داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

یک سر و هزار سودا 128

ملوک : شهروز چت شده ; من خیلی نگرانتم . این چه حال و روزیه که واسه خودت درست کردی ..
مادرم رو کرد به ملوک و گفت
 -این شهروز معلوم نیست  چی به روزش اومده ; اگه حال و هوای قدیمیا به سرم بود می گفتم که جا دو جنبل شده .
 ملوک : شهلا  جون .. دیگه این روزا نیازی به جادو جنبل نداریم . می دونی چرا واسه این که از بس چیزای رنگ و وارنگ در اومده مثل اینترنت و چت و از این مزخرفات …
 وقتی ملوک از این چیزا حرف می زد داشتم آتیش می گرفتم . اون فقط از اینا اسمشو شنیده بود . نمی دونست چی به چیه و حالا داشت آتش بیار معرکه می شد .  ملوک یه نگاه خاصی بهم انداخت که مجبور شدم سرمو بندازم پایین . آخه در مقابل نگاه اون کم می آوردم . زن همسایه , دوست مامان که از بچگی  ام به من حال داده بود . و من توسط اون بود که فهمیده بودم مردانگی یعنی چه ; ! احترام خاصی نسبت به اون حس می کردم .  و اگه اون متوجه می شد که من با کس دیگه ای رابطه دارم سختم بود هر چند می دونستم که حس زنانه اش خیلی قویه و می تونه خیلی چیزا رو به راحتی متوجه شه و حدس بزنه ..
-شهروز جریان ازدواج و خواستگاری چیه . شهلا جون تا چه حد درست میگه ; تو تنها پسرشی . اصلا تنها پسرش هم نباشی . بچه شی . اون در مورد تو امید وآرزو داره . تو که نباید اونو اذیتش کنی …
-ملوک جون من حالا یه حرفی زدم . اینو به صورت کلی گفتم .  خواستم فر هنگ و فلسفه خودمو نشون بدم  ..
 حالت ملوک و لحن اون نشون می داد که دنیایی از حرفه و یه جورایی می خواد گله گذاری خودشو نشونم بده . صداشو آورد پایین تر
 -شهروز خیلی وقته خبری ازم نمی گیری . حواست هست ;  تو جنس خراب دخترای این دوره زمونه رو نمی شناسی . دیگه واسشون دختر بودن یا نبودن مهم نیست .
با ملوک بحث کردن فایده ای نداشت .
-ملوک جون ! این روزا زیاد درس می خونم . خیلی خسته ام . به من حق بده . باورکن جدی میگم  .
شانس آوردم که مامان صداش زد و اونم با هاش رفت …  با این کنار اومدن خودش یه فن خاصی می خواست … یه نگاهی به  گوشی ام انداختم . ای وای  عشق ده سال بزرگتر از من استاد مژده چه خبر بود که این همه  واسم زنگ زده یود ! .. حساب روز و ساعت از دستم در رفته بود … واقعا وای بر من .. ددم وای من باید الان می رفتم کلاس … یه اس واسه مژده دادم که غیبت امروز رو موجه حساب کنه . چون به شدت بیمارم … این چقدر واسم پیام داده بود ! بعد از ظهر و شب و نیمه شب .. اوخ اوخ .. نمی دونستم چیکار کنم . بهترین کار این بود  که یه مقداری به خودم برسم و دوش بگیرم . دیگه هم به این بحث ها ادامه ندم . چون بی نتیجه بود . حالا هم که نه از مژده خواستگاری کرده بودم و نه این که اون در این پیامهاش چیزی گفته بود … اما خیلی از درسام عقب بودم .. هنوز در شوک گروگان گیری بودم . یعنی کاری که با هام کرده بودند … این می تونست از کجا آب خورده باشه ; دست کی توی کار بود; … راستش برای لحظاتی ترس برم داشته بود . یعنی ممکنه این موضوع به گوش مژده برسه ;  نه  بی خود نگران نباشم . چه ربطی داره ! این قدر نفوس بد نزنم و تزریق انرژی منفی نکنم . اصلا قاطی کرده بودم . غیر از خونواده ام از زنایی که در زندگی من نقش داشتند جز مژده و ملوک اسمی رو به خاطر نمی آوردم . همه چی واسم شبیه به یک کابوس به نظر می رسید . دلم برای مژده تنگ شده بود .. راستش هر چه فکر می کردم بعد از این که به اون قول داده بودم که دیگه نرم دنبال خلاف ولی جریان اخیر و سکس با سه زنی که منو به گروگان گرفته بودند تمام این معادلات رو بر هم زده بود …
روز بعد وقتی که مژده رو دیدم دیگه نشانی از اون حال و هوای روز قبلو نداشته ولی نمی دونم چرا حس خوبی نداشتم . لعنت بر من ! که لذتمو برده بودم حالا احساس ناراحتی وجدان می کردم . نه .. نه شهروز تو مجبور بودی .. تو تقصیری نداشتی … مژده : از چهره ات معلومه که این یکی دوروزه حال و روز خوشی نداشتی . نکنه وقتی با من بودی زیاده روی کردی .
-تو این طور فکر می کنی ; –
به نظر من نه . تو توانایی هات خیلی بیشتر از ایناست . خیلی …
 -حالا بهم متلک میندازی ;
 -فدات شم شادوماد ..
 -عروس خانوم ! از دست این درسا خیلی خسته ام . یه جورایی بهم ارفاق کن .کمکم کن این ترمو پیش ببرم .
 -دوست داری با جون مردم بازی کنم ;
 -حالتو می گیرم مژده
-هر جای دیگه ای  غیر از این محیط می خوای حالمو بگیری بگیر ولی این جا این منم که حالتو می گیرم . در واقع این خودتی که حال خودت رو می گیری . عشقم یه خورده بجنب …. ادامه دارد …. نویسنده …. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها