نورا (۲)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

قسمت دوم
درسته خود نفس بود
+شوهرت مشغول دخترشه
-خب منم مشغول پسرش میشم…افتخار میدی؟
+مفتخرم می‌کنی
شروع کردیم به رقصیدن؛با موزیک گاهی میخوندیم گاهی از سر مستی خنده های بلندی داشتیم
واقعیت بیشتر از اینکه حواسم پیش اندام سکسی نفس باشه؛چشمم تو سالن دنبال نورا میگشت
سنگینی نگاهی رو حس کردم؛گوشه سالن روی مبل نشسته بود و نگاه میکرد!!
تا نگاهم بهش افتاد چند لحظه مکث کرد و بعد بلند شد رفت بیرون از سالن تو باغ
+نفس جان باید برم سرویس
با همون حالت رقص و شادی سرشو تکون داد و از کنارش رفتم به سمت بیرون
سر و صدا داشت دیوونم میکرد دیگه…
تو آلاچیق نشسته بود و ماسکشم درآورده بود؛از همون فاصله ام ناراحتی تو چهره معصوم نورا پیدا بود
رفتم نزدیک و روبروش ایستادم؛سرشو آورد بالا؛قرمزی چشماش قرمزی بغض تو گلوش بود
+مجید کجاس؟
-چمیدونم تو سالنه دیگه
+چی شده نورا؟گریه کردی؟
-نه
+با مجید بحثت شده؟
چیزی نگفت
نشستم کنارش؛دستمو گذاشتم رو دستش؛قبلا با هم دست داده بودیم ولی این فرق میکرد…
+هر اتفاقی بیوفته تو ما رو داری کنارت؛هر اتفاقی
تو چشمام نگاه نمی‌کرد و سرشو انداخته بود پایین
از دور دیدم سودا میاد؛دستمو برداشتم و از جیبم سیگار درآوردم و روشن کردم
سودا رسید و گفت
-شما دوتا چرا اینجا نشستید؟بیاید تو دیگه عه
+من که اومدم یه نخ سیگار بکشم؛نورا نمی‌دونم اینجا چیکار می‌کنه
یه چشمک به سودا زدم و گفتم
+ببرش داخل کنار خودت یکم خوش بگذرونید
اون دوتا رفتن داخل و همینطور که از سیگارم کام میگرفتم تو اون حالت منگی فکرم درگیر مشکل مجید و نورا شده بود
-فرید؟؟فرید نمیشنوی؟
+هوم…ببخشید تو فکر بودم جانم مجید جان
-من باید برم بیمارستان؛مادرم حالش خوب نبود بردن بیمارستان
+عه چی شده؟وایسا با هم بریم
-نه بابا هیچی نشده تو بمون لطفا دخترارو برسونید من با ماشینت میرم
+ای بابا باشه داداش با خبرم کن هر اتفاقی افتاد
مجید سوار ماشین شد و رفت
متوجه شدم که ناراحتی نورا هم احتمالا سرش میخوره به همین داستان ولی برای چیز دیگه؛نه ناراحتی برای مریضی مادر مجید!!!
رفتم داخل؛نورا و سودا مشغول حرف زدن بودن کاملا مشخص بود سودا خوب داره تخلیه اطلاعاتی میکنه؛بابامم که طبق معمولی زیادی خورده افتاده رو مبل و چشماشو بسته؛بقیه مهموناهم یا در حال خوردن بودن یا رقصیدن و حرف زدن
نفسو پیدا نمیکردم؛راحت می‌تونستم از اندامش تشخیصش بدم ولی نبود؛
از پله ها رفتم سمت اتاقهای طبقه دوم؛میدونستم اتاق خودشون کدومه
درو باز کردم و بله نفس افتاده روی تخت و خوابیده
چاک لباس شبش تا بالای رون سفیدش رفته بود؛این صحنه جدای از دیوونه کننده بودنش قابل وصف نیست؛در اتاقو بستم و رفتم کنارش نشستم
ضربان قلبمو حس میکردم و همینطور کیر درحال راست شدنمو
دستمو آروم گذاشتم روی رون سفید و گوشتی نفس؛کیرم از شدت حشری بودنم داشت شلوارمو پاره میکرد
نفس تکون خورد و رو به من به پهلو دراز کشید؛چاک لباسش بسته شد ولی این چاک سینه های خوش فرمش بود که جلوم باز شد
خیلی دلم میخواست دستمو بکن داخل و سینه هاشو بگیرم ولی…اگه بیدار بشه چی!؟
سریع بلند شدم و از اتاق زدم بیرون که بابام جلوم سبز شد
+خانومت فکر کنم زیادی خورده
در اتاقو باز کرد و بدون حرف رفت داخل و کنار نفس افتاد رو تخت
حتی در اتاقم نمیتونست ببنده؛درو بستم و رفتم پایین؛مهمونا کم و بیش داشتن میرفتن و سودا هم داشت بدرقه شون میکرد
رفتم انتهای باغ و سیگار می‌کشیدم
همه ذهنم درگیر نفس شده بود؛من باید یه حرکتی بزنم نمیتونم ازش بگذرم
مهمونا دیگه رفتن و رفتم پیش سودا و نورا و گفتم
+سودا امشب اینجا موندگار شدیم
-وا چرا؟
+واسه اینکه بابا حال نداره بالا با نفس خوابیدن؛مجیدم ماشین منو برد و یدونه ماشین بیشتر نداریم؛نورا تو که خونه کاری نداری ؟
-نه؛مجیدم پیش مامانش ایناس
+اوکیه اتاقای بالا خالیه هرکدومو خواستی بردار
دخترا رفتن بالا تا لباسای راحت تر بپوشن و استراحت کنن
حالا که موندگار شدیم یه شیشه برداشتم و رفتم جلو تلویزیون
زدم رادیو جوان و واسه خودم ریختم و خوردم
تلفنم زنگ خورد؛مجید بود
+سلام خوبی؟
-سلام داداش؛تموم شد مهمونی؟
+آره ولی موندگار شدیم؛بابام زیادی خورده ولو شده باید میموندیم؛نورا و سودا هم رفتن بالا استراحت
-باشه داداش فردا میبینمت
+حله؛مامانت خوبه؟
-اره بابا گفتم چیزی نیست که…
+باشه کاری چیزی بود زنگ بزن مجید جان
-حله؛فعلا
+فعلا داداش
ساعت از ۱۱گذشته بود؛نفهمیدم کی رو مبل خوابم برد
بابا بیدار شده بود و مشغول آماده کردن صبحانه بود؛از نبود سر و صدا معلوم بود بقیه خوابیدن؛بلند شدم نشستم و سرمو گذاشتم روی مبل
-به به ظهر بخیر؛ساعت خواب؟
+والا شما از ۱۰شب بیهوش بودی معلومه الان ظهره واست
-پاشو پاشو برو دخترارو صدا کن بیان یه چیزی بخورن
رفتم سمت دستشویی
دست و رومو شستم؛تو آیینه که نگاه کردم دوباره صحنه های دیشب اومد جلوی چشمم؛این دختر چرا اینقدر دیوونه کنندس؟حتی خودمو قانع میکردم باید انتقام زندگی که خراب کرده رو ازش بگیرم؛با کردنش با جر دادن کون نفس
به خودم اومدم؛گاهی این روی شیطانی ترسناک میشه حتی واسه خودم؛شاید خیلی کارای بدتری به ذهنم رسیده باشه
من آدم بد داستانم؟نمیدونم شایدم تو کل دنیا آدم بده منم…
اومدم بیرون و رفتم سمت طبقه بالا؛اتاق اول مخصوص سوداس ؛بدون در زدن رفتم داخل؛سودا طبق معمول با تیشرت و شورت خوابیده بود؛درسته اندامش حرف نداشت ولی واقعا هیچ احساسی نسبت به خواهرم نداشتم و خودشم اینو میدونست و با من کاملا راحت بود
+سودا؟سوووودااااا؟؟؟
-هوم
+پاشو دیگه؛یه چیز بخورید باید بریم
-باشه
+پاشو نیام دوباره هااا
رفتم اتاق بعدی و در زدم؛جوابی نشنیدم؛درو باز کردم بله نورا هم اینجاست
شلوار و تاپی که از سودا گرفته بود بدنشو مژگان تر کرده بود؛سینه های گرد و سکسیشو به خوبی نمایش میداد
تاپش رفته بود بالا و دیدن پوست لطیفش داشت دیوونم میکرد
به نظرم نورا فرقی با بهترینای هالیوود نداشت
+نورا؟نوراااا؟
چشمای قشنگشو باز کرد و با یه کشش بدن و خمیازه سلام کرد
+سلام خوشگله؛پاشو یه چیز بخورید باید بریم
-باشه
صدای نفسو از ته راهرو شنیدم
-فرید جان
+بله
-میای یه لحظه
+اومدم
پاشو توام دیگه نورا باید بریم تورم برسونیم خونه
رفتم داخل اتاق نفس؛پشتش به من بود
+جانم
-زیپ اینو باز می‌کنی لطفا
زیپ لباسشو میگفت؛دوباره اون حس شهوت سراغم اومد؛رفتم جلو دست چپمو گذاشتم رو گردنش و آروم زیپو دادم پایین؛تا بالای کون خوش فرمش اومد
تشکر کرد و بلند شد رفت سمت کمد تا لباسشو عوض کنه؛منم رفتم بیرون و در حال بیرون رفتم با گوشه چشم دیدم که لباسشو قبل از اینکه من برم بیرون کامل درآورد ولی دروغ چرا روم نشد برگردم کامل ببینم؛ولی دیدن هیکلش تو همون زاویه نزدیک بود آبمو بپاشه بیرون
چراغ سبز دیده میشد ولی کاری نمیشد کرد…
رفتم پایین؛سودا ؛ نورا و بابا دور میز نشسته بودن و در حال خوردن صبحانه؛منم رفتم کنار بابا نشستم
نفس آرایش کرده اومد پایین و روبروی من کنار نورا نشست
دوتا کص حرفه ای جلوم داشتن غذا می‌خوردن و منم گاهی به صورت و گاهی به سینه هاشون خیره میشدم!!
هردو معنی نگاه سنگین منو حس میکردن
در حال صحبت راجع به مهمونی دیشب بودیم
سودا از هممون مخصوصا بابا داشت تشکر میکرد که یه چیزی روی رون پام حس کردم؛متوجه شدم که پای کسی رو رونمه ولی پای کی بود؟به روبرو نگاه کردم!!هیچ واکنشی نه از نورا نه از نفس نمیدیدم
حرکت پا به سمت بالا تر کشیده شد و تا اینکه خورد به کیر راست شدم…

قسمت بعد…

دکمه بازگشت به بالا