بازی کثیف (۲)
…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه
آیفون رو زدم و از پنجره به حیاط نگاه کردم. ستاره مسافت حیاط تا خونه رو سریع طی کرد که مبادا همسایهها ببیننش. درِ راهرو رو که باز کرد، به استقبالش رفتم. یه نایلون پر از خوراکی تو دستش بود و کیفش رو هم با دست دیگهش گرفته بود. به خوراکیها اشاره کردم و با لبخند گفتم: “اومدی بدی یا بخوری؟”
در حالی که نفسنفس میزد، یه لبخند از روی خجالت زد و گفت: “بیشعوری دیگه! البته من بیشعورترم که برای تویِ بیشعور خوراکی خریدم. اصلاً قهرم!”
از زبون ریختنش و لحن بامزهش که نشون از خجالتش بود، خندهم گرفت. بهش نزدیک شدم و بغلش کردم. کنار گوشش گفتم: “اینجوری که دلبری میکنی یه چیزیت میشه ها! از من گفتن بود…”
گفت: “دلت رو صابون نزن. فعلاً قهرم.”
تو بغلم، تنِ کوچولوش رو فشار دادم؛ خندیدم و گفتم: “فعلاً بیا تو، حالا یه کاریش میکنیم.”
وارد پذیرایی شدیم و ستاره با کنجکاوی مشغول دیدن خونه شد. همینجوری که همهجا رو سرک میکشید، همزمان مانتو و روسریش رو درآورد. زیر مانتوش یه ساپورت طوسی بدننما و یه تاپ آبی کمرنگ پوشیده بود. در حالی که داشت آشپزخونه رو کاوش میکرد، گفت: “نه بابا خوشم اومد! مادر شوهرم خوشسلیقه و تر و تمیزه!”
بعد از این حرفش انگار با پتک کوبیدن تو سرم. دلم برای صافی و سادگیش سوخت. اون به چی فکر میکرد و من به چی! ولی با خودم گفتم این هم خواهرِ همون برادره! هرچی سرشون بیارم کمه. سهیل هم زیاد از رفاقت دم میزد ولی تهش خیانتکار از آب دراومد!
با صدای ستاره به خودم اومدم که گفت: “مهراااااان کجایی با تواَم! میگم میرم تو اتاق لباس عوض کنم. تا صدات نزدم نمیای داخل! خب؟”
یه لبخند شیطنتآمیز زدم و گفتم: “چشم.”
ستاره رفت داخل اتاق و در رو بست. چند دقیقه بعد صدام زد. به سمت اتاق رفتم و در رو باز کردم. بعد از دیدن ستاره کفم برید و تو دلم گفتم: “اوووووف…”
ستاره یه لباسخوابِ ساتنِ راهراهِ سیاه-سفید که تا زانوهاش میرسید رو پوشیده بود. پابند چرمیِ مشکیش رو با لاک مشکی ناخنهای پاش ست کرده بود. چوکر سفید توری دور گردنش هم جذابیتش رو دو چندان میکرد. آروم بهش نزدیک شدم و بغلش کردم. عقبعقب رفتیم و به دیوار چسبوندمش. صورتش رو بین دستهام گرفتم و شروع کردم به بوسیدن لبهاش. ستاره دستهاش رو دور کمرم حلقه کرده بود و کل تنش رو بهم چسبونده بود. چشمهاش خمار شده بودن و نفسنفس میزد. لبهاش رو رها کردم و لبهام رو به سمت گردن ظریفش بردم. عطرِ سردِ تنش، شهوتم رو بیشتر کرد و با ولع شروع کردم به بوسیدن و لیس زدن گردنش. ستاره سرش رو بالا گرفته بود و با شدت گرفتن نالههاش، بهم فهموند که داره لذت میبره. چند لحظه بعد شل شدنش رو حس کردم. انگار دیگه نمیتونست روی پاهاش بایسته. گردنش رو رها کردم و به سمت تخت رفتیم.
رو تخت دراز کشیدم و ستاره اومد رو شکمم نشست. خم شد و کنار گوشم، دندونهاش رو روی هم کوبید. بعد، از لالهی گوشم شروع کرد به مکیدن تا به سینههام رسید. دستش رو از زیر تیشرتم به سینههام رسوند و گفت: “درش بیار.”
تیشرتم رو در آوردم و به ستاره خیره شدم. ستاره با عشوه بند لباسش رو از روی شونههاش رد کرد و ممههای بدون سوتینش رو نمایان کرد. کوچیک و تینیجری بودن. ولی به شدت خوشفرم و خوشلعاب! خم شد و ممههاش رو روی صورتم گذاشت. لای ممههاش رو بو کشیدم و با ولع شروع کردم به خوردن. ستاره در حالی که نفسنفس میزد و ناله میکرد، خودش رو روی کیرم میمالید. داغی کُسش رو حتی از روی لباس هم میشد حس کرد.
چند لحظه بعد، ممههاش رو از دهنم جدا کرد. یهکم پایینتر رفت و از سینههام تا شکمم رو بوسید تا به شلوارم رسید. دکمهی شلوارم رو باز کرد و از پام درش آورد. کیر شق شدهم رو تو مشتش گرفت، به چشمهام خیره شد و با عشوه، لبهاش رو با زبونش خیس کرد.
از سر کیرم شروع کرد به بوسههای ریز و به سمت پایین رفت تا به تخمهام رسید. بوسههاش رو، روی تخمهام بیشتر کرد و با دستش کیرم رو میمالید. سرش رو بالا آورد و سر کیرم رو تو دهنش گذاشت. لذتبخشترین قسمتش همینجا بود. برخوردِ زبون خیس و گرم ستاره با کیرم، تهِ دلم رو خالی کرد و لذت وصفناپذیری داشت…
همزمان که کیرم رو تا نصفه تو دهنش عقبوجلو میکرد، با دستهاش تخمهام رو میمالید. به یک دقیقه هم نرسید که حس کردم دارم ارضا میشم. آروم سرش رو از کیرم جدا کردم و به سمت بالا کشیدمش. دوباره نشست رو شکمم. دستم رو از زیر لباسش رد کردم و به کِش شورتش رسوندم. ستاره مچ دستم رو گرفت و از خودش جداش کرد. بلند شد و ایستاد. دستش رو از زیر لباسش رد کرد و شورتش رو یهکم پایین کشید، بعد پاهاش رو به هم چسبوند و شورتش رها شد و دقیقاً روی کیرم فرود اومد…
تو همون حالت چند قدم جلو اومد و بالای سرم ایستاد. طوری که از زیر لباس، درز کُسش رو میدیدم. لباسش رو تا شکمش بالا داد. رو زانو نشست و کُسش رو به صورتم نزدیک کرد. با دستهام از پشت، کونش رو گرفتم و به سمت دهنم فشارش دادم. حالا کُس ستاره کاملاً روی دهنم بود. تو همون حالت شروع کردم به لیس زدن. ستاره بیپروا ناله میکرد و خودش رو روی دهنم میمالید. همزمان که داشتم کُسش رو لیس میزدم، از پشت، انگشتم رو وارد کونش کرده بودم و آروم عقبوجلو میکردم. چند دقیقه بعد، فشار ستاره روی صورتم بیشتر شد و نالههاش به جیغ تبدیل شدن. چند لحظه بعد هم نالههاش قطع شد، بدنش شل شد و فقط نفسنفس میزد. از رو صورتم بلند شد، کنارم دراز کشید و بغلم کرد.
ولی من هنوز ارضا نشده بودم. تو همون حالت دمر خوابوندمش. رو کونش نشستم و با آب دهنم سوراخِ کونش رو خیس کردم. با دستم لای کونش رو باز کردم و سر کیرم رو روی سوراخش گذاشتم. بعد از چند بار فشار دادن، بالاخره سر کیرم وارد کونش شد. کونش به شدت تنگ بود و لذت خاصی داشت. ستاره از شدت درد قرمز شده بود و آه و ناله میکرد. کمکم فشارم رو بیشتر کردم و کاملاً روش خوابیدم. حالا کیرم تا ته، توی کون خواهر سهیل بود! به سختی میشد تلمبه زد، ولی تلمبه زدنهام رو شروع کردم. از شدت نالههای ستاره میتونستم بفهمم که داره چه دردی میکشه. ولی من درد کشیدنش رو دوست داشتم!
ستاره سرش رو تو بالشت فرو کرده بود و با دستهاش تخت رو چنگ میزد. چند لحظه یکبار هم با صدای بریدهبریده میگفت: “تورو خدا زودتر تمومش کن…”
دقیقاً همونجا بهترین فرصت بود! خیلی آروم گوشیم رو از کنار تخت برداشتم و شروع کردم به فیلم گرفتن. با یه دستم گوشی رو گرفته بودم و با دست دیگهم موهای ستاره رو، که نتونه سرش رو برگردونه! نزدیک به یک دقیقه ازش فیلم گرفتم و بعد قطعش کردم که ستاره متوجه نشه. تو اون زمان کوتاه، عمداً اسمش رو صدا زدم و اون هم یکی دو بار اسم من رو صدا زد. همین که اسم جفتمون تو فیلم بود، برام کافی بود…!
ذهنم رو روی سکس متمرکز کردم که زودتر ارضا بشم. فقط چند تلمبه تا ارضا فاصله داشتم که یهو زنگ خونه رو زدن!
انگار آب سردی رو، روی تنم ریختن… دوباره به نقطهی شروع رسیدم و کلاً حسم پرید. ستاره ترسید و به سمتم برگشت. با دلهره گفت: “منتظر کسی بودی؟”
گفتم: “نه! لابد یکی از همسایههاست. ببینه جواب نمیدیم بیخیال میشه.”
ولی زهی خیال باطل! بیخیال که نشد هیچ، همزمان که زنگ میزد؛ با مشت هم دروازه رو میکوبید! قضیه بودار بود و طرف هرکی که بود، بیخیال نمیشد.
ترس جفتمون بیشتر شد و ستاره از ترسِ اینکه نکنه سهیل باشه، شروع کرد به گریه کردن. بلند شدم و لباسها و کیفش رو بهش دادم و گفتم: “برو تو حموم. هر اتفاقی هم که افتاد، از حموم بیرون نمیای!”
با تکون دادن سرش قبول کرد و رفت تو حموم. سریع لباسهام رو پوشیدم و به سمت حیاط رفتم. قلبم مثل گنجشک میزد و بدنم عین بید میلرزید. وقتی به حیاط رسیدم، داد زدم: “اومدم بابا چه خبرته!”
به در که رسیدم، یه نفس عمیق کشیدم و در رو باز کردم. انتظارِ دیدن هر کسی رو داشتم به جز نگار!
نگار با چشمهای خیس و نگاهی پر از نفرت، پشت در بود. شوکه بهش خیره شده بودم و نمیدونستم چرا اینجاست. یه پوزخند زد و گفت: “که شهرستانی، آره؟”
بعد محکم هولم داد و از چهارچوب در خارجم کرد. تا اومدم به خودم بیام، به سمت خونه دوید و وارد خونه شد. سریع دنبالش دویدم و وارد خونه شدم. نگار داد میزد و میگفت: “کجایی جنده؟ بیا بیرون کاری باهات ندارم، فقط میخوام هرزگیِ این لاشی بهم ثابت بشه!”
سریع به سمتش رفتم و بازوش رو گرفتم. بازوش رو از دستم کشید و گفت: “به من دست نزن حرومزاده! وگرنه جیغ میزنم و همه رو میکشونم اینجا!”
دستهام رو به علامت تسلیم بالا بردم و با تتهپته گفتم: “باشه بهت دست نمیزنم. تو فقط آروم باش. بهت توضیح میدم.”
گفت: “گُه نخور بابا.” و به سمت حموم رفت. در حموم از داخل قفل بود. نگار فهمید کسی اون توئه. در حموم رو زد و گفت: “بیا بیرون کاری باهات ندارم. به مرگ عزیزم نیای بیرون به پلیس زنگ میزنم و بد کاری دستتون میدم!”
چند لحظه بعد در حموم باز شد و ستاره با چهرهای شوکه بیرون اومد. یه نگاه به نگار کرد و یه نگاه به من. بعد با بغض گفت: “این کیه مهران؟”
لال شده بودم و حرفی برای گفتن نداشتم. نگار پوزخند زد و گفت: “منم یکیام مثل تو، که بازیچهی دستِ این لاشی شده…”
بعد به سمتم اومد. سرش رو به علامت تاسف تکون داد و آب دهنش رو به سمتم پرت کرد. با بغض گفت: “دیگه نمیخوام هیچوقت ببینمت…” و از خونه بیرون رفت.
ستاره بُهتزده بهم خیره شده بود. روم رو ازش گرفتم. همونجا رو زمین نشستم و چشمهام رو بستم. هیچوقت فکر نمیکردم یه روزی نگار رو از دست بدم، اون هم اینجوری…
ستاره خواست حرف بزنه که سرش داد زدم و گفتم: “هیس… فقط خفه شو و گم شو بیرون!”
ترسید و بغضش ترکید. چند دقیقه بعد با گریهزاری و بدونِ اینکه چیزی بگه، رفت…
تا خودِ شب حالم ناجور داغون بود. فکر اینکه کی جریان رو به نگار گفته، مثل خوره افتاده بود به جونم. تنها کسی که جریان رو میدونست رضا بود! ولی امکان نداشت که رضا همچین کاری بکنه. چون رضا اصلاً از رابطهی من و نگار خبر نداشت و کلاً تو باغِ این ماجرا نبود! هرچی هم به نگار زنگ میزدم و پیام میدادم، جوابم رو نمیداد.
برام خیلی مهم بود که بدونم کی کمر به نابودی رابطهم با نگار بسته و باید هر رقمه که میشد، جریان رو میفهمیدم.
همون شب زدم بیرون و رفتم جلوی خونهی نگار! بهش پیام دادم و گفتم: “یا یه کلمه بهم میگی کی جریان رو بهت گفته و از اینجا میرم، یا در خونهتون رو میزنم و آبروریزی راه میندازم!”
چند دقیقه بعد اومد جلوی پنجره که ببینه واقعاً اونجام یا نه. بعد از دیدنم، حالت چهرهش تغییر کرد و ترس رو تو صورتش دیدم. سریع بهم پیام داد و گفت: “یه اکانت ناشناس تو تلگرام بهم پیام داد که: “دوستپسرت با دوستدخترِ سابق من ریخته رو هم.” من هم باور نکردم. ولی گفت که بهم ثابت میکنه. امروز عصر دوباره بهم پیام داد و گفت دوستدخترم الان تو خونهی دوستپسرته! خودت میتونی بری و ببینی… من هم اومدم اونجا و خودم دیدم. الان هم گورت رو از اینجا گم کن و برو!”
بعد اسکرینهای چت خودش و طرف رو برام فرستاد. اسم طرف محسن بود و هیچ عکسی رو پروفایلش نبود.
از طرفی از اینکه مطمئن شدم کار رضا نبوده خوشحال شدم و از طرف دیگه، تصمیم گرفتم اون دیوثی که به نگار پیام داده رو پیدا کنم و تلافیش رو سرش در بیارم. به هر زوری بود همون شب پیوی محسن رو از نگار گرفتم و بهش پیام دادم…
برگشتم خونه و به رضا زنگ زدم. نیم ساعت بعد رضا با یه بطری یک و نیم لیتری کنارم بود. خوردیم و مست کردیم. اونقدر مست که اصلاً نمیدونم کِی خوابم برد…
چند روز گذشت… طرف پیامم رو دیده بود ولی جوابم رو نمیداد. منم به جز همون اکانت، شماره یا نشونیِ دیگهای ازش نداشتم. هرچی هم به ستاره زنگ میزدم و پیام میدادم که نشونیِ طرف رو بهم بده، جوابم رو نمیداد.
یه روز عصر که تو قهوهخونهی محل بودم، سهیل بهم زنگ زد و گفت: “کجایی؟ میخوام ببینمت و کارت دارم!”
گفتم: “قهوهخونهی کریم گوشواره. چه کاری داداش؟”
گفت: “بشین میام.”
چند دقیقه بعد رسید دم در قهوهخونه و صدام زد. رفتم بیرون و خواستم سلام کنم، که سفت مچ دستم رو گرفت و دنبال خودش کشید. گفتم: “هوشَه بابا! چته حیوون؟”
گفت: “گُه نخور و دنبالم بیا!”
رفتیم تو یه کوچه خلوت و تهِ کوچه ایستادیم. سهیل گوشیش رو درآورد، بهم داد و گفت: “ببین!”
گوشی رو گرفتم و نگاه کردم. باورم نمیشد… همون اکانتی که به نگار پیام داده بود، فیلم سکس من و ستاره رو هم برای سهیل فرستاده بود! زیرش هم نوشته بود فیلم سکسِ خواهرت و داداشت!
همین که سرم رو از گوشی بلند کردم، سهیل یه سیلی خوابوند زیر گوشم. خون جلوی چشمهاش رو گرفته بود و از شدت عصبانیت، دستهاش میلرزید. چندتا سیلی تو صورت خودش زد و گفت: “آخه بیناموس مگه نمیگفتی ناموس من ناموسته؟ آخه اینهمه دختر! چرا خواهر من؟ تو که میدونستی من رو این حساسم! اصلاً گیریم ناموس سرت نمیشه و بیناموسی. ولی چرا ازش فیلم گرفتی؟ چرا فیلمش رو پخش کردی؟ چرا کاری کردی که منی که ناموسم خدامه، فیلم ناموسم رو ببینم؟ چرا مهراااااان؟ حرف بزن عوضی! میخوام قبل از اینکه مثل سگ بکشمت حرفهات رو بشنوم!”
نتونست ادامه بده، بغضش شکست و زد زیر گریه. حرصی شدم و گفتم: “ناموس؟ ببین کی دم از ناموس میزنه! از چیزی دم بزن که توش رفوزه نشده باشی! من بیناموسم یا تو؟ تویی که یه ماه تو خونهی من خوردی و با مادرم خوابیدی! تویی که منِ رفیقت رو میپیچوندی که مادرم تو خونه تنها بشه و تویِ بیناموس بری بُکنیش و به ریشِ منِ احمق بخندی! تویی که…”
با نگاه شوکه و بُهتزده حرفم رو قطع کرد و گفت: “چی داری میگی؟ این اراجیف چیه که به هم میبافی؟ من و مادر تو؟ خودت از این کُسشعرهایی که میگی خندهت نمیگیره؟ دست پیش رو میگیری که پس نیفتی؟”
پوزخند زدم و گفتم: “خیلی وقته دستت برام رو شده. لازم نیست فیلم بازی کنی. من بیناموس نبودم. وقتی فهمیدم با مادرم ریختی رو هم، زدم تو خط خواهرت که بیحساب بشیم. رفتم سمت خواهرت که یه جوری خالی بشم و نیام سراغ تو! که نیام سراغت و یه کاری دست جفتمون بدم…”
سهیل که انگار واقعاً روحش هم از قضیه خبر نداشت، گفت: “کاش میاومدی سراغم! کاش میاومدی و سمت خواهرم نمیرفتی… کاش میاومدی و از خودم میپرسیدی! بازی خوردی مهران! به جون مادرم من حتی دستهای مادرتم لمس نکردم! به جون همون مادرت که به اندازهی مادرم عزیزه، تا حالا تو چشمهای مادرت نگاه نکردم! حالا چه برسه همخوابش بشم! کی اینا رو بهت گفته؟ بیارش باهام روبهروش کن. بیارش تا بهت ثابت کنم اینایی که میگی چهقدر چرته!”
دنیا رو سرم خراب شد… من نگاه سهیل رو میشناختم. من راست و دروغِ سهیل رو بلد بودم. اون نگاه دروغ نمیگفت. چند ثانیه لازم بود که تموم اتفاقها رو کنار هم بچینم و بفهمم که این بازیِ کثیف، زیر سر کیه…
انگار سهیل نگاهم رو خوند. ناامید بهم خیره شد و گفت: “بازی خوردی مهران… گند زدی مهران، بد هم گند زدی… کیه این بیناموس؟”
سرم رو به علامت تاسف تکون دادم، چشمهام رو بستم و گفتم: “رضا!”
حتی سهیل هم باورش نمیشد! اونقدر شوکه شده بود که چند دقیقه سر جاش خشکش زد و حرفی نمیزد. چند دقیقه بعد با بُهت گفت: “باورم نمیشه رضا همچین کاری کرده باشه! ولی چرا؟”
گفتم: “انتقام از من!”
سهیل انگار که متوجهِ چیزی شده باشه، تو فکر رفت. چند لحظه بعد بهم نگاه کرد و گفت: “نه… انتقام از جفتمون!”
جفتمون همونجا و تو همون کوچه نشستیم و به دیوار تکیه دادیم. حس و حال بدی بود… همهچی خیلی سریع اتفاق افتاده بود و تموم رفاقتِ چند سالهمون به گند کشیده شده بود. اصلاً نمیدونستیم باید چی بگیم و چیکار کنیم.
تو همین حین برای جفتمون یه پیام اومد! محتوای هر دو پیام یکی بود و از طرف یه نفر! پیام از طرف رضا بود و نوشته بود: “نیم ساعت دیگه همون پاتوقِ همیشگی!”
ادامه…
نوشته: سفید دندون و هیچکس