داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

نامردی بسه رفیق 182

این روزا از بس برام اسپند دود کرده بودند دیگه داشتم مشکل ریوی می گرفتم ..
-عزیز فدات شم چیزی نشده که پسرت فقط چهار پنج کیلو چاق شده .. موهای سرش زده بیرون و زخم زبونش هم داره بهتر میشه … ببینم این کارا چیه داری می کنی مامان . چرا داری لباسامو قیچی می زنی … حداقل اون کهنه تراشو بزن …
 -دارم تیکه تیکه اش می کنم تا بدم به هر کی که می خواد واسه تبرک .. .. فکر کنم کم میارم .
-میگم چه طوره بریم بازار چند دست نوشو بخریم و پاره پاره اش کنیم . مادر این کارا چیه ;
 -فر هوش جان اون لباسایی قبوله که  هنگام شفا  مال تو بوده ..
-ببینم اونی رو که تنم بوده چیکارش کردی …
 -اون همون اول نصیب فامیلای درجه یک شده … 
حق داشتند فامیلا که این جور هیجان زده شن .
 -باورم نمیشه فر هوش که شفا پیدا کرده باشی . …
مادر تا حالا پنج تا گوسفند قر بونی کرده بود . بیشتر وقتا فاطمه رو در کنار خودم داشتم . راستش اون وقتی می رفت به بهزیستی لجبازی می کرد .. گریه می کرد ..واسه من بی قراری می کرد . دیگه همه اونو می شناختند .. هیشکی به خودش اجازه نمی داد که بهش بگه بالای چشت ابروست . هر کی هرچی می خواست بهش می گفت که واسطه اون و خدا شه .. می دونستم خدا اهل پارتی بازی نیست . اون در دل آدما جا داره . اون به دلهای پاک میده اون چیزایی رو که می خوان . اون عاشق خوبی هاست . اصلا دنیا رو بر اساس خوبی ها بنا کرده .  هنوز اونایی که زیر نور ماه شاهد معجزه خدا بودند اون شبو از یاد نبرده بودند . اون شبی که  دل همه رو نورانی کرد و نشون داد که دنیای ما اون چیزی نیست که فقط می بینیمش . خارج از این دنیا .. و در ماورای اون وجود داره چیز هایی که ما رو پیوند میده به دنیا و زندگی دیگه ای که برای ما رقم خورده . یه روزی همه ما باید سفر کنیم . یه روزی همه ما باید دنیا رو با همه زشتی ها و زیبایی هاش ببوسیم و با هاش وداع کنیم . فاطمه  عاشق سپهر بود .. اونم بهش عادت کرده بود . اگه چند ساعت بوی فاطمه رو نمی شنید بی قراری می کرد . فاطمه صداش می زد داداشی … ستاره همون ستاره بود .. همون ستاره ای که در نگاهش دنیایی عشق موج می زد . همون ستاره ای که گاه می خواست عشقشو نشون نده . خونسردیشو حفظ کنه .. هر بار می خواستم باهاش حرف بزنم در مورد مسائل اون شب تا اون جایی حرف می زد که از خودش چیزی نگه .  و من همچنان براش متاثر بودم .دلم می خواست باهاش حرف بزنم . اون از خودش بگه …
-ستاره چرا این قدر گرفته ای ;
-از خوشحالی زیاده . به من نگو گرفته ای . می ترسم خدا ناراحت شه ..
 -خدا مگه اهل بچه بازیه . اون از راز دل من و تو با خبره ..
 -من توی دل خودم رازی ندارم ..
 -چیه آبجی ستاره ..
 -می خوای عصبی ام کنی ; من به خدا ی خودم گفتم که اگه فر هوش چشاشو یه بار دیگه باز کرد و باهام حرف زد تا آخر دنیا هم بهم بگه آبجی من ناراحت نمیشم .. ولی …ولی …
 -ولی چی ستاره . حرف دلت رو بزن . چرا با هام قهری . حس می کنم همش داری از من فرار می کنی ..
-من از تو فرار نمی کنم فر هوش من از خودم فرار می کنم . من و تو حالا دو تا دوست و دو تا همکاریم .. دیگه بیش از این بین ما نیست .
-من مگه گفتم چیزی هست . چرا این جوری از کوره در میری ..
حالا ولی چی ; چی می خواستی بگی ..
-هیچی می خواستم بهت بگم تو بهم می تونی بگی خواهر ولی من به تو نمیگم برادر ..
اینو گفت و از اتاق رفت بیرون … آدم از کارای این زنا سر در نمیاره . خیلی عجیبن . اصلا نمیشه اونا رو شناخت … خواستم برم طرفش .. ولی حس کردم که شاید احساسات خاصی رو درش بیدار کنم . برای همین همراهش حرکت نکردم . می دونستم که چه دردی رو تحمل می کنه . می تونستم احساس اونو درک کنم . ولی کاری ازم بر نمیومد .  فروزان منتظرم بود . من گناهی نداشتم . نیاز من و اون هر دو یکی بود . اون عاشق من بود و من عاشق فروزان بودم . شاید خدا اونو خیلی بیشتر از فروزان دوست داشته باشه …فقط یه چیزی رو باید واسش روشن می کردم .. رفتم سمتش ..
-یه دقیقه صبر کن .. واسه چی تقاضای ازدواج دکتر امیر حسین رو رد کردی …
 ستاره : حتما باید جواب بدم ; اون که از تو خواستگاری نکرد ; دوست نداشتم از دواج کنم . تا آخر عمرم نمی خوام سایه مردی رو سرم باشه . خوشم نمیاد ..
-ستاره به خاطر کسی که دوستش داری خودت رو علاف نکن ..
لباشو گاز گرفت و چیزی نگفت … فقط بر گشت و همینو گفت …
-یادم میاد یه جا در دفتر خاطراتت خونده بودم که حالا که فروزان رفته امکان نداره تا آخر عمرم با زن دیگه ای از دواج کنم . و عاشق کس دیگه ای بشم … فکر کردی عشق من از اون احساسی که تو داری ضعیف تره ;!… ادامه دارد … نویسنده ….. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها