با تو حموم دولاش کردم از پشت گذاشتم تو کسش شروع کردم به تلمبه زدن و محکم میزدم صداش از تو حموم تمام خونه رو گرفته بود چند دقیقه زدم برای بار دوم ریختمش توش دیگه جون نداشتم باهم دوش گرفتیم رفتیم تو اتاق روی تخت خوابیدیم گفتم هر وقت الناز نبود باید بهم بدی گفت چشم هر وقت فرصت شد من بهت میدم تا شب که رفتم دانبال الناز یک بار دیگه سکس کردیم .
حالا مدتیه خوب با هم سکس میکنم .
دوستان گلم این داستان نبود یک واقعیته که براتون به اشتراک گذاشتم امیدوارم خوشتون اومده باشه .
نوشته: امید