داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

هرجایی 26

ازبس عذاب کشیده بودم و نامردی هر کس و ناکثی رو دیده بودم از تنها زندگی کردن هراسی نداشتم . ولی زندگی در آپارتمان امنیتش بیشتر بود . نگرانی من از بابت نیلوفر بیشتر بود . اونو بیشتر از خودم دوست داشتم . اون می تونست تنها عامل زنده بودنم باشه . یواش یواش داشت شیرین زبون می شد . وقتی افکار آینده ای که نیلوفر بزرگ شده باشه و از من در مورد پدرش بپرسه میومد سراغم فوری خودمو از اون فکر خلاص می کردم . دوست داشتم هیچوقت ازم همچین چیزی رو نپرسه ولی راستش با این که جوابشو آماده کرده بودم و جوابش هم یه جواب حقیقی و واقعی بود ولی از این که اون حسرت داشتن پدرو بکشه در رنج و عذاب بودم . نیلوفرم خیلی ناز و خوشگل بود . بهترین ها رو واسه اون می خواستم . من بیست و یکی دو سالم بود و اون هنوز سه سالش نشده بود . من و اون دنیای خاص خودمونو داشتیم . اون تنها همدمم بود . گاهی وقتا دلم واسش می سوخت . وقتی بچه های هم سن و سالشو می دیدم که چه جوری با هم کل کل می کنن و بازی می کنن .. وقتی اون بازیگوشی ها و شیطنت هاشونو می دیدم از این که چرا من نباید یه سر پرستی داشته باشم رنج می کشیدم . دلم می خواست یه کاری پیدا کنم . ولی دخترمو چیکار می کردم . بساط پهن کردن تو خیابونا کارمن نبود . می تونستم از کلاس اول دبستان تا سال آخر دبیرستانو شاگرد خصوصی بگیرم . البته دبیرستانو در رشته تجربی ولی کی میخواست بیاد پیش من درس بخونه . خیلی خنده دار می شد . دلم می خواست وسیله های خونه رو زیاد کنم . این سپرده ای رو هم که داشتم سودش یواش یواش اون نیاز هایی رو که من داشتم تامین نمی کرد . شاید خواسته ام خیلی زیاد بود . بااین حال همیشه سعی می کردم به نیلوفر خودم اولویت بدم . از خودم واسش مایه میذاشتم . نمی خواستم اون طعم فقر و نداری رو بچشه . من این درد رو زیاد احساس کرده بودم . ولی سایه پدر و مادر بالا سرم بود . من دیگه نباید یک زن بد کاره می شدم . اگه من هرچی داشتم خرج اون می کردم و خودم از گشنگی می مردم نباید کاری می کردم که اون حس کنه که یه مادر هرزه و بد نام داره . چقدر سخته تنهایی بچه ای رو بزرگ کردن .. اونم کسی این کارو بکنه که تا چند وقت پیش خودش یه بچه بوده . یه روز یه حادثه ای اتفاق افتاد که تمام این معادلاتو بهم زد . .. دوتا موتور سوار اومدن و تو روز روشن نیلوفررو از کنارم دزدیدن و رفتن . واسه چند لحظه اون چه رو که دیده بودم و بر سرم گذشته بود باور نمی کردم . قفل کرده بودم . نمی تونستم فریاد بزنم دنبالشون رفتم . اونا پیچیدن به یک کوچه فرعی . از بدشانسی هیشکی تو کوچه نبود . بد موقعی بود . اوایل بعد از ظهر اونا خودشونو رسوندن به خیابون اصلی و من گمشون کردم . دلم می خواست همه این چیزایی که دیدم یه خواب بوده باشه . اونا تنها دلیل زنده بودن منو ازم دزدیده بودند . حتما اونو می برن کولی گری یا گدایی یا بهش آموزش دزدی و قاچاق میدن .. الان پلیس چه غلطی می تونه بکنه . مثل دیوونه ها خودمو به خونه رسوندم . جیغ می کشیدم موهامو می کندم .. همه دورم جمع شده بودند . اهالی کوچه واسم دل می سوزوندند . پلیس اومد و جریانو صورت جلسه کرد . چند ساعت گذشت . دور و بری هام همه رفتند . خسته شده بودم از سوالات در و همسایه ها . همه از پدر بچه می پرسیدن و من به هر کی یه چیزی می گفتم . واسم اهمیتی نداشت که چی فکر می کنن . خدایا نکنه نیلوفر منو کشته باشن . اگه اونو بکشن منم خودمو می کشم . من دیگه نمی خوام زنده بمونم . دیگه از هیچی نمی ترسیدم . از این که خونه تنها بخوابم . قبلا هم ترسی نداشتم . دیگه کارم از مورد تجاوزقرارگرفتن  گذشته بود . به در و دیوار خونه نگاه می کردم . رفتنشو باور نداشتم . رفته بودم وسط عروسکاش . نازشون می کردم . بوشون می کردم . یکی از اونا رو خیلی دوست داشت . هر وقت می خواستم اذیتش کنم یکی میذاشتم زیر گوش عروسکش . اون لباشو ور می چید و یه اخمی می کرد که بی اختیار بغلش می زدم و ماچش می کردم . .. ساعت از دو نیمه شب هم گذشته بود و هنوز خوابم نبرده بود . از صدای زنگ در تعجب کردم . راستش اصلا هراسی نداشتم از این که کی پشت دره . یه چیزی بهم می گفت که باید در مورد نیلوفر یه خبری باشه . -بله -ببخشید همشیره در مورد دخترتونه .. وقتی اینو شنیدم پاهام سست شد و ندونستم چه جوری درو باز کردم . درو باز کردم ولی زبونمو دیگه نتونستم باز کنم . دونفر بودند یکیشون دستشو گذاشت جلو دهنم و یکی دیگه سریع اومد تو خونه و از پشت منو گرفت . یه چاقو گذاشتند زیر گردنم . خلاصه این که دومیلیون پول می خواستن که دخترمو ول کنن . قیافه شون داد می زد که معتادن . اون موقع اوایل انقلاب هنوز حال و هوای رژیم شاهنشاهی رو داشت و در زمینه اعتیاد پیشرفت نکرده بودیم و در این کشور بیشتر معتاد ها از تریاک و هروئین استفاده می کردند . ازم دو میلیون تومن پول می خواستن . قسم و آیه که من این مقدار پولو ندارم و این خونه هم که درش زندگی می کنم اجاره ایه ولی کوس خلی کردم و گفتم که یک میلیونو می تونم جورش کنم . اون لحظه و هر لحظه دیگه ای حاضر بودم و هستم که جونمو واسه تنها امید زندگیم بدم . اونا در جا قبول کردند . کاش می گفتم صد هزار تومن . اون موقع خیلی پول بود . بانک باید باز می شد تا من سپرده امو می بستم . اونا احتمالا یه همدست دیگه هم داشتند که نیلوفر پیششون بود . کاری به کارم نداشتند .  فقط دنبال پول و مواد بودند . تهدیدم کردند که اگه دست از پا خطا کنم اون نفر سوم گوش تا گوش نیلوفرو می بره . صبح سه تایی مون رفتیم بانک . قبلش نیلوفرو تو یک ماشین ژیان دو تا خیابون اون ور تر دیدم . … ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها