داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

یک سر و هزار سودا 132

چه کیفی می کردم هم از کردن کون ملوک و هم از این که  می دونستم از دست اون کاری بر میاد که بتونه من و مژده رو به هم برسونه و موافقت  خونواده ام رو جلب  کنه . مامان اگه قبول می کرد دیگه کار تموم بود ..
-ملوک جون .. من اینو می خوام . برای همیشه می خوام . تو باید کاری بکنی که من واسه همیشه داشته باشمش … تو اولین و آخرین خاطره سکس  زندگی من بوده و خواهی بود …
تا می تونستم از این حرفا تحویلش دادم طوری که دیگه پشیمون نشه از این که می خواد کاری برام انجام بده و یه حسی درش به وجود بیارم که انگاری می خواد برای خودش بره خواستگاری و این بر نامه ایه که من و اونو به عقد هم در میاره . کون ملوک رو تپل تر و درخشنده تر از هر زمان دیگه ای می دیدم . با لذت و حرص دو طرفشو به سمت کناره ها کشیده تا بتونم حرکت کیرمو توی حلقه کونش بینم و ببینم که چه جوری میره داخل و بر می گرده . کف دستمو هم گذاشته بودم روی کسش و به آرومی چنگش می گرفتم و لحظه به لحظه این فشارو زیاد ترش می کردم .
ملوک : نکن شهروز ولت نمی کنما …
-من می کنم . خیلی خوبم می کنم . لب می خوام . سرتو بر گردون این طرف ..
 و ملوک زن میانسال و همسن مامان که منو با سکس آشنا کرد  و کاری کرد که بعد از بلوغ سختی نکشم . و شاید بی پروایی در رابطه با اون بود که سبب شده بود من بتونم با دخترا و زنای دیگه کنار بیام و اعتماد به نفسم زیاد شه و به جایی که امروز درش قرار دارم برسم . هر چند اومدن مژده تمام این معادلات رو بر هم می زد . با چند حرکت رفت و بر گشتی کیر اونو از توی کون کشیدم بیرون .. چون با لذت تمام تونستم توش خالی کنم . ملوک به من گفت که برم خونه , خودمو نشون مادرم بدم . بعد با یه بهونه ای از خونه بیام بیرون و توی خونه شون مخفی شم و گوش بدم به حرفای اون و مادرم . دل تو دلم نبود . هم دوست داشتم حرفاشونو گوش کنم و هم این که نمی خواستم حضور داشته باشم . استرس منو دیوونه می کرد . شاید مامان واسه خودش یه توجیهی می آورد که نمی تونست حرف ملوکو گوش بده . اون واسه خودش غرور خاصی داشت . درسته که اون در موارد زیادی از حرفای ملوک تبعیت می کرد یا تحت تاثیر حرفاش قرار می گرفت ولی علاقه خاصی به من داشت و  این هم موردی بود که تا حالا پیش نیومده بود و نمی تونستم قضاوت خاصی در موردش داشته باشم . در یکی از اتاقهای مشرف به پذیرایی و داخل جا رختخوابی پنهون شدم … بالاخره مامان و ملوک صحبتاشون شروع شد .ظاهرا روی کاناپه ای نشسته و گرم صحبت شده بودند …
 مامان شهلا : چیکار کردی تونستی راضیش کنی که از خر شیطون پیاده شه ; .. من که فکر می کنم چیز خورش کرده باشه ..
 ملوک : وااااا حرفی می زنیا .. دکتر مملکت و این حرفا ;! من با هاش خیلی حرف زدم . اون واسه خودش مردی شده . دلیل و منطق  خودشو داره . راستش ما الان در عصری زندگی می کنیم که نمیشه رو هیچی حساب کرد . اون قدیما رو نگاه نکن که ما از پدرو مادرمون حساب می بردیم . الان آدم خیلی چیزا رو می بینه که باور کردنش سخته … من اون دفعه توی روز نامه خونده بودم یه پسر بیست ساله با یک زن شصت ساله از دواج کرد . اون دو نفر عاشق هم شده بودند .
 مامان شهلا : یعنی چه ;! من کاری به این کارا ندارم . شهروز رو حرفت خیلی حساب می کنه …
ملوک : منم خیلی حرفا واسش زدم . یه سری حرفای منطقی .. بهش گفتم الان رو نگاه نکن که اون یک زن جوونه .. ده سال دیگه که سنش رفت بالا و از اون حس و حال جوونیش کم شد چین و چروک به صورتش افتاد و بدنش از فرم خارج شد می خوای چیکار کنی ; تو تعهد داری .. نمی تونی بزنی زیرش . به من گفت من دوستش دارم . برام مهم نیست اون الان ده سال ازم بزرگتره . حتی اگه بیست سال هم بزرگتر می بود بازم اونو دوستش داشتم . بازم می خواستمش .. یه حرفای گنده ای هم می زد که اگه شوهرمون تا حالا از این حرفا واسه مون زده بود واسش مرده بودیم . می گفت من درون و احساس و وجود عشقمو درک می کنم .. شهلا جون ! اون به یه وضعیتی رسیده که نمیشه به همین صورت رهاش کرد . اون داره به یه افسردگی می رسه . خطر ناکه . هیشکی نمی تونه هیچ کاری بکنه .  اون خودش داره تخصص اعصاب و روان می گیره . گیریم اونو ببری پیش یک مشاور , روان شناس .. خیلی راحت اونو می پیچونه .. تاثیری نداره . می تونی بهش فشار بیاری . خودت رو بزنی به بیماری شهلا جون و بگی که مادرت داره از دستت دق می کنه ..
-راستی راستی دارم دق می کنم ..
 ملوک : ولی اون اصلا حالش مساعد نیست . به نظرم اگه دوستش داری باید رضایت بدی که این دو جوون عاشق به هم برسن … ادامه دارد … نویسنده … ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها