محله خراب (۱)
سلام دوستان
این یک داستان نیست یک تجربه هست و من هیچ اصراری بر واقعی بودنش ندارم میل خودتون هست من فقط میخوام که بخونیدش و فکر کنید این اتفاق برای شما رو داده
داستان من از یه خوش شانسی بزرگ شروع شد من یه روز مدرسه مون یه جلسه داشت و اون روز تعطیل بودیم صبح که از خواب بیدار شدم متوجه شدم که مادرم نیست و با خودم گفتم که رفته خونه پدر بزرگم و حرکت کردم سمت اونجا (ما در یک روستا نزدیک به شیراز زندگی می کنیم و این خاطره مربوط به اول راهنمایی هست اولین سکس من ) وقتی رسیدم به غیر از مادرم فقط زن دایم بود موقعه برگشت به من گفت که میخواد از خونه یه نفر نخود بگیره و خواست تا من بیام و براش بیارم چون سنگین بود و همين طور زن دایم 3 ماهه باردار بود و من قبول کردم و وقتی که رسیدیم زن دایم در زد و وارد شد من دمه در موندم یه چند دقیقه که گذشت نیامد داشت حوصلم سر میرفت و با خودم کلنجار می رفتم که داخل شم یا نه که یه در زدم وارد شدم و به شدت شکه شدم زنی که زن دایی رفته بود تا ازش نخود بگیره دستاش یکی داخل کص زن دایم بود اون یکی داشت پستوناشو میمالید که با دیدن من جا خورد و دستش کشید بیرون من هم که شکه شده بودم نمی دونستم چی بگم و با دیدن رنگ پریده هردوشون با خودم گفتم که روی خودم نزارم و بایه کم عصبانیت گفتم زندایی بریم اون لباساش رو درست کرد و اومد توی راه نه من و نه زن دایم حرف نزدیم من هرچی که بیشتر به اون صحنه فکر میکردم بیشتر عصبانی میشدم یه چند روز بعد تلفن مادرم زنگ خورد و مادرم پشت تلفن گفت که بهش میگم الان میاد وقتی پرسیدم کی بود گفت زندایت بود گفت که کسی خونشون نیست و کمک لازم داره من هم گفتم نمیرم و مادرم شروع کرد که برو گناه داره و از این حرفا و من هم قبول نمی کردم که پدرم گفت این دفعه برو سری بعد نرو من هم دیگه نتونستم مقاومت کنم و با عصبانیت رفتم در باز بود وقتی وارد شدم زندایم گفت درو ببند و من هم بستم رفتم داخل خونه سلام کردم و به زندایم گفتم با من کاری داری زندایی گفت آره برو بالای سقف حمام تا بگم رفتم بالا که متوجه شدم زندایم درو قفل کرد یه کم ترسیدم گفت حتما یه بلایی میخواد سرم بیاره که اومد و گفت ملاقه اون بالا نمیبینی نگاه کردم ولی چیزی ندیدم و گفتم نه و بهم گفت بیا پایین حتما جای دیگه ای گذاشتم اومدم برم که بهم گفت بشین کارت دارم خواستم بهونه بیارم
که گفت خیلی طول نمیکشه نشستم و شروع کرد در مورد اون روز توضیح دادن من هم یواش یواش کیرم داشت بلند میشد انقدر بلند شد که زندایم متوجهش شد و من روم رو کردم اون طرف که نگام به زندایم نباشه که یه لحظه احساس کردم کیرم رو زندایم گرفته و روم رو که برگردوندم دیدم زندایم یه جور خیلی عجیبی داره نگاه کیرم میکنه و من داشتم از خجالت رنگ عوض میکردم و حسابی ترسيده بودم که بهم گفت چرا انقدر کیرت بزرگه وقتی دید رنگم عوض شده خندید و گفت چرا ترسیدی نترس من باید بترسم ازین کیر کلفتت و یکم که حالم جا اومد خواست تا شلوارم رو بکشه پایین که نزاشتم و بهم گفت اشکالی نداره دستم رو کشید کنار و بهم گفت بلند شو بلند شدم و شلوار رو کشید پایین کیرم از نصف یکم تر شده بود زندایم کیرم رو گرفت به دست شروع به بالا و پایین کردن کرد و من هرچی بیشتر این کارو میکرد بیشتر لذت میبردم کیرم داشت هی بزرگ تر میشد و شدت جلو و عقب کردن زندایم سریعتر میشد وقتی کاملا کیرم پاشد زندایم حسابی ترسيده بود و من دلیلش رو نمیدونستم صورتش رو آورد جلو کیرم شروع کرد به لیس زدن کیرم که گفتم زندایی چی کار میکنی برگشت بهم گفت خوش نمیاد با تردید گفتم چرا و دوباره شروع کرد یواش یواش داشت کیرم لیز میشد و بعد از یه مدت سر کیرم رو کرد داخل دهنش و شروع کرد به ساک زدن داشتم از حسی که بهم داشت میداد بدنم بی جون میشد آب دهنم خوش شده بود حسابی عرق کرده بودم و هب بیشتر لذت میبردم حدودا یه چهل دقیقه زندایم ساک میزد و هی بهم میگفت مگه خوش نمیاد و من میگفتم چرا و اون میگفت پس چرا ارضا نمیشی که من گفتم نمیدونم یه چند دقیقه بعد یه هو یه حس خیلی عجیبی بهم دست داد و خودم رو داخل دهن زندایم ارضاع کردم حس خوبی داشت و وقتی به زندایم نگاه کردم دیدم که با یه اشتیاق خیلی زیادی داره آب کیرم رو میخوره و بعد هم با زبونش کیرم رو تمیز کرد و بهم گفت خیلی خوش گذشت گفتم خیلی و روز پنجشنبه بعد از ظهر دوباره به مادرم زنگ زد و من رفتم وقتی داخل شدم در حیاط رو بستم وارد خونه شدم با خوشحالی که دیدم خالم پیش زندایم نشسته یکم جا خوردم سلام و احوالپرسی کردم که خالم گفت مگه چقدر کیر داشتی که زندایی اینجوری داره تعریفش رو میکنه که انگار یه سطل آب یخ ریختن روم رنگم پرید و بدنم شروع به لرزیدن کرد که خالم منو کشید سمت خودش و کیرم رو درآورد و …
دوستان اگه میخواید ادمش رو بنویسم حتما بگید این تجربه من فقط مختص زندایم و خالم نیست و ادامه داره
لطفا فحش ندید ممنون میشم
و با گذاشتن حتی یه ایموجی من رو خوشحال می کنید
نوشته: دنیل