داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

نهنگ عنتر

اوایل سال دوم دانشگاه بودم و تقریبا همه دوستام تو همون سال اول دوست دختر پیدا کرده بودن و یکی دوتاشون هم چند تایی عوض کرده بودن ولی من بخت برگشته یکی دوتا سلام نافرجام تو کارنامم داشتم با چندتا فحش و یه بارم نزدیک بود اردنگی بخورم که از مهلکه فرار کردم . شده بودم سوژه بچه ها . بهم لقب تفلون داده بودن از بس نچسب بودم . لامصب یعنی هیچ دلبری ایی نداشتم ؟ تا جایی که میدونم نه قیافه بدی دارم نه هیکل حال بهم زنی نه رفتار تابلویی . حتما ایراد کار یه جای دیگس . یه روز که با احمد تو پارک روبروی ساختمون مرکزی دانشگاه نشسته بودیم گفتم احمد یه چیزی بگم رک و بدون حاشیه و البته بدون مسخره بازی بهم میگی ؟ گفت بپرس . گفتم به نظرت چرا هیچ دختری از من خوشش نمیاد ؟ گفت چون آدم بیخودی هستی . گفتم زهرمار قرار بود جواب سوالمو بدی . گفت دارم جدی میگم . به نظرت چرا دخترا بهت محل نمیزارن ؟ گفتم نمیدونم . گفت آها . همه ماها دخترا رو نگاه میکنیم ولی یک نظر . یا خیلی خوشگل باشه بدون اینکه بفهمه دوسه بار دیگه نگاه میکنیم جوری که نفهمه تو اگه جای چشات کیر بود حاملشون میکردی از بس میخشون میشی . اینقد نگاه میکنی و چشم ورنمیداری که معذب میشن و تو دخترا هم یه قانون وجود داره . کافیه دو یا سه تا از دخترا تو جمع ازت بد بگن . بقیه هم حتی اگه نظر بدی راجبت نداشته باشن دیگه سمتت نمیان چون میترسن دوستاشونو از دست بدن . در واقع رابطه یه پسر رو خود دختر و پسر تعیین نمیکنن بلکه دوستای دختره هستن که تعیین کننده هستن خلاص . رفتم تو فکر . راست میگفت احمد . بارها دیده بودم که دختری رو میپام آخر سر یه ایشی میگه و محل رو ترک میکنه یا حداقل جوری میشه که نبینمش یا پشت بهم میشینه که منو نبینه . پس دلیل شکستم تو همه این سالا این بوده . کم کم باید خودمو اصلاح میکردم . دیگه زیاد به دخترا نگاه نمیکردم . اتفاقی هم اگه میدیدم دیگه زل نمیزدم فوری سرمو مینداختم پایین . این روند همچنان ادامه داشت تا اون روز . غروب چهارشنبه بود و کم کم سوز و سرمای اوایل آبان داشت شروع میشد . در حالی که دستامو تو جیبم کرده بودم و بازوهامو چسبونده بودم به بدنم با همکلاسیام وایساده بودیم یه گوشه و در مورد درس اون روز حرف میزدیم هرکسی یه چیزی میگفت و میخندیدیم که نگاه سنگینی رو رو خودم حس کردم . یه لحظه برگشتم دیدم داره نگام میکنه . نگاه کردم و فوری سرمو برگردوندم سمت دوستام . دیگه عادت کرده بودم و مثل اوایل اونجور تابلو سرمو نمینداختم پایین . چند ثانیه که گذشت دوباره یه نگاه انداختم دیدم همچنان که داره نگام میکنه از در دانشگاه خارج شد . رفتم تو فکر . یه لحظه خواستم برم دنبالش که به خودم نهیب زدم برای چی ؟ سر جام موندم و ادامه همنشینی با همکلاسیام . شب که رفتم خونه بعد شام تو رختخواب که بودم اتفاق غروب رو تو ذهنم مجسم میکردم . یعنی چرا اینهمه نگام کرد و میخ شد . نکنه اون ورژن پسرونه منه . دختری با صورت گرد و تپلی که هیکلش از صورتشم تپلتر بود . قد بلندی هم داشت نسبت به هیکلش . فکر کنم از ورودی های جدید بود . هم از اینکه تا حالا ندیده بودمش میشد فهمید و هم اینکه تنها بود . جرقه ای تو مغزم زده شد . اینو تا با دخترا دوست نشده و اونا امار منو بهش ندادن باید قر بزنم و الا اینم میپره با گندکاریای من . مثل اون جوکه که یه بابایی میخواد واسه پسرش زن بگیره بعد از بس پسره بددهن و کسشرگوئه هیچکی بهش زن نمیده و کم کم آوازه پسره تو شهر میپیچه و اینم بیخیال زن گرفتن برای پسرش میشه که یه خانواده جدید میان شهرشون اینم میگه به پسرش که اینا هنوز نمیدونن و دختر دم بختم دارن بذار بریم دخترشونو برات بگیریم فقط شب خواستگاری اصلا حرف نزن تا کار تموم شه بعد هر گوهی میخوای بخور . میرن خواستگاری و پسره هم قول میده حرف نزنه . بعد چای که میارن پسره یا چای ورمیداره و سه تا حبه قند میریزه تو چای و اینقد نمیخوره که سرد میشه . بابای دختره میگه چرا چاییتو نخوردی پسرم سرد شد . پسره یکم باباشو نگاه میکنه و سرشو میندازه پایین و حرفی نمیزنه . براش دوباره چایی میارن و این قضیه سه , چهار بار تکرار میشه آخر سر بابای دختره عصبانی میشه میگه چرا حرف نمیزنی تو ؟ پسره باباشو با مظلومیت نگاه میکنه و زیرلب میگه خودش خواست . بعد رو میکنه به بابای دختره میگه قربان من عادت دارم چای شیرین میخورم قندو میندازم تو چای ولی قاشق نمیارن برام انتظار داری با کیرم چای رو هم بزنم ؟
منم همش تو این فکر بودم که این دختر جدیده رو جوری مخشو بزنم زود که نه کسی ببینه و نه تابلو شه اگه جوابش منفی بود . فرداش که دانشگاه نیومد ولی شنبه که من تا ساعت 11 کلاس داشتم و فوری بعد کلاس امدم بیرون ببینمش . کل دانشگاه رو گشتم بلکم تو محوطه ببینمش چون ساعت کلاسی نبود و اگه سر کلاس میبود که تا الان تموم شده بود و اگه کلاس هم داشت که تا 12 شروع نمیشد . تا 11 و نیم کل محوطه رو گشتم اثری ازش نبود . ظاهرا امروزم مثل پنجشنبه کلاس نداشته . نا امید و با سری پایین امدم بیرون از دانشگاه و راه افتادم سمت خونه که دیدم یه دختر از دور داره میاد . چشامو ریز کردم . خودش بود . از همون دور دورا نگاهش به من بود . از قصد همون لباسای غروب چهارشنبه رو پوشیده بودم که سریع بشناسه . نزدیک که میشد ترس ورم داشت . چقد درشت و بزرگ بود .الان که تقریبا ده قدمیم بود میشد هیبتشو احساس کرد . یه دختر قدبلند چاق ولی خوشگل . صورتش از نزدیک خیلی خوشگلتر بود . لپای درشت و دهن نوزادی که انگار وسطش یکم بازه به رنگ صورتی کمرنگ و چشای نسبتا ریز عسلی و دماغ کوچولو سربالا . معلوم بود دماغش خدادایه چون کاملا به اجزای ظریف صورتش که در تضاد کامل با هیکل درشتش بود میومد . نزدیکم که رسید منم دیگه بی محابا میخش شده بودم . میدونستم که پسر باید چیزی بگه نه دختر بنابراین با دلهره عجیبی نزدیکش شدم و گفتم ببخشید خانم ؟ گل از گلش شکفت . قدش از من 180 سانتی هم یکم بلندتر بود . با صدای خیلی گرم و مخملی دخترونه ای گفت بله بفرمایید ؟ گفتم ببخشید قیافتون خیلی آشناست . یکم اخمش رفت تو هم . ترسیدم . یعنی بازهم گند زدم ؟ با همون اخم که صدبرابر نازترش میکرد گفت ولی شما اصلا آشنا نیستین . مطمئنین منو یه جایی دیدین ؟ فکم قفل شده بود . نمیدونستم دیگه چی باید بگم . دنبال راه فراری بودم فکر میکردم الانه که یه چیزی بگه که بزنه تو ذوقم و اینم از مشتم بپره . فوری گفتم ببخشید منظورم این نبود که میشناسمتون ولی خیلی شبیه بازیگری هستید البته خیلی زیباتر . منظورم بهاره رهنما بود ولی این کجا و بهاره رهنما کجا . اخماش وا شد و گفت اتفاقا خیلیا بهم میگن شبیه خانم رهنما هستم . البته میدونستم همه بخاطر تپلیش میگفتن ولی خوب چیزی که الان مهم بود این بود که تونسته بودم تو مشتم بگیرمش و نظرشو جلب کنم . خواستم بحثو ادامه بدم که گفت ببخشید من کلاسم الان شروع میشه بعدا میتونیم صحبت کنیم ؟ که گفتم چرا نمیشه فقط اگه میشه شمارتونو داشته باشم . که با سعه صدر قبول کرد و شمارشو داد و منم شمارمو دادم . بالاخره تونستم یه شماره بگیرم بعد از یکسال . تا چند روز فکر میکردم هیو هفنر فقید صاحب کمپانی پلی بوی هستم . دیگه پیش دوستام کم کم حرف سکس رو میزدم که البته با سمیه هنوز به اون مرحله نرسیده بودم و بیشتر تو فاز عشقبازیای جلف بودیم با همدیگه . پیامای عاشقانه کسشعر واسه هم میفرستادیم و سر ساعت و دقیقه یکسان برای هم تک مینداختیم و گل و بوس میفرستادیم واسه هم تو پیاما وقتی سر کلاس بودیم . این کسکلک بازی یه دوماهی ادامه داشت و سمیه وقتی دید که آبی از من گرم نمیشه واسه صمیمی تر شدن رابطه کم کم حرفای داغتر زد و یواش یواش فتیله رو کشید بالا تا جایی که حتی لحنشم یه جوری بود که حین حرف زدنش شق میکردم و منم کم کم کشیده شدم سمت سکس و این حرفا . حالا من فاز عاشقی ورداشته بودم در حالی که سمیه صرف سکس منو میخواست و نمیدوستم اصلا قضیه از چه قراره . گذشت و گذشت تا اینکه رسما سکس چتامون شروع شد و من بلیسمت و اون ساک بزنه و جرت میدم و قربون کیرت برم و گذشت تا یه روز گفت میگم تو عرضه نداری مکان جور کنی ؟ یکه خوردم گفتم والا چرا ولی موقعیت جور نمیشه چیکار کنم خوب ؟ هیچوقت خونمون خالی نمیشد مخصوصا اینکه پدر مادرم کارمند بودن و خواهر کوچیکترم که همیشه خونه بود و دوست اونجوری هم نداشتم که مکان واسم جور کنه که تقصیر خودم بود از بس قپی امده بودم . یه هفته ای گذشت که سمیه زنگ زد و گفت آماده باش واسه فردا که مکان آماده شد . با ذوق زاید الوصفی گفتم جدی ؟ گفت آره خودتو آماده کن واسه فردا که قراره کلی خوش بگذرونیم . میدونستم سکس اونجوری در کار نیست چون سمیه باکره بود و چند باری که راجب سکس از پشت گفته بودم زیاد روی خوش نشون نداده بود تو سکس چتامون ولی با این اوصاف گفتم دختر به این حشری شاید نظرش برگشت . بذار کاندوم ببرم . فرداش حوالی ساعت 10 صبح راه افتادم سمت آدرسی که داده بود . خونه خواهرش بود که رفته بودن کیش با شوهر و بچه 6 سالشون و این کلید آپارتمانشون رو از خواهرش گرفته بود . خودش میگفت با خواهرش خیلی نداره با اینکه 7 سال از خواهرش کوچیکتره ولی مثل دوست بودن باهم . رفتم سمت آپارتمان که با توجه به شلوغ بودن محل کسی متوجه نشد و بی دردسر رفتم تو . درو باز گذاشته بود و بعد از اینکه رفتم تو درو بستم . صداش زدم که گفت بیا تو . رفتم تو پذیرایی نسبتا کوچیک خواستم بشینم که یهو دیدم سمیه از تو اتاق خواب امد بیرون . فکم افتاد . یه لباس سرهمی گل گلی پوشیده بود که رو شونه هاش لختی بود و تا یکم بالای زانوهاش میومد . جوراب رنگ پای بلند که پاهاشو خیلی صاف و یکدست نشون میداد و رون و ساقای خیلی درشت و سفید . به جرات میتونم بگم بازوش 4 برابر بازوی من حجم داشت و ساق و رونای درشتشو دیگه نگم براتون . خیلی با ابهت در نظرم میومد مخصوصا با ارایشی خاصی که داشت . چشماشو حسابی با ارایش درشت کرده بود و خط چشم زیادی که زده بود با لنز سیاه و رژ قرمز پررنگ و سایه گونه عجیبی که زده بود یه 10 سالی پیرش کرده بود که فکر کنم از عمد اینکارو کرده بود . امد سمتم و بازومو گرفت . به نسبت اون خیلی لاغر و ریقونه بودن . بغلم کرد و منو تو بغلش فشار داد . خواستم تکرار کنم و منم بغلش کنم که حس کردم پاهام از زمین بریده شد . قشنگ مثل متکا از زمین بلندم کرد . لباشو گذاشت رو لبام و بدون اینکه خم به ابرو بیاره منو برد سمت اتاق خواب و همونطور خودشو منو انداخت رو تختخواب جوری که افتادم زیر . خداروشکر تخت بود چون اگه میخوردیم زمین مثل لواشک میچسبیدم کف . به بوسیدن ادامه داد و منم خواستم همراهی کنم ولی نفس کم میاوردم . فشاری که رو قفسه سینه هام بود اینقد زیاد بود که نمیشد نفس کشید . دستاشو جوری دور بدنم قفل کرده بود که دستام گیر افتاده بود . یکم سرمو تکون دادم که دهنم آزاد شه و با صدای گرفته ای گفتم سمیه خفه شدم . گفت تازه کجاشو دیدی . یهو ولم کرد و پاشد و اینبار پاهاشو گذاشت اطراف سرم و با کون نشست رو سر و سینم . همه جا تاریک بود . به حدی کونش وسیع و پهن بود که سرم رفته بود لای شیار کونش و اطراف قنبل های کونش پخش شده بود اطراف سرم . دهنمو باز مردم برای هوا که لبام مالیده شد لای شیار کونش و ترشی عرق مالیده شد به لبام ولی دریغ از یه مولکول اکسیژن . با دستام زدم روی رونای درشتش که یکم بلند شد و فوری حجم زیادی از هوا رو بلعیدم . سوراخای دماغم و دهنم طلبه هوا شده بودن و شش هامو از هوا خالی و پر میکردم . گفتم میشه بلند شی از روم . اصلا اون چیزی نبود که تو سکس چتامون راجبش حرف میزدیم . لحظات به کندی سپری میشد وقتی رو صورتم نشسته بود . حالا که بلند شده بود از روم یکم میتونستم کون بزرگ و گوشتالودش و کوس گندشو ببینم .شورت پاش نبود . یه کوس خیلی بزرگ که فقط یه شیار معلوم بود ازش و رد خیسی کوسش که تا کونش میومد . پس اون طعم ترش مال خیسی کوسش بود . دستاشو گذاشت رو شونه هام و یکم رفت پایین کون بزرگشو گذاشت رو کمرم و خم شد لب بگیره . انگار این سمیه اون سمیه ناز و مهربون نبود که میشناختم . دیگه لب گرفتناش تحریکم نمیکرد . خیلی تحت فشار بودم . حتی کیرمم شق نشده بود . یکم کونشو رو کیرم که هنوز هیچ کدوم از لباسامو درنیاورده بودم مالوند . انگار داشت با کونش دنبال برجستگی کیرم میگشت . لبامو ول کرد و رفت پایین کمر بندمو باز کرد و کیر کوچولومو از لای زیپ شلوارم کشید بیرون . یکم که خورد کم کم حرکت جریان خون رو تو کیرم حس کردم . کم کم کیرم بلند شد و با شق شدن کیرم دندون زدنای ناشیانش رو احساس کردم . هربار که دندونش میخورد به کیرم مثل برق گرفته ها تکون میخوردم . نگام کرد و برعکس شد و اینبار کوس و کونشو گرفت سمتم . از بس چاق بود که شیار کوس و کونش از اون نما یکی بود . با دستام یکم لاشو باز کردم و کم کم لبای کوچیک و تیره کوسش معلوم شد . سوراخ کونش به سیاهی میگرایید که تو ذوقم میزد . چرا یه همچین کونسفید و بزرگی باید سوراخ به این تیرگی داشته باشه . با ترس زبونمو برای اولین بار زدم به کوسش . مایع سفیدی لای لبای کوسش مشخص بود که زبونم بهش خورد و ترشیش یکم حالمو بهم زد . داشت کیرمو میخورد و منم بالطبع شروع کردم به لیسیدن کوسش . ولی اینقد گوشت داشت کونش که برای دسترسی به کوسش باید سرمو میچسبوندم لای کونش و دماغم میخورد به سوراخ کونش . یکم که لیسیدم حس کردم کیرمو از تو دهنش درآورد و شروع کرد آه و ناله کردن . کم کم لای کونش از گرما خیس عرق شد و بوی عرقش که خیلی زننده بود تو فضای اتاق پخش شد . ولی خوب حشریت بهم غالب بود و بوی عرقشو بخاطر کوسش و ساکی که ازش دریافت میکردم به جون میخریدم . یکم که ادامه دادم یهو با باز شدن سوراخ کونش و گوز ممتد صداداری که بوی خیلی بدی هم داشت شوکه شدم . چند ثانیه تو همون حال موندم . فکر کردم که از دستش در رفته که با شنیدن صدای آهش که از سر رضایت بود گوز دوم رو هم مهمونم کرد . دیگه نفس کشیدن برام سخت بود و هرچی تو معدم بود رو داشتم بالا میاوردم . با زور و دست و پا زدن تونستم یکم از روم بلندش کنم و از زیرش خزیدم بیرون و دویدم سمت در دستشویی . به شدت استفراغ کردم و دست و صورتمو شستم . امدم بیرون . صدای سمیه امد که گفت کجایی بیا دیگه . اصلا انگار نه انگار که چیکار کرده بود و چه بلایی سرم امده بود . بدون اینکه چیزی بهش بگم و با توجه به اینکه هیچ کدوم از لباسامو درنیاورده بودم فوری کفشامو پوشیدم واز آپارتمان زدم بیرون و درو محکم بستم . از ساختمون امدم بیرون و با عجله رفتم سمت خیابون که دیدم گوشیم تو جیبم زنگ میخوره . نگاه کردم دیدم سمیه‌س . دکمه قطع رو زدم و با غیظ بی حد و حصری گفتم : نهنگ عنتر .

نویسنده : کیرمرد(dickerman)

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها