هم قبیله (۳)
…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه
عرض درود و ادب خدمت مخاطبان گلم . از استقبال گرمتون بینهایت سپاسگذارم . بازهم عرض میکنم واقعا شرمندم از اینکه دیر به دیر پارت میذارم . امیدوارم اینبار هم مثل قبل داستان مورد پسندتون قرار بگیره .
دوستتون دارم
_داداش ما چقدر بی ظریفیت بود . چه زود اومدی
_بخاطر اینه که تاحالا باهات سکس نداشتم و از آخرین سکسم خیلی گذشته . پاشو خودمونو بشوریم بریم بیرون ، حالیت میکنم کی بی ظرفیته
_افرین … درستش همینه . مرد باید توی سکس حریص و ندید بدید باشه
خودمونو شستیم و تارا زیر دوش اومد تو بغلم و سرشو رو سینم گذاشت و با زانوش کیرمو میمالید .
_ببین … باز راستش کردم . این یعنی تو کارم موفق بودم داداشی سکسی .
_پس خودت باید تقاصشو پس بدی
_تا باشه از این تقاصا …ولی بریم رو تخت تقاص بگیر
وقتی از حموم اومدیم ، هرکدوم یه گوشه مشغول خشک کردن بدن و موهامون بودیم . وقتی کارم تموم شد و مسواک زدم ، دیدم تارا صدام میکنه وقتی وارد اتاقش شدم فکر کردم خواب میبینم
تارا رو تخت لم داده بود و یه لباس توری خیلی نازک قرمز رنگ تنش بود که شورت و سوتینش به وضوح زیر لباس مشخص بود . موهاشو خیلی خوشگل سشوار کرده بود و یه رژ کمرنگ و ملایم به لباش زده بود .
پاهای کشیده و سفیدش تو اون لباس بی نظیر بودن .
_دختر این کارو با من نکن
_ولی تو منو بکن
_تارا ؟ تو کی اینقدر خوشگل و سکسی شدی ؟
_طاها بیا پیشم میخوام تو بغلت باشم
حوله رو از تنم دراوردم و رفتم کنارش رو تخت دراز کشیدم .
_دوس دارم کرمای تنتو حس کنم .
_یعنی لباسمو در بیارم ؟
_خیلی لباست خوشگل و سکسیه ولی داغی تنتو میخوام
تارا لباسشو و حتی شورت و سوتینشم از تنش دراورد و سرشو گذاشت رو بازوم و رو به من و به پهلو دراز کشید و پتو رو هم کشید رومون . زیر پتو وقتی تنم به تنش چسبید حالم دگرگون شد و خیلی زود کیرم راست شد و تارا باز کیرمو از جلو گذاشت لای پاشو پاهاشو بست .
_طاها ؟ تو اگه با پرستش ازدواج کنی دیگه رابطتو با من قطع میکنی ؟
_مگه میشه ادم با خواهرش قطع رابطه کنه ؟
_نه منظورم این نوع رابطه س
اینو که میگفت دستشو به حالت اشاره به بالای کیرم مالید .
_والا چی بگم تارا جون . خودت بهتر میدونی ، اگر یروز زن من حالا میخواد پرستش باشه یا هر کس دیگه ای ، اگر بفهمه شوهرش با خواهرش رابطه داره میدونی چه آبروریزی برا جفتمون میشه ؟
_اگه پرستش باشه که غصه نداره ولی کس دیگه بعید میدونم باهاش کنار بیاد
_منظورت چیه که پرستش باشه غصه نداره ؟؟؟
_هیچی بابا … منظورم اینه که اون از خودمونه
_نه حرفتو کامل بزن . ما که این حرفارو نداریم
تارا کمی منو من کرد ولی نتونست در مقابل پافشاری من مقاومت کنه
_راستش …چطور بگم …؟ پرستش یجورایی خاصه
_یعنی چی ؟ چی داری میگی تو؟ خاصه یعنی چی ؟
_خب هولم نکن میگم دیگه . پرستش یه دختر لزبینه .
_چی ؟ لزبینه؟ چی داری میگی
_ببین طاها ، میدونم باید زودتر از اینا این جریانو میفهمیدی ولی مگه من کی فهمیدم که داداشم عاشق دخترعموش شده ؟ بعدشم …
حرفشو قطع کردم تارارو از بغلم دراوردم و خوابیدم روش و تو چشاش نگاه کردم
_تارا تو مطمئنی ؟ چجور فهمیدی این قضیه رو ؟ خودش گفته بهت
_مطمئن که هستم ، اره از وقتی دبیرستان درس میخوند همجنس بازی میکرد ولی در اصل پرستش دوجنس گراس . یعنی فقط به دخترا تمایل نداره ، پسرارو هم دوس داره . حتی چندباری هم با خود من …
وقتی اینو شنیدم لبمو محکم چسبوندم به لب تارا و در حالی که زیرم بود بدنمو به بدنش میمالیدم و از شدت شهوتی که با شنیدن این حرفها بهم دست داده بود کیرم تا جایی که جا داشت قد راست کرده بود و با یک حرکت فرو کردم تو کصش .
تارا یهو یه جیغی زد و چشاش از درد گرد شد و ناخوناشو تو بازوم فرو کرد
گردنشو میخوردم و کیرمو اروم اروم تو کسش حرکت میدادم . خیلی زود کصش خیس شد
_ واییییی قربون کیرت برم داداش … گاییدی خواهرتو … اییییی بزن بزن داداش خوشگلم . چی شد ؟؟ با حرفام حشریت کردم؟؟ حرص زن جندتو میخوای سر کص من در بیاری ؟ اون کصشو میذاره دهن یه جنده دیگه ، تو باید کص من جر بدی ؟ اوففففف عجب کیری داری طاها ، کصم نمیتونه تحملش کنه . از کیر امین خیلی گوشتی تر و بلندتره
نمیدونم چرا وقتی اسم امینو شنیدم حشری تر شدم . نمیدونم چرا وقتی پرستشو زن جنده من خطاب کرد حشری تر شدم . نمیدونم چرا لزبین بودن پرستش منو اینجوری به جنون کشوند . با تک تک سلولهای بدنم داشتم از بی تعصبیم لذت میبردم . دوست داشتم تارا بازهم با صحبتهای جادوییش منو داغ کنه
_امین بهتر کصتو گایید یا من ؟ کیر امینو دوست داشتی یا کیر داداشتو ؟ برا کدوممون بیشتر جنده بازی کردی فاحشه خودم ؟
_اخخخخخخ طاها اینجوری که حرف میزنی آتیش میگیرم . معلومه که کیر تو بهتر از همه کیرایی بوده که رفته تو کصم
وای خدایا من چی میشنوم؟ خواهرم مگه چندتا کیر دیده . مثل سگ حشری شده بودم و ریتم تلمبه هام بشدت بالا رفته بود . طوری که بدن و سینه های تارا بشدت تکون میخوردن .
_پس حسابی زیر خواب اینو اون بودی
_اگه این مسئله… آخخخخخخ … خوشحالت میکنه …آیییییییی… آرههههههه بودم .بزن بزن عشقم …بزن تا ته تو کصم …کیرتو دارم زیر نافم احساس میکنم
داغی و تنگی کصش جوری بود که انگار هنوز باکره س . ازش خواستم پوزیشنو عوض کنه
خودم حالت نیم خیز دراز کشیدم رو تخت و پشتمو به تاج تخت تکیه دادم . تارا اومد نشست رو کیرم و پاهاشو باز کردو زانوهاشو رو تخت گذاشت . تصویر باسنش رو آینه روبرو منعکس شده بود . یه باسن خوش فرمو و خوش حالت گرد ایرانی پسند .
خودش رو کیرم بالا پایین میشد چسبید از دستام و گذاشتشون رو سینه هاش .
جوری سروصدا میکرد که ترسیدم همسایه ها بفهمن . بخاطر همین کشیدمش سمت خودم تا لباشو بخورم بلکه صداش قطع بشه . یهو تارا نشست رو کیرم و کصشو روش فشار داد .
بشدت لرزید . احساس میکردم کصش داره شل و سفت میشه . پیشونیش قرمز شده بود ، صورتش سرخ.
_خوبی خوشگله؟ میخوای تمومش کنیم ؟
_اوهومم . ولی تو چی ؟ تو که ارضا نشدی
_مشکلی نیست . روحم که ارضا شده .
تارا اروم از روی کیرم بلند شد .
_ببخش داداش …واقعا دیگه نمیتونم ادامه بدم . خیلی ارضام شدید بود .
بوسیدمشو نازش کردم و گفتم
_ممنونم تارا . سکس بی نظیری بود . عالی بودی
_عالی بودم چون تو عالی بودی ولی نمیذارم اینجوری بمونی .
کنارم دراز کشید و کیرمو با بزاقش خیس کرد و حسابی مالیدش . کم کم خودشم داشت حشری میشد . چون یبار ارضا شده بودم اینبار طولانی شده بود ولی با مهارتی که تارا داشت تونست آبمو دربیاره . هرچند آبم کمتر بود ولی لذت فوقالعاده ای داشت .
چند روز بعدش تو خونه خان عمو مستقر شدیم . همونطور که پرستش گفته بود زن عمو لعیا خیلی از اومدنمون خوشحال شده بود . زن عمو با اینکه چهل و خورده ای سن داشت ولی پوستش به ماننده یک خانوم سی ساله صاف و جوون بود . اندامش خیلی سکسی و کشیده با چشمای آبی خوش رنگ و سینه های درشت مثل دخترش یا مثل تارا . کلا خونوادگی هممون قد بلند و سفید بودیم و خانوما همه سینه درشت .
اوایل لعیا خیلی ساده و اصولی لباس میپوشید ولی کم کم که به هم عادت کردیم لباساش باز و بازتر شده بود . گاهی تو خونه دامن نازک ولی بند تنش بود که وقتی نور میخورد بهش میشد پاهای تراشیده و خوشگلشو زیر دامن دید . گاهی هم شلوار راحتی به همراه تیشرت های خوشگل دخترونه و یقه باز .
خونه اونقدر بزرگ بود جا برا چند خونواده دیگه هم بود . استخر . سونا . جکوزی . سالن ورزش . باغ و و و و .
یروز زن عمو منو تارارو صدا کردو گفت بیاین باهاتون حرف دارم .
_ببینین بچه ها ما هممون یک خونواده ایم و باید پشت هم باشیم . نمیدونم میدونین یا نه ولی الان کارخونه بی صاحاب مونده و باید یکی بالا سر کارگرا باشه و کی بهتر از طاها . الان چند ماهه که اوضاع کارخونه حسابی بهم ریخته و کارگرا گله میکنن که چرا حق و حقوقشونو به موقع و تمام کمال دریافت نمیکنن . طاها جان شما از فردا دیگه شرکتی که میرفتی نرو ، برو کارخونه رو بگیر دستت تا اون بندگان خداهم گره زندگیشون باز بشه . مباشری که عموت گذاشته بالا سر کارخونه نمیدونم داره چیکار میکنه ، حسابدارا هم بدتر از مباشر عمل میکنن . حتی اگر خواستی دخترارو هم ببر وردست خودت کمکت کنن .
آخر سر تصمیم همونی شد که زن عمو گفت . من رفتم کارخونه و به عنوان صاحب و رییس کارخونه به همه معرفی شدم . بجای اینکه فقط پشت میزم بشینم دائما در محیط کارخونه که تولید مصالح ساختمانی اصلی ترین تولیدش بود در حال تردد و سرکشی به کارگرا بودم . یجورایی موفق شده بودم که خودمو تو دلشون جا بدم . پای درد و دلاشون میشستم و پیشنهادها و انتقادهاشونو میشنیدم و سعی میکردم محیطو جوری که اونا میخوان مهیا کنم .
با توجه به ثروت عظیمی که از پدربزرگم بجا مونده بود و بیزینس هایی که عموی مرحومم انجام داده بود پول خوبی داشتیم . سرو سامانی به حقوق و دستمزدهای کارگرا دادم ، براشون سفرتفریحی برای مشهد و رامسر گذاشتم که خرج ایاب و ذهاب و هتلشون رو از حساب کارخونه پرداخت میکردم ، البته یه مبلغ مشخص بود . این کارها و چند کار دیگه باعث شده بود کارکنان و کارگرها خیلی دوستم داشته باشن . حتی غذام رو هم اکثر مواقع با اونا میخوردم . به غذاخوری و غذا های کارخونه هم توجه خاصی داشتم . کلا روحیه بچه ها زیرو رو شده بود ،طوری که از جون و دل برا کارخونه مایه میذاشتن تا جایی که طی مدت ۸ماه به سود خوبی دست پیدا کردیم و سود حاصل از فروشمون خیلی خیلی بیشتر از هزینه هایی که کرده بودم شد .
گهگاهی هم سروش میومد کارخونه پیشم یا دعوتش میکردم خونه و حسابی با هم خوش میگذروندیم .
یه شب وقتی که مهمونمون بود بعد از شام دوتایی رفتیم تو باغ باهم قدم زدیم و سیگار کشیدیم
_میگم طاها…؟
_جانم داداش ؟
_میتونم یه چیزی بگم ؟ ناراحت نمیشی ؟
_این چه حرفیه ؟ چرا باید ازت ناراحت بشم ؟ تو بهترین رفیقمی
_راستش این لعیا خانوم … زن عموت … چطور بگم …؟ احساس میکنم یجور خاصی بهت نگا میکنه
_کی؟ زن عمو لعیا؟ نه بابا اشتباه میکنی
_ببین تو خودت منو خوب میشناسی . من همونیم که با لباس سربازی مخ میزدم . اگه میگم نگاهش خاصه شک نکن .
_منظورت از خاص چیه ؟ پس چرا من متوجهش نشدم .
_ببین داداش گلم ، لعیا خانوم یجورایی خریدارانه بهت نگا میکنه . تو پسر خوش تیپ و خوش چهره ای هستی که هر زنی آرزوشه حتی اگر شده برا یکبار با تو باشه ، زن عموت هم از این موضوع مستثنا نیس. خودشم که هم جوونه و هم برو روی خوبی داره . از من میشنوی یکم روش کار کن
به حالت شوخی پریدم بهش و کمی تو باغ زدیم تو سروکله هم . بعد اینکه زدو خوردامون تموم شد هردو ولو شدیم رو زمین و به اسمون نگا میکردیم و حرف میزدیم .
_دهنت سرویس سروش ، خیلی حال داد . از کی بود با کسی کتک کاری نکرده بودم .
_میخوای بازم بزنمت؟؟؟ تعارف نکن
_عجب رویی داری تو . تا همین یه دقیقه پیش داشتی کتک میخوردی که
_ولی بازم میگم ، لعیا خانم خوب چیزیه ، مخصوصا سینه هاش که قشنگ بزرگو برجسته س . باسنشم که قربونش برم سکسیه . خودشم که قد بلنده . دقیقا اون آپشنهایی که از نظر من یه دخترو سکسی میکنه زن عموت داره
_وقتی سروش اینارو میگفت دگرگون شدم . باز اون حس بی تعصبی سراغم اومد . درسته که نشونی هایی که سروش میداد همه مال زن عمو بود ولی تمام این مشخصاتو تارا و پرستش هم داشتن و من تو ذهن خودم تعاریف سروش رو به پای تارا و پرستش میذاشتم .
کمی بعد سروش ازمون خداحافظی کردو رفت . دخترا رفتن تو اتاقشون که مشترک بود . البته اتاق زیاد داشتیم ولی به خواست خودشون تصمیم گرفتن که تارا و پرستش تو یه اتاق باشن .
حرفهایی که سروش در مورد لعیا زده بود یک لحظه از ذهنم خارج نمیشد . دلم بدجور میخواست الان برم تو اتاق زن عمو ، اما برم چی بگم ؟ بگم نصفه شبی برا چی وارد اتاقت شدم . دست آخر شهوت بر منطق غلبه کرد .
به گوشی لعیا پیامک زدم
_ بیدارین؟
_اره . چیزی شده ؟
_نه دخترا خوابیدن ، اما من خوابم نبرد .
_منم شبا نمیتونم بخوابم ، بیا پایین باهم یه قهوه بخوریم
_اوکی پس من یه دوش بگیرم بیام .
_گنم قهوهرو اماده میکنم
چند دقیقه بعد رفتم پایین . زن عمو پشت اوپن نشسته بود و منم بهش ملحق شدم . نور خونه خیلی ضعیف و یجورایی شاعرانه بود . روبروی هم نسته بودیم و زن عمو در حالی که سرش پایین بود داشت با فنجون قهوه تو دستش بازی میکرد گفت
_طاها؟ تو از زندگیت راضی هستی ؟
_به لطف شما …بله
_کسی تو زندگیت نیس ؟ منظورم دوست دختری ، کسی که بهش علاقه داشته باشی ؟
_والا …چی بگم زن عمو …بودنش که هست ولی هنوز یکم زوده .
_عه؟؟؟ آفرین پس بیکار نشستی !؟ حالا کی هست اون دختر خوش شانس که دل پسر مارو برده؟
_انشاله بزودی بهتون میگم .
_نشد دیگه … الان باید بگی بهم .
_آخه هنوز از طرفم مطمئن نیستم .
زن عمو تو چشام نگاه کرد ، گویا دنبال چیزی در نگاهم میگرده . حس کردم متوجه شده بود که او شخص دختر خودشه .
_قهوت سرد نشه . بذار برات شکلات بیارم
بلند شد و رفت سراغ یخچال . با باز شدن درب یخچال نورش افتاد روی زن عمو که تازه متوجه لباس تنش شدم .لباس خواب حریر سورمه ای رنگ کوتاه با یقه باز که نصف سینه هاش و کمی بالاتر از زانوش لخت بود .
زیبایی زن عمو تو اون لباس دوچندان شده بود . یاد حرفهای سروش افتادم و کیرم تو شلوارکم تکون خورد .هرطور شده باید میفهمیدم حدس سروش درسته یانه .
_ممنون . راستی زن عمو نبود عمو اذیتت نمیکنه؟
_خب چرا ، مگه میشه اذیت نشم ، هر چی باشه چندین سال شوهرم بوده .
_نه … اون که اره …میدونی …منظورم … اصلا ولش کن . خودمم نمیدونم چی میگم .
_اگر منظورت سینگلیه ، من خیلی وقت سینگلم . عموت پنج شش سال بود که منو نمیدید . اصلا انگار وجود نداشتم . فقط پولو میدید و خودشو .
_ آذیت نشدین ؟
_ چرا نشدم ، خیلیم اذیت شدم اما چیکار میکردم ؟ سر پیری میرفتم دنبال بی اف گرفتن ؟ اونوقت مردم چی میگفتن؟
_اولا که زن عمو شما پیر نیستی ، خیلیم جوونی . سروش اولین بار که شمارو دیده بود فکر میکرد خواهر پرستشی . دوما به مردم چه . شما باید اول برا خودت زندگی کنی بعد برا اطرافیانتون . وقتی خودت روحیه نداشته باشی نمیتونی به اطرافیات انرژی مثبت بدی .
_از تعریفت ممنون ولی دیگه دراون حدم جوون نیستم
_کی میگه نیستی زن عمو ؟ اتفاقا هزار ماشاله مثل تارا و پرستش جوون و جذابی
_عه خبه دیگه توام … هندونه زیر بغلم نده . گیریم حرف تو درست ! کی میاد با یه خانم چهل و چند ساله دوستی کنه ؟ خودت راضی به این کار میشی ؟ مگه اینکه پیر پسری ، پیر مردی یا یکی که پول لازم باشه بیاد طرف من
_آره …چرا راضی نشم ؟ از خدامه یکی مثل شما پیشم باشه . جوون نیستی که هستی . خوش هیکل نیستی که هستی . خوش بر و رو نیستی که هستی . دیگه چی باید باشی .
_اینارو جدی میگی یا میخوای منو آروم کنی ؟
_نه به جان تارا راست میگم . شما خیلی خودتو دست کم گرفتی .
_نمیدونم … شاید حق با تو باشه .
_بذار اینبار من براتون قهوه بریزم .
_مرسی دستت درد نکنه
بعد اینکه قهوه رو ریختم ، داشتم میومدم به سمت لعیا که انگشت پام محکم خورد به جزیره وسط آشپزخونه و تعادلمو از دست دادم و همه قهوه ریخته شد رو زن عمو . خدا رحم کرد که خیلی داغ نبود و فقط کمی از آرنجش دچار سوختگی خفیف شد .
حسابی دست و پامو گم کرده بودم ، نمیدونستم چیکار باید کنم که خود زن عمو بدادم رسید
_عزیزم چیزی نشده که اینجوری هول شدی . خوشبختانه پماد سوختگی دارم میزنم .
_پس بذار کمکت کنم زن عمو .
_ ممنون ، پس باهام بیا ، تو اتاق خودمه .
همراهش به اتاقش رفتم ، اتاق قشنگ و زیبایی بود . لعیا از داخل کمد یه باکس آورد که توش پر قرص و دارو بود . پمادو به دستم داد .
_میگم زن عمو لباستون کثیف نشه .
یه نگاه معنا داری بهم کرد و با اشاره سر حرفمو تایید کرد .
_پس بذار عوضش کنم . فقط لطفا…
_ها؟؟اهان ببخشید
پشتمو کردم به لعیا تا لباسشو عوض کنه
_حالا میتونی راحت باشی
وقتی برگشتم چیزی که میدیدمو باور نمیکردم . زن عمو یه تاپ نیم تنه به رنگ لگی که پاش کرده بود که پشتش فقط چند تا بند داشت که از گوشه چپ بالا به سمت راست پایین و بلعکس وصل شده بود . از جلو اما یقه بسته بود ولی کوتاه تا نافش . استینهای حلقه ای گشاد که براحتی سوتین زیرش از بغل مشخص بود ،همراه یه لگ کوتاه تا زیر زانو و به رنگ بدن . لگش جوری تنگ بود که انگار هیچی تنش نیست .
_کجایی طاها …؟ خوبی ؟
_ها؟بله . ببخشید .
_کجایی پسر ؟ حواست کجاس ؟
_چیزی نیس . ببخشید .
بیا ، بگیر آروم آروم رو پوستم بمالش .
دراز کشید رو تخت و منم کنارش نشستم . پمادو کمی رو نوک انگشتم زدم و اروم اروم شروع به ماساژ محل سوختگی کردم . وقتی به بدنش نگاه میکردم جوری تحریک میشدم که دوست داشتم تو همون حالت بخوابم روش و لباشو بخورم . از عمد دستمو جوری تکون میدادم که بغلش بخوره به سینه زن عمو . لامصب اصلا قابل نفوذ نبود . نمیدونستم چجوری باید نگاهشو بخونم . نمیدونستم از بخورداش چه نتیجه ای باید بگیرم .
_بهتری زن عمو ؟
_اره خوبم . زحمت افتادی . دستت درد نکنه
_این چه حرفیه . شما باید منو ببخشی که همچین بلایی سرت اوردم .
_فدای سرت . بازم جای شکرش باقیه رو دستم ریختی ، جای دیگه نریختی که بخوای پماد بمالی وگرنه معلوم نبود امشب چه بلایی سرم میاد
دوتایی خندیدیم ولی حرفش دو پهلو بود . نفهمیدم چرا این حرفو زد و منظورش از این حرف چی بود .
یه لحظه که نگاش کردم ، متوجه خط دیدش شدم که به سمت کیرم بود .
ای وای بر من . این کیر با صاب همیشه بد موقع بلند میشه . پس منظور زن عمو از حرف آخرش این بوده . حسابی ضایع شدم .
_طاها؟
_جانم؟
_تو که میخوای داماد من بشی ، فکر نمیکنی باید منو به چشم مادری ببینی ؟؟
هنگ کردم ، شوک شدم . این از کجا میدونست که منو پرستش …
ای وااااایییییی ، ازون بدتر هیز بازی خودم بود .
از خجالت رنگ به روم نموند . به وضوح فشارم افتاده بود و اینو زن عمو فهمید .
_چت شد تو پسر ؟ بیا …بیا یکم دراز بکش
خودش بلند شد و با عجله رفت بیرون و من رو تختش دراز کشیدم . بدجور سرگیجه گرفته بودم
چند دقیقه بعد لیوان آب قند تو دستش در حالی که با قاشق بهمش میزد وارد شد و کنار دستم نشست سرمو کمی بلند کرد و بخوردم داد .
_زن عمو من منظوری …
_هیسسسسسس … فعلا کمی استراحت کن . بچه جان رنگت عینهو گچ سفید شده . ببین طاها … اینارو میگم تا خیالت راحت بشه ! از نظر تو من خیلی جوون و خوش بدن و فلان و فلانم ولی هیچ وقت فکر نکن چون بیشتر روزو تو این اتاق خودمو حبس کردم از اطرافم خبر ندارم . بله منم دوست دارم مثل خیلی از خانوما از زندگیم و زیبایی هام استفاده کنم اما خودت بگو میشه تو این دوره زمونه به کسی اعتماد کرد ؟ اگر یوقت کسی چیزی ببینه و بشنوه هم آبروی خودم و هم آبروی شوهر خدابیامرزم رفته . از این بابت هم خیالت راحت باشه که من به هیچ وجه از تو دلخور نیستم . هر چی باشه تو جوونی و یه سری احساسات داری و با دیدن بدن هر زنی ممکنه تحریک بشی و همونطور که تو این چند وقت فهمیدی من آدم بشدت رک و راستی هستم و هر حرفیو خیلی راحت بزبون میارم و اینم میدونم که خلق خیلی بدیه و نباید اینجوری باشم و الانم بهت میگم از وقتی که اومدی اینجا دوست داشتم به چشمت بیام و منو ببینی . تو پسر فوقالعاده جذاب و خوشگلی هستی . میشه گفت آرزوی هر زنیه که با تو باشه . این جریانا ادامه داشت تا وقتی که فهمیدم نگاه بین تو و پرستش نگاه عادی نیست . فهمیدن اینکه دونفر همو دوست دارن کار سختی نیس . همین دلیل کافیه که به تو بچشم دامادم نگاه کنم و لاغیر .
_ممنون که منو میفهمین .
اونشب کمی دیگه باهم صحبت کردیم و من به اتاقم برگشتم . چند روز از این ماجرا میگذشت تا اینکه یروز سر میز شام زن عمو بی مقدمه تو جمع چهارتاییمون و خطاب به منو پرستش گفت
_شما دوتا نمیخواین برا آیندتون تصمیم بگیرین ؟ بسه دیگه ، وقتشه که نامزد کنین و بعدشم عروسی . هرچند به اعتقاد من نامزدی مال کسایی که بخوان همدیگه رو بشناسن نه شماها که الان ماه هاست باهم زندگی میکنین . خب پرستش خانم نظرت چیه ؟؟؟
ما که تا اون لحظه هممون شوک بودیم و حرفی نمیزدیم نگامونو دوختیم به پرستش . منتظر بودم که پرستش بگه هر طور که شما صلاح بدونی مامان . اما چیزی که شنیدم در جا میخکوبم کرد .
_ما ؟ نامزد؟ عروسی؟ اون وقت چرا کسی نظر منو نمیپرسه؟ خودتون بریدین و دوختین ؟
_این چه حرفیه دخترم . مگه تو طاهارو دوس نداری ؟
_چرا دارم اما به چشم برادری
انگار یه پارچ اب یخ روم خالی کردن . تارا و من هردو خشکمون زده بود .
_معلومه چی داری میگی پرستش ؟ یعنی میخوای بگی من بعد اینهمه سال دختر خودمو نمیشناسم ؟ تو طاهارو نمیخوای؟
_مامان جان طاها مثل داداش منه چرا اینقدر کشش میدی ؟ اصلا بذار خود طاها بگه …طاها تو حرف دیگه ای داری ؟
هرکاری کردم نتونستم جواب پرستشو بدم . تارا که متوجه بدحالی من شده بود خودشو انداخت وسط و گفت :
_پرستش اون شبی که اومدی خونه ما
پرستش حرف تارارو قط کرد و گفت
_ببین تارا تو مثل خواهر نداشته منی . هم خودت و هم طاها میدونین که چقدر خاطرتون برام عزیزه . اونشب من باید تلاشمو میکردم تا شمارو بیارم پیش خودمون تا همه دور هم همینجا زندگی کنیم وگرنه که…
حرفشو قطع کردم و در حالی که از پشت میز غذاخوری بلند میشدم ، با دستمال کنار دستم دور دهونمو پاک کردم و گفتم
_بابت غذا ممنون . خیلی خوشمزه بود . دختر عمو حق دارن ، نمیشه که کسیو مجبور به کاری کرد .
به سرعت ازونجا دور شدم و رفتم لابلای درختای باغ و یه گوشه نشستم .
صدای گفتگوهاشون تا بیرون میومد که زن عمو به پرستش میگفت
_تو فکر کردی همه مثل خودت خرن ؟؟؟ فکر کردی منی که مادرتم نمیفهمم چقدر طاهارو دوس داری ؟
_مامان جان دیدی که خود طاها هم گفت نمیشه کسیو مجبور به کاری کرد
_آره گفت ولی اینو بدون که تو با این کارت اونو مجبور کردی بیاد تو این خونه زندگی کنه . دختره ی بی لیاقت
صداها قطع شد . حوصله هیچیو هیچ کسو نداشتم
رفتم سوییچ ماشینو برداشتمو زدم بیرون .
بی هدف تو خیابونا رانندگی میکردم . از یه فروشگاه یه پاکت سیگار گرفتم و یکیشو روشن کردم . زیاد اهل سیگار نبودم ولی امشب بدجور هوسشو کرده بودم .
وقتی به خودم اومدم که جلو در کارخونه بودم . چندتا بوق زدم آقا مراد نگهبانمون درو باز کرد و رفتم داخل .
نگران شده بود که این وقت شب اونجا چیکار میکنم ولی حوصله توضیح دادن نداشتم .
_آقامراد من میرم تو اتاقم . توام برو بخواب ، ببخشید که نصف شبی زابرات کردم
_این چه حرفیه آقا . مطمئنین چیزی نمیخواین ؟
_نه اقا مراد . شبخوش
ازش جدا شدم و به اتاقم رفتم . یه کاناپه بزرگ داشتم ، خودمو انداختم روش و ساعدمو گذاشتم رو پیشونیم و به اتفاقات این مدت فکر میکردم . یعنی چه اتفاقی افتاده که پرستش نظرش عوض شده ؟ آیا پای کسی در میونه؟ کس دیگه ایو دوس داره؟ یا خطایی از من سر زده ؟
هر چی بیشتر فکر میکردم کمتر به نتیجه میرسیدم .
یاد تارا افتادم ، از وقتی به خونه عمو جون رفته بودیم باهم سکس نداشتیم . انتظار داشتم حالا که رومون به هم باز شده تارا پیله کنه بهم و ازم سکس بخواد ولی هیچ حرکتی از جانبش ندیدم . شایدم …آرهههههه … پرستش و تارا … باهمن . خب این چه ربطی به ازدواج منو پرستش داره ؟ سرمیز شام تارا چرا از من دفاع نکرد ؟اون جمله ای هم که گفت ، اگر نمیگفت بهتر بود . معلوم بود برا دل خوش کنی من اون حرفو زد .
نفهمیدم کی خوابم برد . وقتی بیدار شدم که از تو راهرو صدای بچه ها میومد که آقا مراد با عجله اومد و بهشون گفت سر صدا نکنن اقا تو اتاقشون خوابیدن .
از جام که بلند شدم تازه متوجه پتوی روی خودم شدم . از دست تو اقا مراد . بنده خدا دیشب برام پتو اورده . عشق و علاقه آقا مراد و باقی کارکنان و کارگرارو به خودم عمیقا میتونستم احساس کنم .
خدا به من این قدرتو داده که از چند نفر آدمایی که برام کار میکنن حمایت کنم تا بتونن یه نونی سر سفره زن و بچه و خونوادشون ببرن . چی از این بهتر ؟ گور بابای عشق و عاشقی . تصمیم گرفتم دیگه از خودم ضعف نشون ندم .
روزمو پر انرژی شروع کردم ، حتی با منشیم که خانوم یزدانی بود هم شوخی میکردم .
بعدظهر کمی زودتر از روال معمول از کارخونه دراومدم . وقتی رسیدم خونه خیلی خلوت و ساکت بود .
رفتم اتاقم لباسامو عوض کردم و حوله و مایو برداشتم و رفتم استخر زیر عمارت . وقتی رسیدم دیدم زن عمو رو تخت لب استخر دراز کشیده و هندزفری تو گوشش و چشاشو بسته . متوجه حضور من نشده بود و منم از فرصت استفاده کردم و بدن سفید و تراشیدش رو حسابی دید زدم . بدنش مثل بدن دخترش بی عیب و نقص و خیلیم جوون بود . تاپ و شلوارک تنم بود و روبروی لعیا ایستاده بودم .
چشاشو باز کرد و هندزفریو از گوشش دراورد و روبه من گفت
_عه سلام . کی اومدی ؟
_سلام زن عمو ، همین الان .
چیزی که برام عجیب بود این بود که زن عمو با یه شورت و سوتین جلو من دراز کشیده بود و خیلیم طبیعی رفتار میکرد .
_بچه ها نیستن؟
_نه رفتن خونه یکی از دوستای صمیمی پرستش . مثل اینکه تازه بچش دنیا اومده ، دختراهم رفتن تبریک بگن و ببیننش . احتمالا شب بعد شام بیان
_آبتنی کردین ؟
_آره . خیلیم حال داد ، آب گرمه توام برو یه آبی به تن بزن .
_آره ، همون اومدم که یکم شنا کنم .
_اگه معذبی من برم ؟؟
_نه بابا زن عمو . شما راحت باشین .
از دید زن عمو خارج شدم ، خجالت میکشیدم جلو چشمش لخت بشم . کمی اونطرفتر لباسامو دراوردم و مایو بتن کردم و زود پریدم تو آب .
لعیا گاهی زیر چشمی منو میپایید منم بیکار نبودم و از هرفرصتی برا دید زدن اون اندام سکسی استفاده میکردم .
نمیدونم یهو چیشد که بهش گفتم :
_زن عمو شما نمیای ؟
_من؟ آخه تازه اومدم بیرون
_باشه ، هرطور راحتین
کمی شنا کردم و زیر آبی میرفتم . از بچگی همیشه کلاس شنا جزو ورزشهای ثابت و تابستونیم بود و تو این رشته حسابی حرفه ای شده بودم .میرفتم زیر آب و برای بیست سی ثانیه کف استخر مینشتم . همیشه اینکارو دوست داشتم و بهم آرامش میداد . یبار که زیر آب بودم ، وقتی بالا اومدم و چشامو باز کردم لعیارو جلو چشمم و داخل آب دیدم .
نفس زنان و در حالی که آب روی چشمامو پاک میکردم بهش گفتم
_عه چی شد ؟ اومدی !
_والا اونجور که تو داری شنا میکنی منم هوسی شدم بیام تو آب ولی باید کمکم کنی . راستش من همون شنتی معمولی رو هم بزور بلدم . باورت میشه تا امروز اون قسمت عمیق استخر نرفتم .
_کار سختی نیس ، بدنتون رو رو خط آب قرار بدین ، مثل چوبی که رو آب خوابیده ، بعدش میگم چیکار کنی
_آخه همینشم سخته . کمکم کن
یه دست رو سینه و یه دستم روی روناش گذاشتمو رو آب خوابوندمش ولی دستمو از رو بدنش برنداشتم .
_حالا آروم و ریتمیک از دست و پاهاتو تکون بده .
دستام به بدن و سینه لعیا مالیده میشد و کیرم توی مایو داشت میترکید .
چندباری هم حین آموزش دستش یا کنار باسنش با کیرم برخورد کرده بود و مطمئن بودم فهمیده که زیر مایوم چه خبره و راست کردم براش .
_طاها میشه منم با خودت ببری زیر آب ؟ ولم نکنیا ! ولم کنی نمیتونم بیام بالا . هروقتم دیدی زدم رو دستت زود بیارم بالا .
_باشه . آماده ای ؟
_اوهوم
_یک دو سه
صاف رفتیم پایین و چند ثانیه بعد با اشاره دست لعیا اومدیم رو آب . یه نفسی گرفت و موهاشو به عقب داد و دستی به صورتش کشید و گفت
_وای خیلی حال داد . اولین بار بود زیر آب چشمامو باز نگه داشته بودم .
_زن عمو نیازی به من نبود ، خودتم میتونستی تنهایی این کارو انجام بدی
_آره اما میترسیدم . بودن تو برام یه قوت قلب بود .
هردو ساکت شدیم و به چشای هم نگاه میکردیم . جرات اینکه کار دیگه ای بکنم نداشتم . دیدن اندام لعیا اونم تو آب بدجوری تحریکم کرده بود .
لعیا به خودش تکونی دادو در سکوت به سمت من اومد ، فقط صدای جابجایی آب تو سالن پیچیده بود که با حرکت لعیا دراومده بود .
نزدیکم شد ، نزدیک و نزدیکتر . دستاشو گذاشت رو شونه هام . سرشو آورد به طرفم . با خودم میگفتم خداکنه اونی بشه که انتظارشو دارم .
درست حدس زده بودم . لعیا لباشو آروم به سمت لبم آرود . کمی سرشو به بغل خم کرد و لبامو با لباش نوازش داد .
_اومممممم ، لبای خوش فرم و خوش مزه ای داری طاها
_زن عمو ، تو هم بی نظیری
_هیشششششششش ، زن عمو نه …لعیا… فقط بهم بگو لعیا
دوباره لب تو لب شدیم . حین لب بازی کشیدمش به طرف لبه و چسبوندمش به دیواره ی استخر . از جلو کیرم که تو مایو مثل سنگ شده بود به کسش فشار میدادم و لب میگرفتم . حشری تر از اونی بود که فکرشو میکردم . دستاش یک لحظه بی حرکت نبود . همه جای بدنمو لمس میکرد
_آخخخخ طاهاااااا بمال منووو…پسر فکر نمیکردم اینقدر …آیییییییی…داغ باششششیییی
دستم رو کمرش بود که جلوش زانو زدم ، میخواستم کصشو ببینم که اجازه نداد .
_بلند شو طاها …اینجا نمیشه . ممکنه یکی بیاد ببینتمون .
_پس چیکار کنیم ؟
با انگشتش زد رو بینیم و با شوخی گفت
_ای پسره هیززز. چرا اینقدر عجولی تو ؟
_والا این بدن ، این فیس جذاب ،این خانم زیبا مگه میشه آدم عجول نباشه
لعیا که معلوم بود کمی از هیجانش کم شده گفت :
_مرسی ، ممنون از تعریف و تمجیدت ولی باید دندون رو جیگر بذاری تا بریم یه جایی که خودمون دوتا باشیم . اینجا خیلی ریسکش بالاس .
_هرچی شما بگی لعیا جون
جلو اومد ، خودشو رو پنجه بالا کشید و خیلی با احساس لبامو بوسید و دستاشو دور گردنم قفل کرد .
_طاها کاش تورو زودتر از اینا مال خودم میکردم .
حرفی برا گفتن نداشتم . پیشونیشو بوسیدم و کمی تو آغوشم فشارش دادم .
دوتایی به سمت دوش رفتیمو بعد از یه حمام مختصر لباس به تن کردیمو رفتیم حیاط .
لعیا قهوه درست کرده بود . پشت میز نشستیمو قهوه خوردیم
_دستت درد نکنه . قهوه شما همیشه عالی و خوشمزه س
_نوش جونت . راستی طاها این اتفاقی که امروز بینمون افتاد ، منظورم تو استخر و…
_فهمیدم . خب ؟؟
_میخوام بگم اگر پرستش بهت جواب رد نمیداد ،هیچوقت همچین اتفاقی بین منو تو نمیافتاد . چون در اون صورت تو داماد من میشدی و غیر ممکن بود باهات رابطه داشته باشم .
با یادآوری اتفاقات دیشب کمی پکر شدم و این از چشمای لعیا پنهون نموند .
_والا نمیدونم چی بگم ، اصلا چرا پرستش باهات اینکارو کرد ولی اینو بهت بگم که از وقتی تو و خواهرت به این خونه اومدین زندگی برای منو پرستش یه رنگ و بوی دیگه گرفته . از تنهایی دراومدیم و خوشحالیم که شماها پیش ما زندگی میکنین . مخصوصا اینکه بعد از این شریک تختخوابم میشی . میخوام بهت نشون بدم سکس یعنی چی . میخوام لذت واقعی سکسو بهت بچشونم
از رک گویی لعیا خوشم میومد . ما مردا از خدامونه یکی باهامون اینجوری حرف بزنه ، شاید این اتفاق تو زندگی هرکسی پیش نیاد ولی الان خیلی خوش شانسم که یه خانکم فول سکسی و خوشگل داره در مورد منو رابطش با من این شکلی صحبت میکنه .
_منم شاید تو خوابم نمیدیدم یروز بخوام با تو باشم . بر خلاف عددی که تو شناسنامت بعنوان سنت نوشته شده ، خیلی خیلی جوونتری و هر پسری حسرت بودن باهاتو حتی برای یک لحظه داره . مرسی که منو قبول داری
مشغول گفتگو بودیم که هوا کم کم سرد شد و به پیشنهاد لعیا رفتیم تو
توی سالن پذیرایی کنار هم نشستیم و مشغول صحبت بودیم که گوشی لعیا و بعدش گوشی من زنگ خورد
دخترا بودن ، زنگ زده بودن که ازمون اجازه بگیرن شب دیرتر بیان . گویا دوستشون برا شام نگهشون داشته .
تارا از اینکه بهش اجازه دادم خوشحال شد و گوشیو قطع کرد . لعیا هم معلوم بود به پرستش اجازه داده گوشیو قطع کرد
چند ثانیه با لعیا دوتایی و در سکوت چشم تو چشم شدیم و به یکباره همزمان هردو به سمت لبای هم هجوم بردیم . توی لب بازی استاد بود . جوری لب میداد و لب میگرفت که بشدت تحریکم میکرد . منو خوابوند رو مبل و خوشم خوابید روم و به لبهام امون نداد . باسنشم رو کیرم بود . بعد از حدود ده پونزده دقیقه لب بازی از روم بلند شد و گفت دنبالم بیا .
منو کشوند برد به سمت اتاق خان عمو . فقط یکبار قبل از فوتش و برای حلالیت تو این اتاق اومده بودم .
در حالی که لبامون قفل هم بود وارد اتاق شدیم . تازه اونجا بود که فهمیدم اومدیم اتاق خان عمو. عکسش هم در ابعاد بزرگ روی دیوار بود .
_اینجا چرا لعیا ؟
_اینجا اتاق منو عموت بود . منتها شیش هفت سال آخر اتاق اختصاصی عموت شده بود . اون تختو میبینی ؟ رو اون تخت منو نصیر چه شبهایی رو که صبح نکردیم .
_میشه اینجا نباشیم ؟ بریم اتاق خودت یا اتاق من
_چرا؟
_اخه اینجا احساس میکنم خان عمو داره نگامون میکنه
_بهتر
_چی؟
_گفتم بهتر . اتفاقا اومدم اینجا رو تخت خودش به برادرزادش بدم . رو تختی که منو میکرد به ته بدم .
_آخه دلیلی نداره
_دلیل نداره ؟ من باید بگم دلیل داره یا نداره . چه شبهایی که مست و پاتیل دست یه زن خراب تو دستش آرود تو همین اتاق و شبو تا صبح باهاش سر کرد . بی توجه به اینکه زنشو دخترش تو همین خونن . حالا میخوام برا عذاب روحشم که شده جلو عکسش ،جلو چشش ،جلو نگاهش به یکی دیگه بدم . بهتره تو هم مخالفت نکنی و یادت بندازی که عموت چه خیانتها که به خونوادت نکرده .
_لعیا من اونو حلال کردم . اون مرحوم دستش از دنیا کوتاهه . بخاطر من بیا و بی خیال این یکی شو .
_نه . فقط همینجا
_لعیا؟؟؟ بخاطر من .
کمی سکوت کرد . گریش گرفته بود . خودشو انداخت تو بغلم و در حالی که اشک میریخت و سرش رو سینم بود گفت
_میدونی چند ساله بود حسرت یه سکسو به دلم گذاشته بود ؟ میدونی چندسال بود منتظر یه دست برا نوازش روی سرم از طرف شوهرم بودم ؟میدونی طوری رفتار میکرد که انگار اصلا من نبودم ؟
دستمو رو موهاش کشیدمو نوازشش کردم . خق داشت بنده خدا . خان عمو بلایی سرش اورده بود که بدون داروهای ارام بخش شبا نمیتونست بخوابه .
اروم از اتاق اوردمش بیرون و به سمت اتاق خودش بردمش . خوابوندمش رو تختش و کنارش حالت نیم خیز دراز کشیدمو کمی موهاشو نوازش کردم .
_الهی بمیرم برات که اینقدر سختی کشیدی . اصلا فکر نمیکردم عمو همچین آدمی باشه . آخه کدوم آدمی همچین شاه ماهی رو میتونه نادیده بگیره
_شاه چی چی ؟؟
_شاه ماهی !
_خب اینی که گفتی یعنی چی ؟
_بدن ماهی گونه . یعنی زیباترین اندام . از بالا و پایین ظریف ،ولی از میانه بدن پهن و خوش حالت . درست مثل اندام سکسی سرکار خانم
لعیا یه خنده کوتاهی کرد و بعدش کم کم خندش بیشتر شد . تا جایی که دیگه از خنده نفسش بالا نمیومد . منم از شدت خنده هاش خندم گرفته بود .
_وای خدا نکشدت طاها . اینو دیگه از کجات دراوردی ؟
باز هردو زدیم زیر خنده . خنده کنان لعیا که دراز کشیده بود بلند شد و نشست رو تخت . کم کم خنده هاش تموم شد و آروم خودشو انداخت رو من و پاهاشو دراز کرد . در اصل منی لم داده بودم و لعیا هم به من تکیه داد و لم داد رو من .
دستمو دور کمرش حلقه کردم و رو شکمش دستامو قفل هم کردمو دستشو گذاشت روش .
آروم دستامو نوازش میکرد . گردنشو خم کرد و یه بوسه دوباره زد به لبهام . کم کم سرعت بوسه هامون بیشتر شد .
دستامو روی شونه هاش گذاشتم و با یه فشار آروم خوابوندمش رو تخت و خودمم خم شدم روش . با هر نفسی که میکشید سینه هاش بالا پایین میشد . دستمو رو سینش گذاشتم ، خیلی لذت بخش بود . لعیا دستاشو باز کرد و بهم فهموند که دراز بکشم روش .
خوابیدم روش ،خودش کمرشو زیر من میمالید به کیرم . توی گوشم با لحن انجمن کیر تو کس گفت
_لخت شو ، تا صبح در خدمتتم .
_لعیا …تو شاه ماهی خودمی .
پاشدم پشتمو کردم به لعیا و لباسامو یکی یکی از تنم دراوردم . لخت لخت شدم ،حتی شورت هم نداشتم وقتی برگشتم به سمت لعیا ، پشت به من خوابیده و پتورو هم رو خودش کشیده بود .بدون اینکه برگرده و نگام کنه گفت
_بیا پیشم زیر پتو .
پتورو کنار زدم و به پهلو خوابیدم . کیرم که از پشت با باسنش برخورد کرد یه آهههه کشید و باسنشو عقبتر داد .
_سرده طاها . پتورو بکش رومون . میخوام حسابی داغم کنی .
کمی کیرمو لای پاش از عقب تکون دادم ، عجب لذتی داشت . احساس کردم کیرم خیس شده و راحتر میتونی تکونش بدم . دستمو بردم و از جلو کسشو تو مشتم گرفتم .
باسنشو عقبتر داد و کاملا تو بغلم قرار گرفت . یه دستم ستون بود و یه دستم رو کصش . صدای نفس کشیدنش میومد . کار خاصی نکرده بودم و فقط چند تلمبه لاپایی از پشت که احساس کردم دارم ارضا میشم
_لعیا دارم میام
_چی ؟ نه زوده حالااااا
بلا فاصله انگشتشو پشت بیضه هام قرار داد و فاصله بین مقعد و بیضم رو محکم فشار داد .
چند ثانیه بعد احساس کردم هنوز همون شهوتو دارم ، البته کمی سرد شده بودم ولی نه اونقدری که بیحال بشم .
لعیا برگشت به طرفم و با شوخی و لبخند گفت
_چرا اینقدر بی جنبه ای تو ؟
_دست خودم که نیس . عوضش الان میدونم چیکارت کنم . تا صبح تو دستام اسیری .
_من همیشه اسیرتم عشقم .
لب . نفس . بوسه . سینه . نوازش . گردن …تو اسمونا بودم . لعیا واقعا یه افسونگر بود . جوری با بدنم ور میرفت که بدون اینکه با کیرم تماسی داشته باشه منو تا سر حد ارضا شدن میبرد . چشاش توی تاریکی به یه شکل خاصی خوشگلتر میشدن .
پاشد نشست رو شکمم و کیرمو لای باسنش گذاشت ، سینشو به سینم چسبوند، زبونشو از گردنم تا کنار لبم کشیدو تو گوشم گفت
_ بسته یا ادامه بدم ؟
_بسمه . دهنمو صاف کردی
_پس نوبت بکن بکن شده؟
_جوری بکنمت که…
_که صدای سگ بدم؟
_که پاره شی
_پس پارم کن . یالا . بکن توم …پارم کن
کمی کمرشو بلند کرد و چسبید از ته کیرم و گذاشت رو کصش ، آروم نشست روش و یه آه بلندو کش دار کشید .
تنگتر از اونی بود که انتظار داشتم . کیرمو قورت داد . دستاشو گذاشت رو سینه هام و کمرشو عقب جلو میکرد .
_خوشت میاد ؟ خوب حال میدم بهت؟ تنگم نه؟
_عالی هستی لعیا . تنگ تنگ مثل دختر مدرسه ایا . کصت هر کیریو بیدار میکنه .
ریتمشو تند تر کرد تا جایی که کصشو محکم به شکمم فشار داد و همونطور که کیرم تا ته توش بود بی حرکت شد و با جیغ بلند ارضا شد .
_خوبی عشقم ؟
_اوهوم . طاها؟! بعد از چندسال تو سکس ارضا شدم .
_جدی میگی ؟
_شوخی دارم باهات ؟ چندسال بود فقط خودارضایی کرده بودم ولی الان روی یه کیر درست حسابی ارضا شدم .
_میخوای تموم کنیم ؟
_نه عزیزم … کمی باهام ور برو تا موتورم راه بیافته
_پس یه انتراکت بدیم … یه فکری به سرم زده .
_چی؟
_میگم بهت . اون چشم بندی که شبا موقع خواب میزنی رو چشات کجاس ؟
_تو کشو میز کنار تخت . دستتو دراز کن باز کن کشو رو
چشم بندو برداشتم و زدم به چشای لعیا . واقعا دوس داشتم امشب براش فراموش نشدنی بشه . خیلی اذیت شده بوده این چند سال . باید براش یکاری میکردم .
_خب حالا میخوام دستاتو ببندم به تخت
_اهان فهمیدم میخوای چیکار کنی . از دست تو طاها . از اون روسری ها استفاده کن .
روسریشو برداشتم و دستاشو یکی یکی بستم به بالای تخت .
با گوشیم یه آهنگ لایت با صدای آروم پخش کردم . با سگک کمربندم اروم روی بدنشو نوازش میدادم . وقتی سردی سگک کمربند با بدنش برخورد کرد یه آه کشید و گفت
_چی بود ؟
_مزش به اینه که نفهمی چی بود . اروم از رو لباش سگکو اوردم پایین تر ، دور نوک سینش چرخوندم ، کمی پایینتر بردم تا رسیدم به دور نافش . لعیا نفساش بلند و بلندتر میشد .
یک ربعی بود که اینکارو میکردم ، وقتی سگک کمربندو به بالای کسش مالیدم با صدایی آروم گفت
_ بسه ، تروخدا بسه . چشامو باز کن دارم دیوونه میشم . لااقل یه چیزی بگو . احساس میکنم داره بهم تجاوز میشه
خم شدم و توگشش گفتم
_دوس داری کی بهت تجاوز کنه ؟
ساکت شد . لباشو با زبونش خیس کرد و کمی بخودش تکون داد . انگاری که فهمیده بود باید نقش بازی کنه . با صدای لرزون گفت
_سروش ؟؟؟ تویی سروش؟ حرف بزن
دست از کار کشیدم و رفتم بین پاهاش و کیرمو با بزاقم کمی خیس کردم . یه پاش رو تخت بود و یه پاشو بلند کرده بودم رو هوا بود . کیرمو گذاشتم رو کسش و گفتم
_آره خوشگل خانم …سروشو دلت مبخواد ؟ من سروشم . داری کستو تقدیم کیر سروش میکنی
_آههههه سروش بکنتم . منو بکن سروشم . کسمو ب