هیولا (۲)
لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه…
فاطمه یکی دیگه از همکلاسیام بود. یه دختر سبزه، با قدی متوسط که میشد اسم با نمک رو روش بذاری. بعد از کمتر شدن رابطه با شیرین و کلی شکست روحی و تغییرات فکری، میشد انتخاب خوبی باشه. دوست پسر داشت که البته اصلا برام مهم نبود. یه جورایی مفهوم تعهد توی ذهنم پاک شده بود و اصلا نمی تونستم به همچین خزعبلاتی اهمیت بدم. گاهی با هم حرف میزدیم. اس ام اس های شبانه هم یه چیز نرمال بود. تا اینکه با جمله چرا نمیای پیشم یخمون شکست.
اولش بهونه آورد که همخونهای هاش مشکوک میشن. دیروقته و… اما بالاخره رام شد. بهش قول دادم که قرار نیست چیزی بینمون اتفاق بیفته. قولی که حداقل من می دونستم قرار نیست بهش وفادار بمونم. با صدای زنگ فهمیدم که تا با اومدن دومین دختر به خونم فاصله چندانی ندارم. در باز شد و لبخندی زد. یه جورایی میخواست استرسشو پنهون کنه. استرسی که منم داشتم.
کمی خندیدیم، کمی فیلم دیدیم و حرف زدیم. تو همه این مدت حتی دست هم بهش نزدم. یه جورایی اعتمادش جلب شده بود که امشب قرار نیست به دوست پسرش خیانت کنه. هرچند که تا همین جاشم خیانت محسوب میشد. دیروقت بود. گفت خب من دیگه برم. با کلی اصرار که بابا نصفه شب خطرناکه کجا بری، کسی میبینه و بد میشه راضی شد که شب پیشم بمونه. یه تخت کوچیک گوشه خونه و کنار هم خوابیدن باعث شد تا فضا کم کم از اون حالت دوستانه خارج بشه. سعی کردم با گذاشتن صورتم رویگردنش اولین قدم رو بردارم. عکس العملی نداشت. گردنش رو بوسیدم. کمکم پرو تر شدم و شروع کردم به مکیدن. معلوم بود دا
ره حال می کنه. اعتراضی به بردن دست زیر لباسش نکرد. با بالا بردن لباسش، خوردن سینه های کوچولوش شروع شد. فاطمه داشت حسابی حال میکرد اما همه حواس من به اندازه گیری زمان مناسب واسه بردن دست روی کسش بود. میدونستم که اگه طولش بدم ممکنه مخالف کنه. خیلی سریع بدون اینکه دکمه شلوارش رو باز کنم، دستمو کردم زیر شلوار و کسش رو از روی شرتش لمس کردم. یهویی حواسش سر جاش اومد و گفت نه رضا. گفتم چرا عزیزم؟ گفت نمیخوام.
نمیخوام معنی خاصی برام نداشت. راستش اصلا مهم نبود که اون چی میخواد. تنها چیزی که توی ذهن من بود، امتحان یه آدم جدید بود. یه بوی جدید، یه رنگ جدید، یه طعم جدید. دستمو در نیاوردم و شروع کردم به مالیدن کسش. تاثیر خاصی نداشت. روی ندادن اصرار داشت. گفتم نمیشه تا اینجای کار پیش رفتیم و من هیچ کاری نکنم. حالم بد میشه. حداقل بذار از روی شرتت بمالم تا ارضا شم. گفت رضا رو من نپاشیا! با لبخندی گفتم چشم میریزم توی دستمال!
دکمه شلوارش رو باز کردم. خیلی سریع به پشت خوابید. شلوارش رو آروم پایین کشیدم. یه شرت زرد که حسابی خیس شده بود خودنمایی کرد. کیرمو در آوردم و گذاشتم لای پاش و از پشت روش خوابیدم. بر خلاف مخالفتهاش الان داشت حسابی آخ و اوخ می کرد. اینقدر لذت می برد که متوجه نشه لای شرتش کنار رفته و کیرم داره مستقیماً به کسش مالیده میشه.
چند دقیقهای به لاپایی با اعمال شاقه گذشت. یه مکس کردم و شرتش رو از پشت پایین کشیدم. سعی کرد با دستاش نذاره اما زور من بیشتر بود. پشت هم هی تکرار میکرد قول دادی رضا! قول دادی اما من به تنها چیزی که فکر می کردم کردنش بود. سرمو بردم لای پاش و از پشت زبونم رو به کسش رسوندم. امیدوار بودم با خوردن کسش آروم بشه. نشد. لیسیدن سوراخ کونشم برام لذت بخش بود. دوست نداشتم بار اول خشک خشک بکنمش.
کیرمو دوباره گذاشتم لای پاش اما گاهی کمی به سمت لای لپای کونش منحرفش میکردم. تقلا می کرد و خواهش میکرد نکنم تو. منم با گفتن نترس نمیکنم آرومش می کردم.
با این حال کمی سرش رو توی سوراخ کونش فشار دادم. یکی دو سانتی رفت تو. شروع کرد به گریه کردن. کار از ناراحت شدن و تو این شرایط نبودن گذشته بود. فشار رو بیشتر کردم و توی چند ثانیه کیرم توی کونش جا خوش کرده بود.
گریههاش بیشتر شد و با هر تلمبه من صدای هق هقش بلند تر میشد. سرش رو به طرف خودم چرخوندم و گفتم خفه میشی یا خفت کنم؟
این جمله باعث شد تا حداقل از ترس گریه اش قطع بشه. فرصت خوبی بود تا پوزیشن رو عوض کنم. بلندش کردم و روی زانوهاش نشوندمش. کیرمو دوباره فشار دادم و هق هق هاش شروع شد. این بار آرومتر اما همینگریه ها منو حشری در میکرد. با چنتا تلمبه آبم اومد و همهاش رو توی کونش خالیکردم. یه چند ثانیه ای سکوت بود تا اینکه بهش گفتم برو خودت رو بشور. شرتش رو پاش کرد و رفت دسشویی.
بعد از بیرون اومدن اصرار داشت که بره خونه. البته خودش می دونست که باید تا صبح مهمون کیرم باشه.
با اخم و قهر زیاد کنارم خوابید. سمت خودم چرخوندمش و لباشو بوسیدم. کمی آروم تر شد و شرایطی که توش گیر افتاده رو قبول کرد. خیلی به لذت بردن فاطمه فکر نمیکردم چون می دونستم این اولین و آخرین باریه که پیشمه. بعد از کمی لب گرفتن نشستم و کیرمو گرفتم جلوی دهنش. لازم نبود خیلی فکر کنه تا منظورمو بفهمه. مخالفتی هم نکرد. شروع کرد به لیسیدن و خوردن. بار دوم بود و به این راحتی ها آبم نمیومد.
به کمر خوابوندمش و پاهاش رو گذاشتم روی شونه هام. سر کیرمو کمی خیس کردم و گذاشتم رو سوراخ کسش. نمی خواستم پردشو بزنم اما یکی دو سانت تو کردن هم ایرادی نداشت. حسابی ترسیده بود. اونقدری که وقتی دوباره سر کیرمو گذاشتم روی سوراخ کونش خیالش راحت شد که حداقل قرار نیست پردش رو بزنم. با یه فشار کیرمو تو کون فاطمه جا کردم. کونی که حسابی گشاد شدن بود و می شد همه جوره گاییدش.
نیم ساعتی کردم تا دوباره آبم اومد. میخواسم روی صورتش بریزم اما نشد. قبل از اینکه بتونم جام رو عوض کنم، آبم روی کس و شیکمش ریخته شد. خسته تر از اونی بودم که پاکش کنم. دوتایی رفتیم زیر پتو و خوابیدیم. فردا صبح سر کلاس هردومون جوری رفتار کردیم که انگار هیچاتفاقی نیفتاده. منی که دومین کون زندگیم روکرده بودم و فاطمه ای که انگار از تجاوز دیشب بدش نیومده بود.
با این حال برای انداختن تیر آخر بهش اس ام اس دادم. حالشو پرسیدم. جواب داد و گفت خوبم. پرسیدم از دست من ناراحتی؟ گفت نباشم؟ گفتم چیکار کنم تا از دلت در بیارم… جوابی نیومد.
خیلی اصرار نکردم که فکر نکنه خبریه. چند روز بعد مسیج داد که هنوزم می خوای از دلم در بیاری؟ گفتم آره. گفت آذرو میشناسی؟ گفتم نه! گفت همون دختر توپوله که همیشه کنار هم میشینیم!
گفتم نه واقعا یادم نمیاد! واقعا هم یادم نمیومد.
یه خببببببب طولانی و سوالی فرستادم! یه چند دقیقه ای اس ام اسی نیومد تا اینکه گفت: می تونی بکنیش؟ فیلم بگیری از دادنش؟ گفتم کردنش آره اما فیلم گرفتنش خیلی گرون تموم میشه! از بدهکاری من بهت بیشتره و خطرناکم هست. گفت اوکی. وقتی کردیش منم باید باشم… آخرش بیام و ضایعاش کنم. با اکراه گفتم شمارشو بده.
چند دقیقه بعد بهش اس ام اس دادم. آذر خانوم؟ خیلی سریع جواب داد شما؟ یه رضا فرستادم. گفت کدوم رضا. معرفیکردم و خیلی رک گفتم ازتون خوشم اومده. جالب اینکه حتی نمی دونستم کیه و خوبیش اینکه اون خوب می دونست من کیم. هرچی باشه من از جامعه پسرای متوسط رو به خوب بودم و اون از دخترای داغون کلاس. خیلی راحت قبول کرد که بریم بیرون.
شب بود. رفتم دنبالش. وقتی سوار ماشین شد تازه فهمیدم کیه. به معنای واقعی کلمه یه دختر معمولی بود. کمی تپل، سینه های بزرگ و پوست سفید با کون گنده. اما قیافه اش چنگیبه دل نمی زد. برای من البته تجربه متفاوتی بود. پوست سفید و تپل بودنش باعث می شد که با دخترای قبلی فرق کنه. بحث رو خیلی سریع به دوستت دارم کشوندم و قضیه رو جدی کردم. اون شب با همه کسشرایی که گفتیم گذشت. چند روز از اس ام اس دادنمون می گذشت که پرسیدم توام دوسم داری؟ احمق تر از اونی بود که بفهمه کاسه ای زیر نیم کاسه اس. گفت آره. گفتم باور نمی کنم. خیلی با من سردی. انگار نه انگار قراره با هم باشیم. گفت اینجوری نیست. خیلی راحت گفتم هرکی دیگه بود تا حالا اومده بود پیشم. اما تو…! داشت ناز می کرد که خودم رو زدم به قهر کردن. خر شد. گفت باشه میام. می دونستم چسی میاد و خودشم دوست داره که بده. قرار فردا ظهر رو گذاشتم و با فاطمه هم هماهنگ کردم.
فاطمه یه نیم ساعتی بود که رسیده بود. حسابی داشتم دست مالیش می کردم که آذر زنگ زد. گفتم برو تو حموم بمون هروقت داد زدم یعنی کردنم تموم شده! یه جایی میریزم که نتونه زیر دادنش بزنه. لبخندی شیطانی زدو رفت تو حموم. درو باز کردم و آذر اومد تو. خودش مانتوشو دراورد. حسابی چاق بود. یا یه شیکم چند لایه. علاقه ای به بوسیدنش نداشتم و سریع رفتم سراغ اصل مطلب. گفت عجله داری؟ لبخندی زدم و لباسشو دادم بالا. دو تا سینه گنده سفید زیر سوتین خود نمایی می کرد. بدون هیچ ظرافتی سینه هاشو انداختم بیرون و شروع کردم به لیسیدن. همزمان دکمه شلوار لیشم باز کردم. کمی لیسیدم و گفتم شل
وارتو در بیار جلوم زانو بزن
با یه شرت گلبهی جلوم نشست و شروع کرد به خوردن. دندوناش یه کیرم میخورد و حس چندان جالبی نداشت. یه بسه گفتم و به پشت خابوندمش! سوراخ قهوه ایش به نظر گشاد میومد. راحت داخل رفتن کیرم هم تایید همین ماجرا بود. بدون هیچ مشکلی شروع کردم به کردن! تازه معنی کلمه گشاد رو متوجه شده بودم. یه ده دقیقه ای کردم و بهش گفتم دوباره جلوم بشینه. بهش گفتم زیر تخمامو لیس بزن. شروع کردن با ولع لیس زدن و منم جغ می زدم. حس جالبی بود. آبم که داشت میومد، صورتش رو بالا گرفتم و پاشیدم روش. چشماشو نمیتونست باز کنه. یادم رفته بود داد بزنم واسه این خیلی راحت پا شدم و گفتم فاطمه بیا بیر
ون. فاطمه با لبخندی پیروز مندانه اومد بیرون و گفت: به به آذر خانوم! حالا من جنده ام یا تو؟ گوشیشو دراورد چنتا عکس گرفت. آذر هم که شکه شده بود صورتش رو پاککرد، لباساشو پوشید و رفت. حتی یه کلمه حرف نزد. شاید حرفی برای گفتن نمونده بود. همه چیز مشخص بود.
آذر که رفت فاطمه هم داشت آماده رفتن میشد. با لبخندی شیطانی گفتم کجا؟ گفت برمدیگه! گفتم مگه میشه تا اینجا اومدی بذارم بری؟ می دونست منظورم چیه! گفت چندشم میشه! برو یه دوش بگیر. لبخند زنان با احساس پیروزی کامل به سمت حموم حرکتکردم. تازه دوش روباز کرده بودم که صدای در اومد. فهمیدم که کیر رو خوردم و امروز خبری از کردن فاطمه نخواهد بود.
بعد از اون ماجراها گاهی فاطمه رو میکردم و شاید باورتون نشه اما آذر هم دوباره اومد پیشم. نمی دونم یه شخصیت عجیبی داشت که تحقیر شدن رو دوست داشت. منم کم نمی ذاشتم و هر بلایی می خواستم سرش میوردم. با چند تا دوست جدید آشنا شده بودم که آدمای چندان خوبی نبودن. البته با توجه به کارهای چند وقت اخیرم، منم چندان درست و حسابی نبودم اما اینا خیلی داغون بودن. یه باغ نزدیک شهر اجاره کرده بودن و هر گهی که دلشون می خورد توش می خوردن.
یه روز که توی شهر با ماشین من دور دور میکردیم، یکی از این دوستان که بذار بهنام صداش کنیم، گفت رضا بزن بغل کناره این خانومه وایسا. یه خانوم چهل پنجاه ساله بود که می شد سکسی حسابش کرد. سینه های بزرگ و باسن بزرگش از زیر مانتو خود نمایی می کرد. بهنام پیاده شد رفت سر صحبت رو با خانومه باز کردن. زنه یکم ناز می کرد اما کمکم داشت رام میشد. البته من نمیشندیم چه حرفایی بینشون رد وبدل شده اما وقتی سوار ماشین شد فهمیدیم که بهنام بهشگفته که مارو با ماشین می رسونن باغ و خودشون میرن بیرون. نزدیکای باغ که بودیم بهنام یه اس ام اس به من داد که نوشته بود برو تو ب
اغ. درب ریموتی باغ که باز شد. خانوم میانسال قصه ما که اسمش پونه بود کمی ترسید و گفت کجا میرید؟ بهنام بهش گفت بچه تا پیاده شن ما میریم بیرون. اینقدر کول و مهربون صحبت می کرد که منم باورم شده بود قراره برن بیرون. ماشین رو که پارک کردم و پیاده شدم بهنام به پونه گفت: نگاه کن پونه خانوم. ما الان بریم بیرون بعد چند روز بعد بیارم بکنمت! چه کاریه! همین الان می کنمت! پونه که داشت سکته می کرد گفت آقا من شوهر دارم. غلط کردم به خدا من اهل این چیزا نیستم. البته خودشم خوب میدونست که این چنتا گرگ گرسنه تا نکننش، ول کنش نیستن.
دستشو گرفتن و بردنش داخل. برای منی که سابقه تجاوز کردن به کسی رو داشتم، تجاوز گروهی به یه زن شوهر دار که همسن مادرم بود کمی زیاده روی بود و یه جورایی نمیخواستم بکنمش.
رفتیم تو. بهنام با خونسردی رفت تو آشپزخونه چایی درست کنه. حامد و شهاب هم داشتن شلوارک پاشون میکردن! حامد از پونه پرسید: کی باید خونه باشی! پونه گفت زود به خدا. آبروم میره. حامد یه کشیدی محکم به زنه زد وگفت راستشو بگو جنده. پونه شروع کرد به گریه. کشیدی دوم باعث شد که بالاخره به حرف بیاد.
شوهرم تا شب نمیاد. راننده تاکسیه. بخدا من ازین کارا نکردم بذارید برم.
حامد لبخندی زد و خوشحال از اینکه شکارشون تا شب قراره پیششون باشه مشغول مالیدن کیرش از رو شلوار شد. بهنام با یه سینی چایی از آشپزخونه اومد بیرون و شروع کرد به تعارف کردن به زنه. گریه های پونه تند تر شده بود. کمی سرش رو نوازش کرد وبهش گفت: چاییتو بخور بعد برو دسشویی خودت روحسابی بشور. پونه که تعجبکرده بود گفت صبح حموم بودم.
بهنام لبخندی زد وگفت منظورمکون تپلت بود. اگه کثیفکاری راه بندازی خودم گردن خوشگلت رو جر میدم.
پونه یکمی چای خورد و رفت سمت دسشویی. بهنام به من گفت: چرا ساکتی؟نمیکنی؟ گفتم راستش نه. خیلی خوشم نمیاد ازش! بهنام گفت باشه حالا لختش کردیم دوست داشتی بیا! یه سوراخم واسه تو پیدا میکنیم.
پونه با شرت و سوتین از دسشویی اومد بیرون. شاید پیش خودش گفته بود که حداقل لباساش سالم بمونه. نمی شد لاغر یا چاغ حسابش کنی اما اینقدر پر بود که با هر قدم، بدن سفیدش بلرزه. با حالتی آروم تر از قبل گفت: بچه ها توروخدا کبودم نکنید شوهرم میفهمه. حامد یه چشششششششم کش دار گفت و زد زیر خنده. سینه پونه رو از زیر سوتین انداختن بیرون. یه سینه بزرگ و گوشتی با یه نوک کوچیک و صورتی. قشنگ تر از اون چیزی بود که فکرشو میکردم. خیلی سریع همه لخت شده بودن وکیر به دست آماده کردن بودن. بدون هیچ مقدمه ای حامد کیرشو کرد تودهن پونه و بهنامم رفته بود سراغ کسش. خوردنی در کا
ر نبود. فقط به فکر کردن بودن و بس. نوبتی جاهاشون رو عوض میکردن. صداییی از پونه در نمیومد اما معلوم بود که هنوزم به دادن راضی نیست. وقتی دوتایی شروع کردن به همزمان کردنش منم کم کم داشتم از صحنه هایی میدیدمخوشم میومد. البته هنوزم راضی به کردنش نبودم اما با خودم فکر کردم مکانکه آماده اس، یه اس ام اس بفرست شاید یکیاز کسای خودت اومد. گوشیوبرداشتم و به فاطمه، آذر و شیرین مسیج دادم و گفتم ما تا شب باغیم، مشروب هم هست. پایه ای؟ اس ام اس دادنم به شیرین بعد از اون همه خیانتی که تو دوران حماقتم بهم کردهبود برای خودم جالب بود. روی اومدن آذر حساب کرده
بودم اما شیرین کسی بود که اوکی داد. گفت میای دنبالم؟ نمیخواستم پرو شه دوباره، خونسردانه گفتم نه با آژانس بیا. آدرس دادم و دوباره به نگاه کردن به ادامه فیلم سوپر زنده ای که جلوم اجرا می شد پرداختم. بنده خدارو حسابی داغون کرده بودن. بهنام دستشو از پشت کرده بود تو کون پونه و چهار انگشتی فشار میداد. پونه التماس میکرد اما خبری از توقف نبود. حامد و شهاب هم که آبشون اومده بود با شرت یه گوشه خونه دراز کیشده بودن تا دوباره کیرشون راست شه.
وقت نهار بود. پونه یکی از تی شرتای حامد رو تنش کرده بود و بچه ها داشتن جوجه درست می کردن که شیرین اس ام اس داد جلوی درم. درو که باز کردم همه سورپریز شدن بودن. آب از لبو لوچه همه شون آویزون شده بود. بهنام در گوشم گفت این چه لعبتیه!؟ گفتم خفه شو مال منه! شیرین کنارمن نشسته بود از پیشم جم نمی خورد. خیلی آروم ازم پرسید این خانومه دوست کدومشونه! خندیدم وگفتم همه شون! از قیافه اش معلوم بود شکه شده.
بعد نهار بچه ها دوباره آماده کردن پونه میشدن. حامد خیلی رک و بلند گفت بچه ها تو باغ بکنیمنش! حال میده. منم دست شیرینو گرفتم و با هم رفتیم توی خونه.
از جنده بازیای شیرین خبرداشتم و اونممی دونست که تهمونده رابطه مون فقط جسمی و جنسیه. شروع کردم به لبگرفتن ازش اما اون همه حواسش به باغ بود و گاییدن شدن پونه.
خیلی زود لختش کردم. به پشت خابوندمش و یه چنتا لیس به سوراخ کونش زدم وشروع کردم به انگشت کردن.
دو تا انگشت که رفت تو، سر کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونشو فشار دادم. یه آخ بلند گفت اما واسم مهم نبود. تا ته کردم تو، کشیدم بیرون ومحکم تر کردم تو. از قرمز شدن کیرمفهمیدم که حسابی جر خورده و کونش زخم شده. واسم لذت بخش بود انتقام از اون همه بلایی که سرم آورده. وسطای کردنش بودم که شهاب اومد تو و وایساد یه گوشه نگاه کردن. شیرین خوشگل تر از اونی بود که بشه دادنشو نگاه نکرد. کردن دختری به این خوشگلی بیشتر شبیه فتح یه قله اس و آدم دوست داره لحظه وارد کردن پرچم به بالای قله هیچوقت تموم نشه!
آبم زودتر از همیشه اومد و همه اش رو ریختم رو کمرش. شیرین رو زمین خوابیده بود و از جاش تکون نمی خورد. فکنمی کنم متوجه ورود شهاب به اتاق شده بود وگرنه حتما خودش رو جمع و جور میکرد. شهاب چند قدم به سمت شیرین برداشت و پرسید: داش رضا اجازه هست! منم گفتم مال خودته داداش!
قبل از اینکه شیرین بخواد عکس العملی نشون بده شهاب رویکونش نشسته بود و داشت کیرشو تف مالی می کرد. شیرین تقلا می کرد پاشه اما زور شهاب بیشتر از این حرفا بود. خیلی زود تلمبه زدن ها شروع شد و التماس های شیرین به من که رضا توروخدا نذار بکنه. کمی نگاهش کردمو پاشدم رفتم تو باغ. به حامد گفتم بچه ها اگه میخواید شیرین رو بکنید پاشید برید تو وگرنه بعدا نمی ذاره. اونها هم از خدا خواسته پاشدن رفتن تو.
از صدای شیرین میشد فهمید که حسابی جرش دادن. البته امیدوار بودم پرده اش رو نزنن چون حوصله دردسر نداشتم. پونه کنار استخر خالی باغ دراز کشیده بود. حسابی داغون و کبود. معلوم بود وسط کردن خیلی زده بودنش چون نا نداشت. پرسید توام می خوای بکنی؟ گفتم نه پاشو بریم حموم بعدش برسونمت. با خوشحالی گفت می دونستم تا با اون حیوونا فرق داری.
تویحموم حسابی کفیش کردم و کسوکونشو شستم. کمیهم انگشتش می کردم. بدش نمیومد واعتراضی هم نمیکرد. یه انگشت دو انگشت سه انگشت… کم کم داشت نگران میشد گفت رضا نه اما نا نداشت مقاومتی بکنه. دستمو با تمام قدرت فشار دادم به کسش و با جیغ بلند پونه رفت تو. جیغ می زد ومیخواست فرار کنه اما من فشار میدادم. میخواستم بدونه و یادش بمونه که من از اون حیوونا هم حیوون ترم.
نوشته: WAYNE