نورا (۳)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

کیرم مثل سنگ شده بود و عرقی سرد روی پیشانی داشتم
و سوالی که ایجاد شده بود
این همون چراغِ سبزِ پررنگِ نفسه؟
یا
حرکت عجیب یک زن برای رفیق شوهرش؟
حرکت پا همچنان روی کیرم احساس می‌شد و این وضعیت آب هرکسی رو سرازیر میکرد
دستمو آروم بردم پایین و بردم زیر پارچه رومیزی برای گرفتن اون پا که حداقل واکنشی از صاحبش ببینم
به سرعت پا عقب کشیده شد ولی با حرکات نفس مطمئن شدم این پای پس کشیده شده پای خودشه
دیگه وقتش بود؛من همیشه آدم محافظه کاری بودم و دلیلی که هیچوقت سمت زن بابام نرفتم همین بود ولی الان دیگه اوضاع کاملا متفاوت شده بود…
حتی بعد از تموم شدن صبحانه باز هم قدرت بلند شدن از پای میز رو نداشتم یعنی داشتم ولی با دیدن همه این صحنه ها از دیشب تا الان کیرم به دنبال دریدن نفس بود و قصد خوابیدن نداشت
کردن نفس جدای از اینکه عطش انتقام رو کمتر می کرد شاید به جرات بگم یکی از سکسی ترین اندامی که کنارش لخت میتونستی قرار بگیری اندام سکسی نفس بود.
راهی شدیم سمت خونه؛من و بابا جلو نشستیم و دخترا عقب
تو راه بودیم که نفس گفت
-فرید چرا ساکته؟فرید؟چرا مثل همیشه مجلس دستت نیست؟
+هیچی نفس خانم دیشب زیاد خوردم سرم یکم درد می‌کنه در واقع همه زیادی خوردیم!!!
این جمله فقط برای خودم و خودش قابل فهم بود.
بعد از خداحافظی و تشکر از همگی؛جلو در شرکت پیاده شدم و بابا برد که سودا و نورا رو برسونه
جنبش عجیبی درونم شکل گرفته بود؛جنبشی که هر لحظه امکان داشت استارت بخوره و به دریده شدن کون نفس ختم بشه
رفتم داخل و وارد اتاقم شدم؛همین که لم دادم به صندلی مجید اومد داخل
-سلام؛ساعت خواب مهندس؟
همینطور که سرمو به پشتی صندلی تکیه داده بودم سلام آرومی بهش کردم
-اوووو چی شده؟کوه کندی؟
+نه بابا حال و حوصله ندارم شب دیر خوابیدم؛مامانتو آوردی خونه؟
-خونه بود از اولم
+مگه دیشب نگفتی میری بیمارستان ؟
-چرا ولی مامانمه دیگه؛گفتم که چیز مهمی نیست
+ای بابا گفتم اتفاقی افتاده واسش؛خب خداروشکر که خونه س
-نورا رفت خونه؟
+آره بابام منو پیاده کرد؛نورا و سودا رو برد برسونه
-دستتون درد نکنه بابت دیشبم شرمنده یهویی شد که برم میشناسی دیگه مادرمو
+خب نمیگی حالا داستان چیه؟نورا چرا ناراحت بود دیشب؟
-هیچی بابا تو مهمونی مامانم زنگ زد به نورا کلا مکالمشون ۱۰دقیقه نشد که دیدم نورا با چشم اشک آلود نشسته همونجا؛خواستم برم کنارش که موبایل خودم زنگ خورد و خواهرم گفت که مامانو داریم می‌بریم بیمارستان؛حالش بد شده
+خب؟چه اتفاقی بینشون افتاده بود؟
-نمیدونم واقعیت چیه؛مامانم که میگفت نورا بهم گفته چرا نمیری دست از سر زندگی ما برداری؟
+گفته؟
-نمیدونم امروز باهاش حرف میزنم
+اگه گفته باشه؛بدم نگفته داداش؛خدایی گاییده دیگه؛بچه به‌چه دردت میخوره آخه ارزش داره اشک نورا در بیاد؟کجا دختر به این خوبی میخوای پیدا کنی برای زندگی؟
-بیخیال حالا یه نیم ساعت دیگه محسن میاد؛میخوام بگم یه ماشین واسم اوکی کنه(محسن یکی از رفیقامون بود که نمایشگاه ماشین داشت)
+اع به سلامتی اوکی میام اتاقت نیم ساعت دیگه
بعد از رفتن مجید آقا کمال اومد اتاقم؛هر روز اول از هرچیزی قهوه منو واسم میاره
-سلام آقا
+سلام آقا کمال؛خوبی؟
-زیر سایتونیم آقا شکر
+آقا کمال راضیی که بچه دار شدی؟
-چی بگم آقا هم آره هم نه
+چطور؟
-خب راضی نیستم که بچه هام سختی بکشن با این وضعیت مالی پدرشون؛از طرفی هم راضیم چون واسه سگ دو زدن های عادی تو ایران حداقل دلیلشو دارم
جفتمون خندیدیم
قهوه رو گذاشت روی میز و رفت؛همیشه آدم شوخ طبعی بود؛هواشو داشتم هر ماه واسه خونشون گوشت و روغن و برنج ارسال میشد از طرف شرکت؛امین شرکت بود در واقع
صدای پیام گوشی منو به خودم آورد؛نفس بود!
-دوست نداشتی؟
با یاد صحنه صبح کیرم دوباره راست شد
+چیو؟
-نمیدونی چیو؟
+چرا میدونم ولی کدومو میگی؟
-مگه چندتا بود؟
+یکی موقع تعویض لباست؛یکی هم موقع خوردن صبحانه
-خخخ حالا کدوم مورد پسند بود؟
+جفتش.اخه فرق می کرد؛یکیش حس بینایی بود یکیش حس لامسه!!جفتشونم عالی بود
دیگه جوابی ازش نگرفتم و منم پیامی ندادم؛تو فکر این بودم چیکار کنم؟
از صدای بیرون متوجه حضور محسن شدم
اون روز مجید یه ام‌وی ام سفارش داد و معمولا به دلیل باز بودن دست محسن تو هر نوع ماشینی؛چند ساعت بعد از سفارش ماشین رو تحویلمون میداد و مجیدم همون شب با ماشین خودش رفت خونه.
تو راه خونه بودم که گوشیم زنگ خورد؛بازم نفس بود
+جانم؟
-سلام؛خوبی فرید؟
+سلام ممنون شما خوبی؟
-قربونت؛فردا تایم داری؟
+برای چی؟
-هیچی بابات که می‌دونی هیچوقت حوصله خرید نداره؛منم نمیخوام فردا تنها برم؛اگه تایم داری بیا با هم بریم
(هرکس دیگه ای بود میپیچوندم ولی از نفس چطور بگذرم؟)
+نه فردا کار خاصی ندارم؛چه ساعتی میخوای بری؟
-ده خوبه؟
+آره پس میام دنبالت در خونه؛به بابام گفتی با من میخوای بری؟
-اره گفت چه بهتر که از خرید کردن خلاصش میکنی؛منم زنگ زدم جواب بگیرم ازت
+باشه چشم پس فردا میام دنبالت؛امری نیست دیگه؟در حال رانندگیم آخه
-نه مراقب خودت باش آقای شیطون؛فعلا
+فعلا
درسته قبلا اینقدر قابل توجه نبود واسم ولی اون شب از فکر اینکه فردا صبح قراره ببینمش دل تو دلم نبود و بیخوابی به سرم زده بود
حدود ساعت ۸ صبح بود؛ با صدای زنگ هشدار گوشی از خواب پریدم
سریع رفتم حموم و کارامو کردم و رفتم پارکینگ که برم دنبال نفس
همین که نشستم تو ماشین گوشیم زنگ خورد؛
-خوابالو هنوز خوابی؟
+نه بابا ماشینو روشن کردم دارم میام سمت شما
-عه خوب بیا بیا مشتاق دیدار
+من بیشتر
قطع کردم؛کیر راست شدمو نگاه میکردم و التماسش میکردم امروز باعث آبرو ریزیم نشه
راه افتادم و رسیدم دم خونه و پیام دادم که
+نفس خانم تشریف بیار پایین
-نمیای بالا؟
+نه دیگه بیا بریم مزاحم نمیشم
-چه مزاحمتی؟بابات نیست بیا تا حاضر شم بریم
+آخه بیاد ببینه چهره جالبی نداره من و تو تنهاییم
-رفته مطب نمیاد!!درو زدم بیا بالا
فرید دیوونه این همون موقعیته؛دست بکار شو…
ماشینو پارک کردم و رفتم داخل؛با هر قدم که برمیداشتم بیشتر شدن سفتی کیرمو قابل لمس تر میکرد برام
در خونه هم باز بود؛وارد شدم و سلام کردم؛جوابی نبود
رفتم داخل و روی مبل نشستم؛مطمئن بودم یا اتاقشه یا دستشویی
-فرید جان؟
صدا از سمت راهرو اتاق ها میومد؛رفتم به سمت صدا
صدا از حموم بود که از بغل در فقط سر و قسمت لخت گردن نفسو می‌دیدم
+تازه رفتی حموم؟
-نه بابا دارم در میام؛اون حوله و لباسای منو از اتاق میاری لطفا؟
+کجاست؟
-رو تختمه
رفتم داخل اتاق و روی تخت یک حوله و یک ست شورت و سوتین مشکی که می‌تونستم راحت تو اون بدن سفید تصورش کنم
برگشتم و دادم بهش و رفتم نشستم سر جام
از قصد روی مبلی نشستم که مستقیم به راهرو دید داشت
بعد چند دقیقه از حموم اومد بیرون
چی میدیدم؟نفس فقط با همون شورت و سوتین و حوله دور موهاش اومد بیرون و بدون اینکه به سمت حال نگاه کنه خم شد نمی‌دونم چی از زمین برداره؛بعد چند لحظه مکث بلند شد و رفت سمت اتاقش
داشتم دیگه دیوونه میشدم میخواستم همون لحظه برم جلو شورتشو بزنم کنار و خشک خشک بکنمش؛کیرم داشت شلوارمو پاره میکرد؛دیگه حرکات و رفتارم دست خودم نبود.
بلند شدم و رفتم سمت اتاق خواب؛جایی که نفس ممکنه تو هر حالتی منتظرم باشه…

نوشته: Mr.Grimes

ادامه…

دکمه بازگشت به بالا