داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

پسری که هیچوقت فراموش نخواهد شد

سلام اول از همه بگم که من اصلا از وجود همچین وبسایتی خبر نداشتم تا اینکه یک هفته پیش دوستم بهم نشونش داد و من شروع کردم بعضی از داستان هارو خوندم راستش یکم حالم بد شد چون بعضیا به رسمیت جرمی که انجام دادن رو اینجا اعتراف کردن (تجاوز) و خیلی از داستان ها و اتفاقا رمانتیک نبودن حالا قضاوتو بزارم کنار داستان من از روی واقعیت هستش و طولانیه اگه حوصله ندارین نخونید حالا من خودمم نمیدونم چرا دارم اینو مینویسم ولی این اتفاق رو باید یجا می نوشتم جایی هم نمی شناسم که داستان گی رو بشه منتشر کرد اگه با من بود سریالشو میساختم
خلاصه شروع کنم
اسم من کوروش هستش من 19 سالمه یک سال پیش در یک مدرسه نمونه دولتی تحصیل میکردم (یعنی 18 سالم بود) من اون موقع میدونستم بایسکشوال هستم (هم از دخترا هم از پسرا خوشم میاد) ولی تا اون موقع فقط با یه پسر و سه تا دختر وارد رابطه شده بودم و یک بار سکس داشتم (اونم با دختر بود). این مدرسه خیلی پر جمعیت بود یادم میاد میگفتن 400 نفر دانش آموز داره (دو شیفت بود) هفته ی اول مدرسه بود از بچه ها شنیده بودم که قراره از یه مدرسه غیر دولتی دانش آموزهای ریاضی سال یازدهم که 15 نفر میشدن بیان بعضی از کلاس هارو مشترک بشینن مدرسه ی ما, دلیلشو خوب یادم نمیاد چون من دوازدهم بودم و رشتم انسانی بود ولی دلیل اینو یادم میاد که چرا دو تا کلاس تعداد نفراتش این همه کم بود اون مدرسه بالاترین شهریه رو داشت توی شهر و هر کسی نمیتونست اونجا درس بخونه.یکی از معاون ها در مراسم صبحگاهی گفتش که با اون دانش آموز ها کاریمون نباشه و نریم اعتراض کنیم که چرا اونا موهاشون بلنده هر لباسی که میخوان رو میپوشن چرا تتو دارن وقتی تتو رو گفت همه بهم نگاه کردن بعدش گفت کلا باهاشون کاریتون نباشه. رفتیم کلاس; کلاس من طبقه ی دوم بود و من چون هیکل درشت و قد بلندی داشتم همیشه منو نماینده کلاس میکردن حالا چرا بدنم اونطوری بود اونم بخاطره این بود که از بچگی کلاس های بسکتبال, شنا و رزمی میرفتم و از 15 سالگی بدنسازی و کیک باکس رو شروع کرده بودم. همیشه جلوی در کلاس وایمیستادم تا معلم بیاد که مثلا کلاسو ساکت کنم ولی با کسی کاری نداشتم. کم کم بچه های اون مدرسه هم میومدن و یهو یک پسره زیبا که آروم آروم داشت از پله ها بالا میومد رو دیدم وااااای هنوزم یاده اون لحظه میوفتم صورتم داغ میکنه و دستام میلرزه این پسر رسید بالا و کامل میتونستم ببینمش چون جلوم بود پسری با موهای سیاهه سیاه که هدفون airpod max رنگ سبزشو گذاشته بود سرش ,ابروهای سیاه کشیده, چشای درشت عسلی, بینی خوش فرم نوک تیز, لبای درشت قرمز, پوستشم که انقدر سفید و صاف بود برق میزد, صورتش یه ذره بود گردن ظریف کوتاه, دستای ظریف که روی هر دوشون تتو های مینیمال بود از بازو هاش تا روی دستاش تتو داشت مینیمال بودن ولی چون پوستش سفید بود خیلی واضح دیده میشدن بدنش وای خدااااا بدنششش کمر باریک رون های پهن انگار مانکن بود ولی مانکن قد کوتاه چون قدش 1,65 بود یک لحظه مکث کرد به دو طرف نگاه کرد مشخص بود دنبال کلاسش بود اومد از جلوم گذشت رفت (حتی بهم نگاه نکرد) وای خدا چه بوی عطری چه بوی فراموش نشدنی (بعدا فهمیدم عطرش YSL بود) یه لحظه به خودم اومدم دیدم کلاس روبرو همه دهنشون باز مونده برگشتم دیدم کلاس ما همه چشاشون وق زده فقط یک نفر حرف زد اونم گفت پشمام اون دختر بود یا پسر. معلم اومد داخل رفتم نشستم; کله کلاس چشماش میومد جلو چشام, میخواستم هر چه سریع تر زنگ زده شه برم ببینم اون فرد واقعی بود و متوجه شدم خیلی ها منتظر هستن که همین کارو بکنن همه داشتن میپرسیدن که اون کی بود عجب چیزی بود ترنس بود؟ نمیدونم چرا اینارو میشنیدم عصبانی میشدم. زنگ خورد مثل همیشه باید همرو از کلاس بیرون میکردم بعد از اینکه همرو بیرون کردم داشتم میرفتم حیاط که دیدم داره تند تند البته خیلی جذاب تند تند دستش کتاب با هدفونا گوشش میره سمت پله ها که بره حیاط بازم بهم حتی یک ثانیه هم نگاه نکرد. رفتم حیاط دیدم یه گوشه روی یه شیبی نشسته و داره کتاب میخونه و سیب میخوره کله حیاط چششون روش بود ولی اون به کسی نگاه نمیکرد پیش دوستام نشسته بودم یهو یکیشون با یکی از اون بچه های مدرسه غیردولتی اومد ازش خیلی سوالا پرسیدن خلاصش این بود که اسمش میلاد بود میلاد بدون حرف (د) میلا وقتی اسمش رو فهمیدم اینطوری بودم که اسمش چه بهش میاد خلاصه این انگلیس به دنیا اومده بوده و مامان باباشو توی تصادف از دست میده و میاد ایران با پدر بزرگ و مادر بزرگش زندگی میکنه من هنوزم شغل پدربزرگ اینو نفهمیدم ولی مادربزرگش از جراح های شناخته شدست بعد این پسره گفت که با این کاریتون نباشه این پسره یک بار یه کاری کرد که یک پسر رو اخراج کردن و پدر پسره اینو التماس کرده بوده که پسرشو ببخشه صرفا بخاطر اینکه انگشتش کرده بود بعد هممون بهش نگاه کردیم گفت ازش بترسین پدربزرگش روش خیلی حساسه داشت میرفت که برگشت گفت سعی نکنین باهاش دوست هم بشین به کسی پا نمیده. یک ماه گذشت هر هفته سه روزشو میومد ماشین هایی می اومدن دنبالش که بالای 10 میلیارد بودن هر دفعه لباس های متفاوت اصلا تکراری نمی پوشد و همشون مارک بودن با کسی هم حرف نمیزد همیشه تو زبون همه بود چون میگفتن نخبه هم هست معلما میگفتن که سوال هایی رو جواب میداده که در طی سال ها تدریسشون کسی جواب این سوال هارو درست نداده بوده(بعد من اون موقع اینطوری بودم که خدا حداقل یکیشو بهش میدادی هم پولدار هم زیبا هم نخبه بود). یک روز میرفتم کتابخونه مدرسه که دیدم نشسته تنها پشت میز تصمیم گرفتم پیشش بشینم تا اینکه سرشو آورد بالا و توی چشمام نگاه کرد…

نوشته: کوروش

ادامه…

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها