فقط یک شب
صبح تا شب به بهونهی مدلینگ و عکاسی توی آتلیه رفیقم توی جردن پلاس بودم؛ اما همه میدونستن که این صرفا یه پوشش برای شغل اصلیم،که حال دادن به زن های پولداری بود که از شوهراشون راضی نبودن
خب هیکلم رو فرم بود و پیش خودم میگفتم چرا تا جوونم ازش استفاده نکنم و بهتره درگیر کلیشه ها نشم ؛ هر کسی توی این زمونه یه قسمت از بدنشو میفروشه تا نون دربیاره،یکی اندیشه توی مغزشو ،یکی کار عضلاتش برای کارگری یکی هوشش برای مدیریت یکی هم مثل من تواناییام توی دلبری کردن از خانم های ناراضی بود
روال کار هم اینطور بود که هر زنی به بهونهی عکس گرفتن میومد آتلیه و همون اول سراغ منو میگرفت و ما هم دوزاریمون میافتاد که بعله خانم چیز دیگه ای میخواد
خلاصه یه روز یکی از همین زن ها اومد و رمز رو گفت و یه راست اومد پیشم
منم بی تفاوت گفت :((مکان داری یا همینجا؟اینجا فقط شب خالی میشه ها…)) که یه نیشخند زد و گفت :((حالا عجله نکن بهت میگم ؛ده دقیقه دیگه پایین باش توی لندکروز مشکیه منتظرتم))
خلاصه ده دقیقه بعد که رفتم پایین یه لندکروزر شیشه دودی بود که به زور داخلش دیده میشد ؛ درش رو که باز کردم زنه پشت فرمون بود ؛ همه چی عادی بود مثل همیشه تا اینکه یه ماکروویو گوشهی ماشین دیدم
-این چیه نکنه بی خانمانی تو ماشین زندگی میکنی
+زبونت خیلی تیزه بچه جون! صبر کن میفهمی
-من صبرم زیاده ولی دست بخشنده ندارم ؛ همین الان بگم اگر پولی در کار نیست منو پیاده کن ؛ من فقط اهل وان نایت استندم،با رابطه مابطه مفتی نمیرم تو تخت گفته باشم …
+گوشی داری ؟
من میگم پول میخوام ؛اهل صمیمی شدن نیستم تو دنبال گوشی میگردی ؛ اصلا همین ماشینو از کجا آوردی تو که به گوشی ام نداری
همینطور که داشتم گوشیم رو بهش میدادم پیچید داخل یه فرعی که یه در بزرگ بود معلوم بود خونه باغه ؛گوشی رو گرفت گذاشت داخل ماکروویو خاموش و تازه فهمیدم میخواد لو نره ؛ چون دیواره های ماکروویو همه امواج رو میگیره و تقریبا هیچ نرم افزاری نمیتونه اطلاعات به بیرون بفرسته
ریموت زد در باغ باز شد ماشین رو پارک کرد و پیاده که شدیم خودش رفت از باغ
من مات و مبهوت بودم و دور و بر رو نگاه میکردم
آخه من نه بچه مایه دار بودم نه سیاسی که بخوان گروگان بگیرنم
همینطور که دور و بر رو نگاه میکردم دیدم یه دختر قد کوتاه داره میاد سمتم ؛ نزدیکتر که شد پشمام ریخت ، الناز حبیبی بود بازیگر معروف که خیلی از رفیقام روش کراش داشتن
اومد جلو خیلی عادی سلام و احوال پرسی کرد و اسمم رو پرسید و اشاره کرد که دنبالش برم داخل
وارد ویلا که شدیم ازش پرسیدم
+جدا شما سفارش داشتید ؟ تعجب کردم اون خانم اومد …
پس چی نکنه انتظار داری من بیام تو اون دفترتون واضح اعلام کنم کـــیـرمیخوام؟!
همینکه این کلمه رو به کار برد انگار یخم آب شد ؛ خودشم همین قصد رو داشت ؛دستش رو روی شلوارم میکشید
-من به خاطر یه سری محدودیت ها باید به سری چیز ها رو رعایت کنم اما اینجا راحت میگم که من عاشق کيــرمممم…
نفهمیدم چیشد که حین لب گرفتن لخـتلخـت شده بودیم و روی تخت داشتیم بدن هم رو میخوردیم
اما این برام کافی نبود ؛ بدنی که یه عمر پشت لباس دیده بودم دلم میخواست ببینم همه جزئیاتش رو یه مکث کردم و دست از خوردن بدنش برداشتم
+ها؟! چیشد ؟!توام تازه دوزاریت افتاد با کی خوابیدی ؟
یه جوری این جمله رو گفت که از تعجب شاخ در آوردم و فهمیدم واکنش بقیه هم همین بوده که اینقدر وارده
خلاصه بلند شدم و این عروسک زیبا رو لب تخت نشوندم
توی چشماش نگاه کردم با یه عشوه خاصی لبش رو گاز میگرفت و رو به بالا نگاه میکرد برای اینکه یه کم فضا از حالت خشکی و مشتری وار در بیاد جلوش زانو زدم و دستش رو گرفتم
خانم #الناز_حبیبی آیا به بنده افتخار میدید بدن لخـتتونو سانت به سانت برانداز کنم و براتون بخورم
+بله…معلومه که بله
دستم رو بردم سمت سیـنه هاشو شروع کردم نیپل هاش رو با انگشتام بازی دادم ؛ سينه هاش بزرگ نبودن اما فوق العاده خوش فرم و زیبا بودن ؛ نوبتی هر کدوم رو چند سانیه میکردم توی دهنم و با زبونم تحريکشون میکردم ؛ چند تا بوس از گلوی زیباش و گردنش و گوشهاش کردم و سُر خوردم پایین سمت قسمت های مبارکش
به صورت منظم به کلـیتوریسشزبون میزدم و انگشتش میکردم ؛ از خود بی خود شده بود و سرمو به کـصـشفشار میداد و گاهی یه حرفایی هم میزد
-توی خوابتم میتونستی ببینی كـص #النازحبیبی رو بخوری
-بخورش ببینم …خوب بخور که دیگه از اینا گیرت نمیاد …آه بخور محکم تر عوضی
کم کم لحنش خشن میشد ولی با ارضا شدنش آروم شد ؛ راستش بیشتر از اینکه با یه آدم معروف بودن متعجبم کنه نوع ارضـاش بود که متعجبم کرد ؛واسه اولین بار بود که بعد از اینهمه رابطه میدیدم دختری آبـش بیرون بپاشه؛ فکر میکردم اینا همش مال داستان ها و فیلم هایپؤرنـه …
یه کم که نفس نفس زدنش آروم گرفت پاشد و من رو هول داد عقب گفت حالا بزار ببینم من امشب چی پیدا کردم …از زیر گلوم تا زیر شکممو یه لیس پیوسته با زبون کوچولوش زد و دستش رو کرد توی شورتـم…
+بذار ببینم اینجا چه خبره …ممم…
-فعلا که همه خبرا پیش شماست الناز بانو…
+به به کـيرتـمکه مثل زبونت درازه پسرم…
درش آورد و شروع کرد به کردن توی دهنش … دیگه نیاز نیست که بگم حرفه ای بود چون خودتون میدونید که بازیگرا توی این کارا خوب واردن. چند دقیقهای که خوب خوردش بلند شد به پشت خوابید
-چیشد پس از خوردن منصرف شدی
+میدونی این چیه(اشاره به برجستگی زیر گلوش)
-توی مردا به این میگن سیب آدم ولی همه زنا ندارن
+درسته بعضی زنا دارن ولی این از اون سیب های گلو نیست …این خود گلومه … از بس که لاغرم و کوچولو موچولوام مسیر گلوم از زیر پوستم پیداست
-جالبع …خب بعد …
+خب من به این میگم راه کـيـر … این آپشن اختصاصیه الناز حبیبیه عزیزکم …بیا و توام تستش کم پشیمون نمیشی
با ذوق پاشدم و بالا سرش واستادم و کــیـرموبا فشار هل دادم تو گلوش راست میگفت حرکتش رو کامل میتونستم ببینم ؛ خیلی جالب بود
دو طرف سرش رو گرفته بودم و توی دهنش تقه میزدم …بعد از چند دقیقه درش آوردم…
+خب مثل اینکه این گل پسر پیش غذاش رو خورده و دنبال غذای اصلیه
یه کـانـدوم بهم داد و منم با سرعت برق جا به جا شدم و توی به چشم به هم زدن پاهاش روی شونه ام بود
خیلی تنگ بود اصلا تو نمیرفت
-چه خبره ؟نکنه ویرجینی؟دفعه اولته اینقدر تنگی
+محکم تر فشار بده احمق جون…انتظار که نداری مثل بقیه پتـياره ها که باهاشون بودی بیمحابا سـکـص کنم…هر دفعه ورزش ها و فیزیوتراپی های مخصوص انجام میدم که بشه مثل روز اولش
خیلی برام جالب بود که اینقدر به خودش میرسه
اگه نصف این هم بود به خاطر اسم و رسمش و قیافه س نصف شهر حاضر بودن باهاش بخوابن
بگذریم ، چند ثانیهای نگذشت که کـيـر مکرم اینجانب توی بانو #الناز_حبیبی داشت رفت و آمد میکرد ؛ انواع پوزیشن ها رو تست میکردیم ؛ بدن ریزه میزهاش اجازه همه کاری رو میداد ؛ حتی پوزيشن هایی که یه روز فکر میکردم نشدنیه ؛ همین حین بود که دیدم شدید تر از بار اول لرزید و گرمای آبش رو روی کـيرم حس کردم …منم همزمان با اون اومدم و توی کـانـدوم خالی کردم
بی حال کنارش افتادم و سرم رو بردم جلو تا گلوش رو ببوسم …سرم رو پس زد …
-عه ؟چرا؟
مگه نگفتی دنبال رابطه نیستی و دنبال وان نایت استندی
بعله خانم کامل مکالمه منو رانندهاش رو شنیده بود و حالا داشت علیه خودم به کار میبرد ؛ منم چاره ای نداشتم
اومدم لب باز کنم حرف بزنم که پاشد با دستاش از اتاق هولم داد بیرون و وقتی داشت در رو میبست گفت اون پولی هم که میگفتی راننده توی راه بهت میده ؛ مراقب باش از امشب هم برای کسی تعریف نکنی که هیچیشو باور نمیکنه و فک میکنه توهمات یه ذهن جـقيه! راستی گوشیتم وقتی رسیدید آتلیه بهت میده
میخواستم بگم خداحافظ که قبلش در رو محکم کوبید به هم …
شاید هم حق با اون بود …این شغل من بود و من داشتم بیشتر از رابطه کارگر و کارفرما پیش میرفتم … احساسات توی شغل من سمّه…
نوشته: آرمان