داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

هرجایی 44

اویییییی من چقدر خوشم میاد هابیل ووووووویییی بخور بخور ادامه بده من کوسسسسسم میخاره می خوام .. دارم حال میام حال .. زود باش .. جااااااااان آبم اومد .. اومد .. آبتو می خوام کیرتو بکن تو کوسم . اگه نکنی بهم مزه نمیده .. سارا تونسته بود اونی رو که در حال گاییدنشه به هیجان بیاره .. هابیل ریخت تو کوسش .. می دونم که هنوز ار گاسم نشده بود ولی این چیزا دیگه یواش یواش مفهوم خودشو واسه ما از دست می داد . ما به چیزای دیگه ای فکر می کردیم . به زندگی مون . به این که فردا چی میشه و این که محتاج آدمایی که باد تو کله شون افتاده نشیم . حالا من باید چیکار می کردم . نمی تونستم همون فیلم سارا رو بازی کنم سختم بود . خیلی سختم بود . بااین حال سر تیمور رو به طرف کوسم فشارش داده و با حرکات کوس به روی لب و سر و صدا کردن مدام ازش کیر می خواستم . -تیمور کیر کیییییرررررر کیرتو بده .. زود باش .. نههههه نههههه دارم ارضا میشم .. محکم تر میکش بزن .. وای لعنتی طوری قسمت بالای کوس و قبل از چوچوله اون جای نخود مانند و حساس و پر هوسو همچین گازش گرفت که نزدیک بود اونو بکنه .. یه فریادی کشیدم که ساختمون به لرزه در اومد .. گفتم بهتره که همین یه فریاد طبیعی رو به عنوان یه کلک ارگاسمی داشته باشم .. -آخخخخخخخ چقدر حال کردم .. . تیمور آب ! آب بده آب کیرتو می خوام .. هابیل منتظر بود که کار من و تیمور تموم شه تا یه صفایی باهام بکنه .. تیمور هم وقتی کیرشو کرد تو کوسم طوری کمرشو چسبیده اونو محکم به خودم فشردم که نتونست از دستم در بره . دستامو یواش یواش آوردم پایین تر و اونا رو رو کونش قرار دادم . وقتی اون لحظه ای که آب داغشو تو کوسم می ریخت تا حدودی لذت بردم ولی یه لحظه دلم رفت پیش نیلوفر که الان مامانشو می خواد . من باید زودتر می رفتم . سارا شده بود آینه من یا بر عکس در هر حال نمی دونم هر کاری که اون انجام می داد منم همون کارو می کردم وقتی جامونو یعنی مردامونو عوض کردیم دیدم که اون کیر تیمورو گرفته تو دستش و داره ساک می زنه منم همین کارو واسه طرفم انجام دادم . یه بار دیگه آبشونو آوردیم و اونا وقتی به نوبت دو به یک افتادند رو ما و می خواستند که ما رو بکنن زیاد حال و روز خوشی نداشتند . در هر حال اخلاق خیلی از اونایی که ما رو می کردند به این صورت بود که اگه چندر غاز پول هم می دادند دلشون می خواست که سرشون کلاه نره و از این پول به نحو احسن استفاده کنن . دلشون نسوزه که خرج کردن و به اندازه کافی نتونستن که تفریح کنن . حالا اینا رو نمی دونستم شاید راستی راستی دوست داشتن که باهامون حال کنن . چون جنده های تر و تازه و جونداری بودیم و البته سارا ازم سابقه دار تر بود . اون روز هم گذشت وپول خوبی هم گیرمون اومد . رفتم سراغ نیلوفر گلم و با هم رفتیم خونه .. روز ها و ماهها می گذشتند نیلوفر من روز به روز خوشگل تر و مهربون تر می شد . هوش خیلی بالایی داشت . گیرایی این دختر خیلی قوی بود . پیش اون دیگه خلاف نمی کردم . کارامو همیشه خارج از خونه انجام می دادم . البته مواقعی که یکی به تورم می خورد که از خودش جایی نداشته باشه یه خورده گرون تر حساب می کردم که مثلا پول مکان رو هم گرفته باشم . از تجربیات دوستم سارا به خوبی استفاده می کردم . هر چند تازگیها یه پیشنهاد بهش شده بود که بره دبی و دو دل بود که قبول کنه یا نه . اگه می رفت من تنها می شدم ولی خب به اندازه کافی واسه خودم مشتری داشتم . بهم گفت هر وقت اگه بخواد بره یه پسر بچه سیزده چهار ده ساله رو به من معرفی می کنه که اون نقش یک واسطه کاری رو داره و می تونه خیلی راحت با مردایی که طالب زن خیابونی هستند کنار بیاد به اصطلاخ اون پسره دلالی می کرد . از اونجایی که خود سارا کمک حال من بود نیازی نبود که منو مستقیما با این دلال روبرو کنه . یواش یواش وقتش بود که نیلوفر بره مدرسه . سال بود . نیلوفر سال داشت و من سالم بود . من همچنان به این جور کاسبی کردنهای خودم ادامه می دادم . گاهی وقتا که مشتری زیادمی شد و خسته می شدم و حوصله کارکردن نداشتم بازم به خاطر نیلوفر تحمل می کردم . از این که هرچی بچه بزرگتر می شد خرجش هم زیاد تر و من دست به سوی کی دراز می کردم . این راحت ترین راهی بود که می تونستم پول جمع کنم . هر چند زیاد هم نمی شد پس انداز کرد . کاش اون موقع یه خورده با پولهام دلار می خریدم . هنوز خمینی زنده بود دزدان و کارتل ها و تراست های فعلی نونهال بودند یا این که نونهالانه کار می کردند . دلار هنوز زیر صد تومن بود و بعد از هشت سال که از کودتای می گذشت مردم هنوز ناله داشتند که چرا دلار به نسبت زمان شاه ده دوازده برابرقوی تر از ریال  شده که البته همه اونو به جنگ و هزینه های جنگی نسبت می دادند و این که باید صبر انقلابی داشت . و از این کوس شرات که تا به امروز به خورد ملت داده و اگه بخوان رگ و ریشه شونو تو این مملکت حفظ کنن بچه هاشون همین حرفا رو به بچه های ما هم خواهند زد . . قبل از این که نیلوفرو بفرستم مدرسه خیلی باهاش درس کار می کردم . بهش در همون حد و اندازه های خودش نقاشی یاد داده بودم . واسش کتاب داستان می خوندم . چقدر از این حسنی نگو بلا بگو تنبل تنبلا بگو خوشش میومد . خیلی از حرف ت در کلامش استفاده می کرد .. همش به من می گفت مانی توباره بتون ..یعنی این که بازم همین قصه رو واسش بخونم . با این که خیلی خسته می شدم ولی برای نیلوفرم این که چیزی نبود هر کاری می کردم . بالاخره نیلوفر خوشگل من رفت مدرسه … ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها