مستی و سکس با خواهر زنم مهسا
سلام من ناصرم و داستانی که میخوام بگم برگرفته از یک واقعیت محضه.
تو کوچهمون یک همسایه داشتیم که دو تا دختر خوشگل داشت.اسم دختر بزرگ مهسا بود و اسم اون یکی مهیا.
من از دختر کوچیکه خیلی خوشم میومد و یه جورایی میشه گفت که عاشقش شده بودم.پانزده سالش بود و همیشه رفت و آمد هاشو چک میکردم و زیر نظر داشتمش.
همیشه تو ذهنم از زندگی با اون برای خودم خاطره سازی میکردم.
چند سال بعد وقتی که هجده سالش شد و منم از خدمت برگشتم به خواستگاریش رفتم و با یک جواب بله،شیرین ترین اتفاق زندگیم که برام مثل رویا بود رخ داد.
ما دو سال نامزد بودیم و بعد عروسی گرفتیم و یک سال بعد پسرمون به دنیا اومد.با اومدن پسرم زندگیمون شیرین تر از عسل شد و عشق بیشتر از قبل تو خونهمون موج میزد.
خواهر زنم مهسا که یک دختر پر انرژی و فوق العاده گرم بود تو این مدت دوبار نامزد کرد و هربار به دلیلی نامزدیش به هم خورد و جدا شد.افسردگی گرفته بود و همیشه تو خودش بود.اون دختر بشاشی که ما میشناختیم دیگه نبود.
خونهی ما زیاد میومد.ناراحتی تو تمام بدنش و چشماش موج میزد.این شکلی دیدنش منو خیلی آزار میداد.تو خونه لباس راحتی میپوشید و منم تا اون روزی که میخوام تو ادامه داستان بهتون بگم به چشم دیگهای بهش نگاه نکرده بودم.
دو سال بعد از عروسیم شغلمو از دست دادم.
خیلی فشار روم بود.واقعا وضعیت اسفناکی رو داشتم تجربه میکردم.تو گذشته سیگار میکشدیم و مشروبم میخوردم ولی برای فرار از فشار های که بهتون گفتم بیشتر بهشون پناه بردم و مصرفم زیادتر شد.من بخاطر از دست دادن کارم ،افسرده شده بودم و دستم به هیچ کار دیگه ای نمیرفتمدام با مهیا دعوا میکردیم و روز به روز از هم دورتر میشدیم.تا این که مهیا به حالت قهر از پیشم رفت و تو خونهی پدرش موندگار شد.چند ماهی میشد که رابطهای نداشتم.اهل خیانت هم نبودم.همه میدونستن که من و مهیا چقد همدیگر رو دوست داریم و عاشق همیم.دوریش واقعاً برام عذاب آور بود.از خونه زیاد بیرون نمیرفتم و مدام سیگار پشت سیگار و عرق پشت عرق.یادمه شب بود.خیلی خورده بودم.جلوی تلویزیون رو مبل با یه شلوارک و تیشرت دراز کشیده بودم و داشتم فیلم میدیدم.اسم فیلم یادم نیست ولی بخاطر دارم که صحنهای که داشت پخش میشد سکسی بود و منم داشتم با خودم ور میرفتم.تو همین احوالات بودم که زنگ در به صدا در اومد.با خودم گفتم یعنی کی میتونه باشه!؟تلو تلو خوران رفتم نگاه کردم دیدم مهسا پشت دره!!یعنی برای چی اومده؟مهیا چیزیش شده؟چی باعث شده که این موقع شب بیاد خونهی ما؟
تو همین حین که اینارو از خودم میپرسیدم درو باز کردم تا بیاد بالا.
یکم خودمو جمع و جور کردم.کیرم به حالت نیمه شق در اومده بود و انگاری چشمام رو گذاشته بودن تو کاسهی خون!
مهسا رسید.دستشو دراز کرد و تو چشمای هم نگاه کردیم باهم دست دادیم و سلام کرد.جوابشو دادم.وقتی که گرمی دستاشو تو دستام احساس کردم حالم بدتر شد.یه لبخند ریزی زد.فکر کنم متوجه شده بود که حسابی مستم.
بهم گفت اجازه میدی بیام تو.دستشو ول کردم با سر اشاره کردم بیاد داخل.عطرش هنوز تو دماغمه.قد بلند و هیکل کشندهش هنوز جلو چشامه.اون شب دیدم بهش عوض شده بود.مانتو جلو باز با یک شلوار تنگ آبی زاپ دار که سفیدی رونشو به رخم میکشد و حالمو بدتر میکرد.کیفشو گذاشت رو جا کفشی.مانتوشو در آورد و انداخت رو آویز.رفت سمت پذیرایی.چند قدمی که تا رسیدن به پذیرایی و نشستن رو مبل جلوم بود،هربار بالا و پایین رفتن کونش نفس منو تنگتر میکرد.حال عجیبی داشتم.فکرای غریبی میومد تو سرم.با خودم میگفتم آدم باش اما کنترلم دست خودم نبود!
رفت نشست.موهای طلایی و مشکیشو از بند گیره رها کرد و انداخت رو شونهش.ارایش ملایمی رو صورتش نشسته بود.شروع کرد به صحبت کردن از دعوا با مهیا گفت و از حال بدی که درگیرش شده.از بس که هیکلشو دید میزدم توجهم به اندام و سینه و کوس و کون و لباش بود از حرفاش چیزی یادم نیست.داشتم کوسش دیدم میزدم و تصور کردنش تو ذهنم نقش بسته بود.خوردن لباش و سینه های خوش فرمش.تصویر بازی با کوس و کونش جلو چشام بود و یه لحظه ولم نمیکرد.این که مهسا برام ساک بزنه و کیرمو بخوره وای چه لذت عجیبی!کیرم حسابی بزرگ شده بود.به طوری که دیگه نمیشد پنهونش کرد.تو همین خیالت بودم که صدای مهسا رو شنیدم که میگه ناصر؟ناصر کجایی؟
حرفامو فهمیدی!؟یهو به خودم اومدم گفتم ببخشید حواسم جای دیگهای بود نفهمیدم حالم زیاد خوش نیست.
با خنده و نگاه رو به پایین تنهی من گفت بله معلومه که حالت بده.
نگاه کردم به خودم دیدم کیرم حسابی بزرگ شده.از درون یک لحظه خجالت کشیدم ولی به روم نیاوردم.تصمیم رو گرفته بودم.امشب به هر قیمتی که شده باید بکنمش.
مشروب رو میز بود گفتم میخوری با سر اشاره کرد که براش بریزم.پیکشو پر کردم دادم دستش.رفت بالا گفتم چی میگفتی میشه یه بار دیگه بگی.خودمم پیکمو رفتم بالا.
گفت نه دیگه فکم درد گرفت دیگه نمیتونم بگم توام که حواست جای دیگهای بود.پیک دوم رو هم ریختم خوردیم.چند دقیقهای گذشت دوباره ازش خواستم حرفاشو تکرار کنه که گفت نه تو بگو حواست کجا بود!؟برای چی بهم زل زده بودی؟با ی لحنی عجیبی گفت!صداش تو سرم پیچید.به خودم جرات دادم و پیکمو برداشتم رفتم کنارش نشستم و بهش گفتم راستشو بگم؟گفت آره.گفتم حواسم پرت هیکل سکسی و کوس و کون و لب و لوچهی تو بود.سومی رو هم خوردیم.تو چشام زل زد.ترسیدم ولی پا پس نکشیدم.لبامو چسبوندم به لباش.مزهش هنوز تو دهنمه.خودش رو عقب نکشید.شروع کردم به مکیدن لباش.اولش کاری نمیکرد ولی رفته رفته اونم شروع کرد به خوردن لبام.داغی نفساش که میخورد تو صورتم،قلبمو از جا میکند.دستمو انداختم رو سینههاش و شروع کردم به مالوندن.اونم با دستاش کیرمو فشار میداد.نفسامون به شماره افتاده بود.خوابوندمش رو مبل و لباساشو از تنش در آوردم.شورت و کورست مشکیش اندام سفیدش رو خواستنی تر کرده بود.یکی از سینه هاشو انداخت بیرون و منم افتادم روش و شروع کردم به مکیدن.انگشتمو بردم تو شورتش و کوسشو میمالوندم.صدای اه و نالش کم کم داشت در میومد.کوسش خیس شد.انگشتمو بیشتر کردم توش.ی لحظه نفس نکشید و بعدش با یه آه تمام هوای تو سینهشو داد بیرون.بهم گفت بلند شو بشین.نشستم شلوارک و شورتمو باهم از پام در آورد.خودمم تیشرتمو در آوردم.
پاهامو باز کرد و نشست جلوی کیرم.شروع کرد به مالوندن کیر و خایهم.وای که چه حال عجیبی داشتم.با موهاش بازی میکردم و سرشو نوازش میکردم.دهنشو نمنم نزدیک کله کیرم کرد و شروع کرد به ساک زدن.اولش آروم آروم بود ولی بعدش تند ترش کرد.رو ابرا سیر میکردم.خیلی خوب میخورد.چند دقیقهای ادامه داد.کیرم حسابی بزرگ شده بود.گفتم بریم رو تخت؟گفت بریم بغلش کردم و بردمش تو اتاق.گذاشتم رو تخت.چند دقیقهای هم اونجا برام ساک زد.بهم گفت بیا دراز بکش بشینم روش.اومدم رو تخت دراز کشیدم.پاهاشو باز کرد.با دستش کیرمو گرفت و گذاشت دم سوراخ کوسش.آروم رو کیرمو فرو کرد تو کوسش و همزمان اه دوتامون در اومد.دستاشو گذاشت رو سینهی من و شروع کرد به بالا و پایین کردن خودش.اه و نالهش قطع نمیشد.قربون صدقه کیرم میرفت.منم کونشو فشار میدادم و سینه هاشو میخوردم.لباشو میذاشت رو لبم و لبام میخورد.تقریبا ده دقیقهای تو این حالت بودیم که ضرباتشو محکم تر کرد یهو محکم بغل کردم و شروع کرد تو بغلم لرزیدن.ارضا شد.یکی دو دقیقهای تو بغل هم بودیم که بلندش کردم و بهش گفتم حالت داگی بگیره.برگشت.از تو کشو یه دونه کاندوم برداشتم و کشیدم به کیرم.اروم کلهشو میمالیدم به سوراخ کوسش.صدای اهش در اومده بود.
کیرمو فرو کردم تو کوسش و شروع کردم به تلمبه زدن.
خیلی حال میداد.حسابی سر کیف بودم و با تمام وجودم داشتم میکردمش.اه ناصر.جون.بکن.بکن.جون.اه.اه.
اینارو میگفت و من حشری تر میشدم و محکم تر می کوبیدم.ده دقیقهای از گاییدنش میگذشت و مدام آه و ناله میکرد.کم کم آبم داشت میومد.سرعتمو بیشتر کردم.
آه بلندی کشید و دوباره ارضا شد.همزمان منم ارضا شدم تموم آبمو خالی کردم تو کوسش.از شدت خستگی نای واسم نمونده بود دراز کشیدم کنارش و بغلش کردم.
نیم ساعت بعد بلند شد لباساشو پوشید و آماده رفتن شد و با یه خداحافظی ساده رفت.
رابطهی لذت بخشی بود ولی از اون شب به بعد هنوز وقتی میبینمش خجالت میکشم و احساس گناه عجیبی همیشه باهامه.همش به خودم میگم کاش اون اتفاق نمیافتاد چون تاثیر شو هنوزم تو زندگیم میبینم.
امیدوارم برای شما اتفاق نیوفتده
ببخشید اگه روان تر نشد بنویسم!
نوشته: ناصرم