داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

پله عاشقی

سلام دفعه اوله که دارم داستان مینویسم شاید زیاد سکسی نباشه و برای جق سوژه خوبی نباشه پس
امیدوارم خوشتون بیاد

قسمت اول

تابستون داغ شرجی و یه روز تخمی دیگه مدت زیادی از تصادف مامان و بابا گذشته بود لعنت به جاده های تخماتیک
الان دیگه تنها تر از قبل شده بودم رفیقا هم که هیچ همه لاشی بودن با ماسک داداشی رو دور دوست دختر و اینا هم نبودم حقیقتاً خجالتی بودم کمی
تولد ۲۰ سالگیم نزدیک بود تنها چیزی که از مامان و بابا بهم رسیده بود یه خونه ۱۵۰ متری وسط شهر بود از خانواده پدری و مادری به کل خوشم نمیومد
خونه رو با کلی یادگاری فروختم و رفتم یه خونه ۱۰۰ متری گرفتم به کل هیچ نشونی ازم نداشتن
بقیه پول رو یه ماشین گرفتم زیر پام باشه لنگ نمونم گواهینامه نداشتم
یه روز که داشتم مسافر کشی میکردم هوا کلافه کرده بود مسافر گیر نمیومد تو این گرما با گوشیم ور میرفتم که یهو یه ماشین از پشت کوبید بهم با سر رفتم تو فرمون ولی شدت ضربه زیاد نبود که کار به جای باریک بکشه
پیاده شدم دیدم یه لندکروز مشکی بود زیاد چیزیش نشده بود ولی کون ماشینم تا ناموس جمع شد در باز و یه دختر ازش پیاده شد
دختر نبود فرشته بود سرگیجه و ماشین و همه چی یادم رفت
لنتی چیزی که همیشه دوست داشتم موهاش چشاش و ابروهاش مشکی بود
انگار با ماشین ست کرده بود خیره شده بودم بهش خودمو یادم رفت
داشت ترافیک میشد با بغض اومد چیزی بگه بهش گفتم بیا بغل وایستا ترافیک نشه رفتیم کنار خیابون پیاده شد گریه و اصرار که تورو خدا ببخشید
معمولاً خیلی آدم عصبی هستم نمیدونم چیشد که سرش داد نزدم و دیوونه بازی در نیاوردم شاید چشماش منو گرفته بود محو شده بودم ته یه دنیای دیگه
که دیدم نشسته تکیه داده به چرخ ماشینش داره هق هق میزنه ترسیدم واسه حالش رفتم یه بطری اب اوردم دادم دستش گفتم بخور حالت جا بیاد تا ببینم چه خاکی تو سرم کنم گفت بخدا هرچی بگی هرچی بخوای انجام میدم فقط تورو خدا به مامور زنگ نزن گفتم اینو چیکارش کنم شما مقصری گفت هرچی خسارتش باشه میدم بهت نمیدونم اصرارش به این این که مامور نگم بیاد چی بود با هر بدبختی که شد قبول کردم گفتم بریم مکانیکی ببینم چی میشه رفتیم اونجا ماشینو گذاشتیم گفت فلان تومن خرجش میشه براش کارت به کارت کرد داشتم ماشین میگرفتم که برم خونه دوباره اومد میخواست که جلوم ترمز کنه سرعتش کمی بالا بود از رو پام رد شد کم کم داشتم کفر میگفتم که دوباره چشم خورد به چشش انگار جادو داشت اروم شدم مثل وقتی که مامان برام لالایی میخوند باز زد زیر گریه که تورو خدا ببخشید پاشو بریم بیمارستان گفتم نمیخواد لطفاً تا منو نکشتی برو از بازوم داشت میکشید زور هیکلم رو نداشت گفتم باشه باشه بلند میشم انگار دلم نمیخواست از پیشم بره گفت نزدیک ترین بیمارستان کجاست گفتم بیمارستان لازم نیست به لطف تو الان خوبم اگه دیگه باهام کار نداری برم مرخص شم قربان گفت نه باید ببرمت بیمارستان کلی اصرار کرد گفتم باشه اگه زحمتت نیست تا یه جایی منو برسون از اونجا برم خونه گفت نه میرسونمت در خونت.
دلم لرزیده بود حس جدیدی بود خیلی دوسش داشتم این حسو
قبول کردم راه افتادیم پرسیدم چیکارش میکنی گفت چیو گفتم ماشینو گفت فدا سرت خوبی خودت گفتم بدی نیستم
گفتم ماشین خودت نیست؟ گفت چطور! گفتم اخه به تختم نی چپ نگاه کرد
گفتم ببخشید انگار برات مهم نیست ماشین گفت نه برای خودمه قابلتو نداره
تو دلم گفتم تورو چپم نکن تعارف نمیخواد
گفت مسیرت کجاست گفتم زحمتت میشه خودم میرم گفت نه میرسونمت
گفتم ۳ تا چهارراه بالاتر گاز داد دیدم داره بد میرونه گفتم میشه خودم بشینم گفت چرا میترسی گفتم اینجوری خیالم راحته که نمیمیرم خندید زد کنار خودم نشستم ازش اسمشو پرسیدم و اینکه چند سالشه گفت سارا دیروز ۲۱ سالم شده گفتم عه پس تولدت مبارک لبخند تلخی زد گفت ممنون تو چی
منم گفتم حسین ۲۰ سالمه گفت خیلی خوشبختم راجب خودم پرسید و اینکه چیکار میکنم گفتم مامان بابام رو دو سال پیش تو تصادف از دست دادم ناراحت شد گفتم سر همون ماشین کار میکردم و زندگی رو میچرخوندم
گفت با کی زندگی میکنی گفتم تنهام یه واحد اپارتمان دارم گفت خوبه موفق باشی گفتم تو چی گفت هیچ کار خاصی نمیکنم تنهایی زندگی رو میگذرونم نمیخواستم بحث به جای خصوصی بکشه همینجا سکوت کردم.
رسیدم پشت چراغ قرمز داشتم با گوشی ور میرفتم که از دستم کشید گفتم چرا اینکارو میکنی خودم کافی نبودم میخوای گوشیمو بترکونی چیزی نگفت شمارشو زد یه میس انداخت که شمارم بیوفته گفت شمارمو زدم برای اینکه اگه خرج ماشینت زیاد شد مدیونی اگه خبرم نکنی بدون که عذاب وجدان خفم میکنه گفتم خرجش فکر نکنم بیشتر بشه گفت باشه حالا تا اون موقع رسیدم دم خونه گفتم خب رسیده وقت خداحافظی خندید از خندش خندم گرفت کلی معذرت خواهی کرد گفت کاش میرفتیم بیمارستان شاید چیزیته گفتم نه خوبم داشتم پیاده میشدم که بغض کرد گفتم چرا چیشده گفت از قصد نبود کارم گفتم دیوونه شدی چرا باید از قصد باشه عذاب وجدان هم نداشته باش گفت هرکسی جای تو بود الان کلی دعوام میکرد گفتم معمولاً من خیلی ادم عصبیی هستم خودمم نمیدونم چرا اینکارو نکردم خندید گفت تو خیلی خوبی گفتم ممنون حالا اگه دیگه بغض و گریه نداری برم که کلی خستم گفت بازم ببخشید ماشین طول میکشه تا درست بشه زندگیتو با چی میگذرونی گفتم یه مقدار پول دارم گفت اگر میخوای جایی بری شمارم هست زنگ بزن ماشین بیارم یا بیا همین الان بمونه پیشت با تاکسی میرم خودم گفتم نه خیلی ممنون تا الانم کلی شرمندت شدم گفت نگو این حرفو گفتم باشه فقط بغض نکن دوباره گفت دیوونه خندید رفت بدون خداحافظی
گرم بودم نفهمیدم جونمو با خودش برد ماشین و هرچی بدبختی داشتم یادم رفت.
فردا شد بیدار شدم حس میکردم گم شدم هی نگاه شمارش میکردم میخواستم زنگ بزنم ولی چیزی برای گفتن نداشتم که…

نوشته: Bandehkhoda!!

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها