از خلافکار تا عاشق (۱)

سلام به برو بکس انجمن کیر تو کس
(این داستان زندگیناممه اگر باور کردی بختمم اگرم نکردی بازم بتخمم )
اسم من سجاده من ۲۳ سالمه و از ۱۸ سالگی به بعد کصکش بازیام و خلاف کاریام شروع شد البته قبلشم بودما ولی از این سن به بعد دیگ جدی شد .
اسم من تو فامیل خیلی بد در رفته بود همه از من یه ارازلو اوباش ساخته بودن .
داستان از اونجایی شروع شد که من اوایل کرونا که ۲۱ سالم بود تقریبا حدود ۲سال پیش بود پسر خالم حمید بهم زنگ زد اون تنها کسی بود که منو تو فامیلا قبولم داشت و بم اعتماد میکرد و دوسم داشت منم داداشم بودو تعصبشو میکشیدم حتی دوسه بار براش دعوا کرده بودم خلاصه زنگ زد بمو گفت یکی با ابجیم میپره میخام برم دعوا کنم باش میایی ( و منی که عاشق دلخسته دختر خالم بودمو چون کصکش بودم و خلاف میکردمو داییمم معلمه همیشه دوس داشت دومادش معلم باشه خاییع نمیکردم حرفشو بزنم ) گفتم داداش تو فقط دستور بده کی بیام . گفت بیتا(بیتا دختر خالمه یه دختر خوشگل سر زبون دارو دوس داشتنیه و ۱۷ سالشه دختر خیلی خوبیه)هر وقت مشکوک بود بت میگم .
گذشت اقا یروز من تو پارک نشستع بودم مثل همیشه یه چاقو کوچولو تو جیبم داشتم و نشستع بودیم با رفیقام داشتیم حرف میزدیم یدفعه گوشیم زنگ خورد دیدم حمیده جواب دادم گفتم بله اینا گفت داداش میخاد برع بیرون بیا پیشم حالا خونه خاله من یه میدون با ما فاصله داشت حدود یه ربع منم تنهایی دویدم رفتم دیدم وایساده سر کوچه منو دید اشاره کرد که غلاف بیام تیز رفتم پیشش گفت میبینی دارع میره گفتم ارع . رفت رفت رسید به خیابون حرم ( بروبچ شهرری میدونن کجاس ) اقا دیدم رفت بقل یه پسره دس همو گرفتنو رفتن حالا پسرع یه پلشت کونی بدرد نخور اصن
گفتم حمید اینو من چش بسه میکنمش گفت جنده نیوردمت اینجا که بکنیش اوردم اینجا بری بالاسرش گفتم چی مگ تو نمیری گفت نه حمید خان برنامش این بود که من برم نقش دوس پسرشو بازی کنم تا پسرع بترسو دیگ نیاد .منم خب قیافم یکم لاشخوریه برا همین گفتته بود . گفتم باشه از پشت رفتم رسیدم به پسرع یه پسی کیری بش زدم یدفعه دختر خالم برگشت رید به خودش یکم داد بیداد کردمو پسررو کیری زدمش یعنی میخاستم نمیتونست بیاد سمت بیتا رفتم جلوی بیتا گفتم دستتو میدی بهم وگرنه توام اینجوری میزنمت میدونست من دس به خانم نمیزنم ترسید ولی گفت باشه دستاشو گرفتم به خدا جوری ارامش گرفتم که تا الان نداشتم این آرامشو. رفتم تو یه کوچه شروع کرد تو چیکاره منیو این حرفا زنگ زدم به داداش حمید اون اومد گفت میرم به بابا میگم اینم التماس که نه نگو ابروم میره این حرفا من گفتم حمید نگو بزار خودمون حلش میکنیم شب دایرکت اینستام پیام اومد بیتا خانوم برامن نوشته بود خیلی فک کردم اون پسرع قصدش بد بودو این کصشرا منم گفتم منو حمید دوست داریم که اینکارو برات کردیم یدفعه گفت چی؟ منی که انقد ادعایم میشد یلی بودم برا خودم خاییههههههه کردم مثل سگ گفتم خب دختر خالمی تعصبتو میکشم گفت اهان گذشت این داستان یروز من مفبر شده بودم یعنی خیلی بد کتک خورده بودم بخدا راه نمیتونستم برم تلو میخورم مث سگ شده بودم گوشیمو وا کردم ۶تا تماس از خونه و حمید بود تو دلم گفتم حمید شاید کار داشته خونم ننم نگرانم شده رفتم در خونه درو وا کردمو همسایمون منو دید خندید گفت لات محل زدنت که من هیچی نگفتمو رد شد رفتم سوار آسانسور شدم تو اینه اسانسور خودمو دیدم مث یدونه موش شده بودم لباسم پاره اسین کوتاه سفیدم خونی لجن شده بودم پشت کلمم با چاقو زده بودن خون میومد ولی درد نداشت رفتم دم در یدفعه دیدم یه کفش جلو دره
+وااا این کیه الان اینجا خونه تخمی ماهم در رو به پذیراییه درو وا کردم دیدم بیتا نشسته با ننم داره صحبت میکنه منو دیدن جفتشون جیق بنفشششششش کشیدن آژیر بگو اصن کشیدن خلاصه من رفتم رو تختو ننمم همینجوری فوشم میداد دیدم بیتا بغض کرده به ننم گفتم برو برام باندو بتادینو گازو… بگیر بیار ببندم زخمامو گفت باشه منو موندمو بیتایی که بغض کرده و گفتم داداشت کجاس گفت با بابام رفته پیش اقات
حالا پدر بندع مغازع عطاری دارع خیلی مغازش با صفاس گفت دوسه بازم زنگ زد بت جواب ندادی گفتم صدات چرا اینجوریه بغض کردی یدفعه دیدم سرسو انداخت پایین گفت نه با پرویی تمام دستمو بردم زیر چونش گفتم ببینمت زد زیرر گریه حالا بیا اینو جم کن . همینجوری که داشت گریع میکرد گفت دوست دارم گفتم چیییییییییییی؟؟؟
همه دردایی که داشتم فراموش شد زخمام دیگ نسوخت اصن یه حالی شدم برگشتم گفتم بش میدونی چقد دوست دارم چقد منتظر این لحظه بودمو این حرفا باورش نمیشد فک میکرد من کس دیگه رو دارم . نگو من اونجا سرش دعوا کردم دسشو گرفتم حس امنیت کرده و عاشقم شده . وقتی بقلم رو تخت تشسته بود حس کردم دیگ تنها نیستم با اینکه هیچ خبری نبود.
یکمی حرف زدیم مادرم زنگ درو زد وسایلی که داشتو اوردو بعدش حمید و بابامو باباش اومدن اون روز همش به بیتا نگاه میکردم اونم به من یه حسی داشتم که هیچ وقت نداشتم
ببخشید سرتونو درد آوردم این قسمت اصلا رابطه نبود فقط کمی با زندگیم آشنا شدید قسمت بعد تازع شروع میشه…

نوشته: S

دکمه بازگشت به بالا