داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

یک شب تلخ

سلام من مهشیدم… داستان من واقعا حقیقت داره…نه مثل داستانهای کسی بوده ک بخواد از سکس لذت ببره نه چیزی… دلم میخواد واسه اونایی که تا حالا سکس نکردن عبرت بشه… من 20 سالمه و این داستان واسه 7 – 8 ماه پیشه. من با هیچ پسرس تا چند ماه پیش رابطه نداشتم ینی اصلا به کسی نیاز نداشتم ماشینمو داشتمپولمو داشتم از رو گفتن اطرافیانم قیافمم داشتم… تا این ک عیرضا اومد تو زندگی. ما از طریق دوستای دیگمون با هم دوست شده بودیم.به علیرضا علاقه ای نداشتم. واسه این ک 1 اکیپ بودیم باهاش دوست مونده بودم وگرنه با هیچ پسری فاب نمیشدم…اکیپ ما 8نفر بود شاهین…مرسده…مریم…بعد از چند روز از دوستیمون 1 مهمونی دعوت شدیم تو جردن…خیلی مهمونیه خوبی بودمشروب خوردیم رقصیدیم… بعد از مهمونی همه فازه شمال گرفتن …بعد از مهمونی رفتیم شمال…خلاصه میگم ک سرتون درد نگیره… شب اول علی هر کاری میکرد ک من باهاش تو 1 اتاق بخوابم نشد…اون شب کلی بازی کردیم خندیدیم… تا این ک وقت مشروب خوردن شد. ن تو مشروب خوردن جنبه ی خیلی بالایی دارم .ینی هر چقدر میخوردم خیلی عادی بر خورد میکردم.نهایتش این بود ک خیلی میخندیدم.اون شب 7تا پیک خوردم تا 8ومین پیکو اومدم بخورم دیدم سرم گیج رفت…دیگه هیچی یادم نیومد تا صبح…صبح ک از خواب پاشدم احساس کردم بدنم تعقیر کرده.بدنم درد میکرد…به علیرضا گفتم نمیدونم چرا اینجوری شدم گفت عزیزم ما دیشب 1 شب خوبیو با هم داشتیم…گفتم ینی چی؟ گفت ینی منو تو زن و شوهر شدیم …خشکم زد تو دلم خالی شد…علیرضا کلی باهام حرف زد … گفت من میام خاستگاریت… منم مجبور بودم قانع شموگرنه 1 دختر open هیشکی قبول نداره…من با علی موندم …1ماه…2ماه…3ماه…4ماه… همینجوری داشت پیش میرفت تا این ک 1 روز دوستش ز زد گفت مهشید خانوم خبر داری ماندانا از علیرضا حاملس؟ ماندانا یکی از دوستای نزدیک من بو.اولش باورم نشد گفتم پشت علیرضا حرف نزنید …اون موقع من عاشق علی شده بودم خیلی بهش وابسته شده بودم تا اونموقع ک از زبون ماندانا شنیده بودم ک با علی سکس داشته…علیرضا خیلی کارا کرده بو…اونشبی ک تو شمال من مست کرده بودم …و یادم نمیوم کدیشبش چی به سرم اومد …فهمیده بودم علی قرص ریخته بود تو پیک اولم ک سر ااز پا نشناسم…وقتی اطمینان پیدا کردم به این موضوع حالم ازش به هم میخورد با این ک عاشقش بودم نمیتونستم تحملش کنم… پاتقشو میدونستم کجاس هر روز میرفتم اونجا میشستم و نگاش میکردم مثل دیوونه ها . اونم چند وقت 1 بار ز میزد ک مهشید ببخشیدو… اما نمیونستم خیانتاشو ندیده بگیرم. شبو روز کارم شده بود گریه. میترسیدم ک مامانم بفهمه ک دختر لوسو ناز پروردش چیکار کرده بعد از چند وقت فهمیدم علی با 1 دختره ازدواج کرده…الان منم دیگه دختر شادو مغرورو پر انرزی نیستم .تبدیل شدم ب 1 ادم بیحال و داغونو بی اعصاب ک حتی به چشمای خودشم اعتمادی نداره… چه برسه به حرفای دیگران.واسه منم خواستگار اومد ولی از ترس این ک بخوان برگه سلامت بگیرن ازم ردشون میکنم.زندگیه من به باد رفت… فقط واسه سهل انگاری ک خواستم با اکیپی ک چند وقت باهاشون اشنا شدمخوش باشم. با کسایی ک نمیشناختم مسافرت رفتم. شاید داستانم واسه شما مسخره باشه… اما دلم خوست بنویسم تا شاید کمک کنه ب کسایی ک مثل من چشو گوش بسته هستن. راستی یادم رفت بگم .علیرضا بعد از اون ماجرا پیش هرکی رفت گفت مهشید open بوده و بیزینس میکرده.هه.من زندگیمو باختم واسه 1هرزه…موفق باشید

نوشته:‌ مهشید

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها