مُنیرِ من (۳)
…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه
در قسمتهای قبلی به 2 روز اول مسافرتمون به گنبد کاووس و اتفاقاتی که افتاد، پرداختم و داستان جایی به پایان رسید که روز دوم سفر، بعد از طبیعتگردی برگشتیم به اقامتگاه. یعنی حدودا ساعت 8 عصر.
اون روز اینقدر روز خوبی بود و به همه گروه خوش گذشته بود، که ما اصلاً احساس خستگی نمیکردیم. حداقل من با اینکه کُلی رانندگی کردم، خیلی شاداب و پرانرژی بودم و از حس و حال مُنیر و امیر و شیوا هم میتونم بگم اونا هم همینطور بودن. البته قبلاً گفتم بهتره بازم بگم که امیر و شیوا اینقدر خونگرم بودن، تو همون چند ساعت اول فکر میکردیم چندساله باهم دوستیم، حالا تصور کن تو اولین شب دیدارمون سکس رو تجربه کرده بودیم و روز دوم هم کلی تجربه خوب از سفرمون داشتیم. همینا باعث شده بود، اینکه تازه باهم آشنا شدیم اصلاً به چشم نیاد و درست به اندازه یه خانواده یا حداقل چندتا دوست قدیمی، باهم احساس راحتی و صمیمیت میکردیم.
به هر صورت وقتی رسیدیم و ماشینارو پارک کردیم، قرار شد هرکسی اگر کاری داره تو فاصلهای که شام آماده میشه، انجام بده و برگرده تو محوطه به جمع دوستان ملحق بشه برای شام. و گروهی هم داوطلب شدن و موندن که تدارکات شام رو آماده کنن. بنابراین هرکسی رفت دنبال کارای شخصی خودش.
مُنیر و زوج همراه ما هم رفتن تو اتاق و من رفتم سمت ماشین تا چمدون و وسایلی که شب قبل فرصت نشده بود ببریم داخل اتاق، با خودم ببرم.
چند دقیقه طول کشید تا هم وسایل رو جابجا کنم، هم یکم داخل ماشینو مرتب کنم. و بعدش هرچی که لازم بود رو زدم زیر بغلم و رفتم تو اتاق. وقتی رسیدم بچهها لباساشونو عوض کرده بودن و هرکسی مسغول کار خودش بود. مثلاً امیر دوربین و گوشیو زده بود به شارژ و در حالی که نشسته بود و پاهاشو دراز کرده بود داشت عکسایی که گرفته بودیم رو تو لپتاپ میدید و شیوا هم در حالی که بهش غر میزد صبر کنه تا همه باهم ببینیم، با یه سوتین ورزشی نشسته بود جلو آینه قدیمی اتاق و موهای قشنگشو شونه میکرد. یه چیزی میگم یه چیزی میشنویها. موهای مشکی و بلند تا روی باسنش. مُنیر هم داشت آرایش کمی که روی صورتش بود پاک میکرد. آرایش که نه. کرم ضد آفتاب و رژ لب.
منم هرچی دستم بود گذاشتم یه گوشه و به امیر گفتم:
خودت اگه چیز بیشتری خواستی برو از تو ماشین بیار. سوئیچو میذارم همینجا.
مَحو عکسا بود و بدون اینکه منو نگاه کنه یه سَری تکون داد به نشونه تایید. منم بعد از اینکه لباسای راحتیمو پوشیدم، رفتم سروقت چمدون و شیرینیهایی که از اصفهان برده بودیمرو برداشتم و رفتم نشستم پیش امیر.
به محض اینکه من جاگیر شدم، شیوا یهویی آینهرو ول کرد و با شیطنت اومد لپتاپ رو از امیر گرفت گذاشت یکم جلوتر روی زمین و خودش هم روی شکم دراز کشید جلو لپتاپ. مثل بچهها پاهاشم آورده بود بالا و بازی میکرد باهاشون و همین که اینکارارو میگرد با همون لحن شیطنت آمیزش خطاب به من و امیر گفت:
مگه نگفتم بدون من نگاه نکنین بچه.
مُنیر جون بدو بیا عکسای امروزو ببینیم
من و امیر یکم خودمونو کشیدیم جلوتر و هرکدوم نشستیم یه سمت شیوا و منم ظرف شیرینی رو گذاشتم روی گودی کمر شیوا که سمت چپم بود. در واقع شیوا بین ما دوتا دراز کشیده بود و اون موهای لَخت و بلند، طوری پخش شده بود روی کمرش که لُختی بدنش معلوم نبود و از طرفی باسنش هم بیشتر خودنمایی میکرد و به طرز عجیبی این صحنه سکسی بود و داشت منو هوایی میکرد. تو همین فکرها بودم که مُنیر اومد نشست تو بغل من و رشته افکارمو پاره کرد. مُنیر که اومد بدون وقفه شروع کردیم به دیدن عکسا و راجع بهشون حرف میزدیم. شیوا هم همچنان پاهاشو بالا و پایین میکرد و یکیدرمیون آروم با پاشنه میزد به شونه من و امیر. البته اینا سیگنال سکسی نبودن ولی با توجه به تو هم گره خوردنمون و … فضا طوری بود نمیشد اینارو نادیده بگیری و افکار سکسی رو از سرت بیرون کنی. حالا این وسط هم امیر دستشو گذاشته بود روی باسن شیوا و نوازش میکرد، که تا چشمم افتاد به این صحنه کیرم شروع کرد به واکنش نشون دادن. حالا حدس بزن کی تکیه داده بود به من و راست شدن کیرمو با کمرش حس میکرد؟
بعله! مُنیر خانم. برگشت با عشوه یه نگاهی بهم که یعنی این چیه ناقلا؟ منم بغلش کردم و صورتشو بوسیدم و طوری عکسالعمل نشون دادم که یعنی صداشو در نیار. درسته که خیلی رومون تو روی هم باز شده بود ولی نمیخواستم اون پسر هَوَل جمع باشم که جنبه نداره. برای همین دوباره خودمو مشغول دیدن عکسها کردم. امیر هم که اینقدر شیوارو مالوند من کف کردم. اینقدر تابلو بود مامان هم دلیل راست شدن کیر منو فهمیده بود دیگه. آخه جنس شلوار شیوا یه حالت ابریشمی طور داشت که با اینکه گشاد بود ولی خوابیده بود به تن و تمام پستی و بلندیهای بدنش. (فانتزی بازها میدونن چی میگم)
با همه اینها به نظر من جَو یه طوری بود که انگار همه انتظار دارن امشب دوباره یه اتفاقی بیفته. شاید یه دلیلش که اینو میگم همین باشه که هرکسی ناخودآگاه سعی داشت، به طریقی برای اغوا کردن بقیه یه کاری بکنه. مثلاً سوتین شیوا، یا مالوندنهای امیر و…
ولی ظاهراً هنوز وقتش نشده بود. برای همین بعد از حدود نیم ساعت رفتیم واسه شام.
تو پرانتز اینو بگم که بعد از ماجرای سکس اول، شیوا تو اتاق خودمون یا تو ماشین اصلاً به این چیزا اهمیت نمیداد و حتی جلو من برای لباس عوض کردن کاملاً لخت میشد و مطلقاً معضب نبود، ولی برعکس تو جمع خیلی مراقب پوشش بود. دائماً مراقب بود خط سینهش یا ساق پاهاش معلوم نباشه. فقط اهمیتی به حجاب روسری نمیداد. نه اینکه ربطی به اعتقاداتش داشته باشه یا مذهبی باشه ها!!! نــه.
چون بعداً که بیشتر شناختمش فهمیدم خیلی دختر با سیاست و با ملاحظهایه و همه سعیشو میکنه کسی دچار سوتفاهم نشه یا پیشداوری و قضاوتش نکنه.
به هرحال شیوا یکی از تیشرتهای امیر رو پوشید و راه افتادیم برای شام. از اتاق که اومدیم بیرون، یه سُفره بلند پهن کرده بودن تو تراسِ بزرگی که جلو اتاقها بود. چند نفر از قبل اومده بودن و مشغول تعریف بودن، ما که نشستیم پای سفره، یواش یواش بقیه هم بهمون ملحق شدن و شام رو خوردیم.
بعد از شام هم شاید بشه گفت یک ساعت وقتمونو پیش بقیه گروه بودیم و کنار آتش چای ذغالی خوردیم، که همین باعث شد بدجوری بوی دود بگیریم. تقریباً ساعت 10 – 10:30 شب بود که به مُنیر گفتم میخوام برم دوش بگیرم. پاشدم و اومدم تو اتاق.
من عادت دارم، قبل از اینکه برم حمام، آب داغ رو باز میکنم تا حمام بخار کنه. برای همین قبل از هرکاری رفتم دوش آب داغ رو باز کردم و اومدم سروقت چمدون تا حولهم رو بردارم. حوله رو که برداشتم چشمم افتاد به کیف داروها. با خودم گفتم ضرر که نداره. بذار یه قرص تاخیری بخورم که اگه پا داد مثل دیشب کم نیارم.
(اینم بگم که همیشه قرص تاخیری همراهمون نداریم، اما هدفمون از اون مسافرت فقط سکس بود برای همین …)
قرصرو که خوردم، حوله و شامپو رو برداشتم رفتم زیر دوش. تو حمام که بودم، گرمای آب و بخاری که فضای حمام رو کامل پر کرده بود، زده بودن تنگ افکار و تصویرهای ذهنی که از شب گذشتهش و عصر همون روز داشتم. دوتا دستمو تکیه داده بودم به دیوار روبرو و با چشمای بسته داشتم به بدن مامان و شیوا فکر میکردم. همین حالا به محض اینکه این خط از داستان رو نوشتم فقط با فکر کردن به اون موقعیت کیرم راست شد. دیگه خودت تصور کن چه اوضاعی داشتم. شهوت تمام وجودمو گرفته بود.
دوش گرفتنم کلاً 20 دقیقه بیشتر طول نکشید و اومدم بیرون. از اونجایی که اقامتگاه یه خونه به سبک قدیمی و روستایی بود، حمامش رختکن نداشت و در مستقیم تو اتاق باز میشد. درو باز کردم دیدم کسی نیست، حولهمو از پشت در برداشتم پوشیدم و اومدم بیرون. هنوز بدنم خشک نشده بود و تو اتاق میچرخیدم که با صدای در متوجه برگشتن بچهها شدم. مُنیر اومدسمت منو لبامو بوسید گفت:
عافیت باشه عشقم
وقتی با لباش لبامو تر کرد و دستی به صورتم کشید انگار آدرنالین بهم تزریق کردن. جو اتاقمون اصلاً شبیه ساعت 12 شب نبود. همه خیلی شنگول بودن واسه اون ساعت.
شیوا هم تا منو دید که با حوله ایستادم وسط اتاق، یه گوشه چشمی نازک کرد و در حالی که سر تا پای منو برانداز میکرد، شروع کرد به کندن لباساشو و رفت به سمت حمام. در همین حال رو به بقیه کرد و گفت تا حمام یخ نکرده منم برم یه دوش دو دقیقهای بگیرم. کسی نمیاد!!!؟؟؟
اینجا بود که تو دلم گفتم پرهام خان چه کلاه گُشادی سرت رفت. میمردی یکم دیرتر نیت میکردی واسه حمام؟
حرف شیوا تموم نشده بود که مُنیر یه دستی به بدنش کشید و گفت آخ گفتی. برو منم بعد از تو میرم. ولی شیوا که عزمشو جزم کرده بود یکیو با خودش ببره، گفت مُنیر جون بیا باهم بریم. نکنه آب یخ بشه دیگه نتونی بری. مامان خانم منم که اصلاً مجالش نداد جملهشو تموم کنه، گفت قربونت پس برو منم الان میام.
من که هنوز حاج و واج مونده بودم که ببینم چه اتفاقی داره میفته، نگاهم افتاد به امیر دیدم اونم نیشش تا بناگوش بازه و چشماش گرد شده مثل من داره با خودش کلنجار میره ببینه چه خبره.
چون میدونی؟ این مکالمهشون یه طوری بود انگار هماهنگ بودن از قبل و به صورت خیلی ناشیانه دارن یه برنامهی از پیش تعئین شدهرو باهم پیاده میکنن.
شیوا تیشرت و شلوارشو جلو حمام درآورد و با همون سوتین ورزشی که تنش بود و یه شورت سورمهای رفت تو حمام. پشت سرش مُنیر هم همونجا که ایستاده بود با عشوه شلوارشو کشید پایینِ پاهاش و بخچهای رها کرد وسط اتاق. جالب بود شورت پاش نبود. رفت جلوی امیر ایستاد و یه نگاه بهش کرد گفت:
امیر جون کمکم میکنی تاپمو دربیارم؟
امیر هم گوشیشو گذاشت جیبش و بدون اینکه نگاهشو از باسن و رونهای پُر مامان برداره دست گذاشت دور باسن مُنیر و کشید به سمت بالا تا دستاشو بندازه زیر تاپ و درش بیاره. از اونجایی که مُنیر اگه سوتین نمیبست نوک سینههاش از صد متری هم مشخص بود، با اینکه شورت نداشت، اما یه سوتین مشکی تنش بود. برگشت یکم با عشوه باسنشو چسبوند به امیر و گفت اینم باز کنی تمومه.
امیر دوتا دستشو گذاشت دو طرف گردن مُنیر و یکم نوازش کرد و بعد دستاشو آروم کشید به سمت بند سوتینش و مُنیر هم خودشو یه کوچولو خم کرد به جلو تا باسنشو بیشتر بچسبونه به امیر.
در عرض 1 دقیقه چنان بوی شهوت پیچید تو اتاق که آدم دیوونه میشد. من که با دیدن این لحظه تمام خون بدنم جمع شده بود تو کیرم، داشتم نگاهشون میکردم و لذت میبردم.
مُنیر سوتینـشو که درآورد، اومد به سمت من، کیرمو از لای حوله انداخت بیرون و سوتینـشو آویزون کرد به کیرم و رفت به سمت حمام.
هر نقشهای داشتن، دیگه به خوبی جواب داده بود. شیوا که موهاشو گوجهای بسته بود، سرشو از لای در حمام آورد بیرون و با همون شیطنت خاص خودش گفت:
دیگه کسی نمیاد، داریم حرکت میکنیمها …
امیر از هولِش، شلوار و شورتو باهم کشید پایین، کیرش عین فنر زد بیرون. اولین بار بود تو نور کیرشو میدیدم و راستش بهش حسودیم شد. کیرش بلندتر از من بود و البته لاغرتر. (چون من از کلفتی کیرم زیاد خیر ندیدم اینو میگم). یه آستین حلقهای هم تنش بود که اونو درآورد و راه افتاد به سمت حمام.
امیر خیلی پسر آرومی بود و برای هرکاری نگاه میکرد ببینه اول شیوا و بعد جمع چکار میکنه. چون منم یکی از فانتزیهای سکسیم اینه که ابتکار عمل دست خانم باشه. برای همین یه جورایی در و تخته خوب باهم جور شده بودیم. کلاً هم پسر کم حرفی بود. به زور دو کلمه ازش میشنیدی!
خودمم از اونجایی که دوست داشتم بعد از همهشون وارد بشم که با یه تصویر سکسی از خودم استقبال کنم، 30 ثانیهای منتظر موندم و بعد از اینکه در اتاقرو قفل کردم، دوباره حولهرو از تنم درآوردم و رفتم تو حمام.
اشتباه نمیکردم. سکسیتر از این نمیشد. تا درو باز کردم چشمم افتاد به هر 3 تاشون تو این پوزیشن:
امیر، شیوارو زیر دوش از پشت بغل کرده بود و در حالی که گردنشو میبوسید، سینههاش هم از روی سوتین مشت کرده بود و میمالید، مُنیر هم امیرو از پشت بغل کرده بود و بدن و سینههای آغشته به کف و صابون خودشو میمالوند به پشت امیر.
حمام نسبتا بزرگی بود. اما نه برای 4 نفر. من نزدیکشون شدم و یکم براندازشون کردم ببینم چطور باید بهشون ملحق بشم. شیوا داشت از روی شورت کُس خودشو ماساژ میداد و مُنیر هم همونقدر که خودش غرق لذتِ پیشنوازی بود، سعی میکرد به امیر هم لذت بده و از پشت دستشو رسونده بود به کیر امیر. رفتم روبروی شیوا ایستادم. چشمای هر سه تاشون خمارِ خمار بود. نمیدونم تو 30 ثانیهای که نبودم چکار کردن که اینقدر از من جلو بودن. دستمو گذاشتم روی دست شیوا که رو کُسش بود و آروم رفتم به سمت لبش. لبای درشتی داشت. لب پایینمو مَکید و دستشو کشید به کیرم. منم آروم شورتشو زدم کنار و شروع کردم به ماساژ واژنش.
امیر هم برگشته بود و پشتش به ما بود و مامان نشسته بود روی زانو براش ساک میزد. یه لحظه به امیر غبطه خوردم. من میدونم، و فکر کنم شما هم دیگه میدونید. لب و دهن مُنیر که به کیر برسه، پای جادو و جمبل میاد وسط انگار. خودشم به حدی لذت میبره که همیشه موقع ساک زدن صدای آه و نالهش میاد.
یه چند دقیقهای که شیوارو آماده کردم، فرصت رو مناسب دیدم که ببرمش به یه مرحله جلوتر. شورتشو درآوردم و نشستم زیر کُسش. تا لبامو گذاشتم و لبههای کُس تُپُلشو گرفتم به دندون، یه آهی کشید و با دو دستش سرمو فشار داد به سمت کُسش. تا اونجا که کاراش از دختر آرومی که تو سکس دیشب دیده بودم خیلی فاصله داشت.
طوریکه بعد از حدوداً 5 دقیقه دو دستی دهن خودشو گرفته بود که جیغ نزنه و تند تند نفس نفس میزد.
امیر و مُنیر هم پشت سر ما بودن و از صدای نالههای مُنیر میشد فهمید امیر داره خوشخدمتی میکنه به مامانم. واژن مُنیر و البته استایل بدنش واقعاً به یه زن میانسال نمیخوره. سینههای سفت و کُس تنگ. طوری که مزه سکس رو برای هر کسی دوچندان میکنه. امیر هم استثنا نبود.
من رو به دیوار طوری نشسته بودم و برای شیوا میخوردم که پاهام دراز بود و یه دستمو تکیهگاه کرده بودم. مُنیر که پشت سرم بود زد روی شونهم و گفت برگرد تکیه بده به دیوار. منم تو همون حالت فقط چرخیدم و شیوا زاویهشو با من تغییر داد. اینبار چون پشتم به دیوار بود پای چپشو گذاشت روی شونهم که کُسشو بیشتر به دهنم نزدیک کنه.
یهو احساس کردم مُنیر داره برام ساک میزنه. برای همین بود بهم گفت برگردم و تکیه بدم به دیوار. که وقتی امیر داره داگی تلنبه میزنه، مُنیر هم بتونه واسه من ساک بزنه. (امیدوارم اون پوزیشنی که بود رو بتونید تصور کنید. بهترین حالتی که میشد توضیحش دادم)
مُنیر خودشو ولو کرده بود روی رون پام و دو دستی کیرمو گرفته بود به دهنش و جلو و عقب میکرد. یه جا مکس کرد و در حالی که هنوز کیرم تو دهنش بود یه آهی از اعماق وجودش کشید. اینطوری بود که منم حس کردم، از کیری که وارد واژنش شد چه لذتی بُرد.
مُنیر داشت با ریتم تلنبههای امیر تو کُسش، همچنان برام ساک میزد که شیوا یه نیمچه جیغی زد و یه نفس میگفت:
آخ پرهام، آخ پرهام، آخ پرهام
صورتشو نمیدیدم ولی از کِش و قوس بدنش و چنگی که به سینهش میزد میدونستم راه درستی دارم میرم. برای همین همینطور که براش میخوردم، دوتا انگشتم هم به کار گرفتم و تو کُسش تند تند جلو و عقب میکردم تا حد ممکن لذت ببره.
اینکارو تا جایی ادامه دادم که دیگه خودم تحملم تموم شد. برای همین یه ندایی به مامان دادم و پاشدم.
امیر نشسته بود روی زانو، مُنیر هم بعد از اینکه من بلند شدم خودشو کشید عقب به سمت امیر و خودشو تو بغلش جا کرد و نشسته رو کیرش بالا و پایین میشد.
من تا پاشدم مستقیم رفتم سراغ لبای شیوا. زیر گردنشو به آرومی گرفتم و لباشو کردم تو دهنم. بعد از چند لحظه لب گرفتن چرخیدم از پشت بغلش کردم و دستمو گذاشتم روی کمرش هولش دادم تا کمی خم بشه. سر کیرمو گرفتم و طبق عادت قبل از اینکه فرو کنم داخل، یکم با سر کیرم بازی بازی مالوندم به هر دو سوراخش. هربار سر کیرم میرفت تو یه نفس عمیق میکشید و بعد 5-6 بار دستمو انداختم زیر سینههاشو و همینطور که کشیدمش سمت خودم کیرم هم تا انتها فرستادم تو. با اینکه نصف مُنیر سن داشت ولی گشادتر بود. البته هیکلش هم درشتتر از مُنیر بود. ولی نگم از حرارتش. دستامو که روی سینهش بود گرفت و با صدایی غرق در شهوت گفت:
پرهام چرا نمیکنــــــــــــــی، کیرتو میخوام حس کنم، بکن پرهام، بکـــــــــــــــنم
دستمو گذاشتم دو طرف پهلوش و شروع کردم به تلنبه زدن. قرصه تازه اثر کرده بود و منم طوری تلنبه میزدم، موهاشو که بسته بود بالای سرش باز شد و ریخت پایین.
وای این موها بیشتر منو شهوتی کرد. یه دونه با سیلی زدم رو باسنش و به محض برخورد دستم، یه جیغ ساکن کشید و با همون صدای نیمه جون گفت:
مـ ـحـ ـکـ ـمـ ـتـ ـر بـــزن، بـازم بــزن
با این واکنشی که ازش دیدم تازه قلق سکس با شیوا دستم اومد. حین تلنبه زدن چندتایی محکم زدم دو طرف باسنش و اونم متصل جیغهای کوتاه میزد. باسنش سرخ شده بود که دیگه دلم نیومد، دستمو از جلو رسوندم به واژنش و تند تند با کف دست ضربه میزدم روش که از بخت خوبم از اینکارم هم خیلی کیف کرد.
لابلای آه و نالهی شیوای، صدای آشنای اُرگاسم شدن مُنیرَمو شنیدم. برگشتم دیدم امیر نشسته روی زمین و مُنیر هم رخ به رخ نشسته روی کیرش، دستاشونو حلقه کردن دور گردن همدیگه و مُنیر روی کیرش بالا و پایین میره. موقع ارگاسم، برخلاف همیشه که کیرو میکشه بیرون و با دست به ارگاسمش کمک میکنه، کیر خوشتراش امیرو نگه داشته بود داخل و طوری بدنش میلرزید و آه و ناله میکرد که تا حالا ندیده بودم. امیر هم با صبوری بغلش کرده بود و منتظر بود تا مُنیر دوباره آماده بشه.
تلنبه زدنای منم به جایی رسیده بود که شیوا رفته بود روی پنجههاش و دیگه حتی نای ناله کردن هم نداشت. به خودش میپیچید و امیرو صدا میکرد.
آخ امیر … امــــــــیر
مُنیر که خودش تازه ارگاسم شده بود، ابتکار عمل رو به دست گرفت و اومد روبروی شیوا، باهاش حرفای سکس میزد و گاهی لباشو میبوسید.
همونطور که با صورتش، صورت شیوارو به شکل خیلی سکسی و پر از شهوتی لمس میکرد، نزدیک گوشش گفت آمادهای بریم بیرون که تجربههاشونو بذارن رو هم؟
شیوا که جون نداشت جواب بده با چشمای خمار سرشو به نشونه تائید تکون داد. منم تلنبه هامو آروم کردم و تا اینکه کیرمو کشیدم بیرون. مُنیر یکمی کیرمو کرد تو دهنش و در حد چند بار برام ساک زد و بعدش همونطوری با بدن خیس اومدیم بیرون و یه حوله پهن کردیم زمین. من دراز کشیدم و مُنیر دست شیوارو گرفت نشوند روی کیر من. بعد رفت سراغ امیر که ایستاده بود و منتظر بود ببینه کجای داستانه، کیرشو گرفت و کشید آوردش به سمت ما. من کیرمو فرو کردم و تا شروع کردم به تلنبه زدن شیوا دوباره نفساش کوتاه شد. خیلی حالش خراب بود و تحمل یه وقفه دیگه نداشت. مُنیر نشست کنارمونو کیر امیرو هدایت کرد به سمت سوراخ پشتی شیوا.
شیوا هم تا سر کیرو جلو سوراخش احساس کرد، حرکات باسنشو آروم کرد تا امیر بتونه کیرشو جا کنه. چون قبلاً تجربه آنال داشتن، خیلی طول نکشید که موتور امیر هم راه افتاد.
حالا دوتایی داشتیم شیوای عزیزمو میکردیم و اونم حتی جون نداشت آه بکشه. دستاشو گذاشته بود روی زمین دو طرف سر من و موهاش ریخته بود تو صورتم. مامانم که بیکار بود و با لذت دیدن این صحنه داشت واژن خودشو ماساژ میداد، دست منو گرفت گذاشت روی کُسش.
دو انگشتی فرو کردم داخل و با انگشتم داشتم بهش لذت میدادم.
شاید 4-5 دقیقه شیوارو دوتایی کردیم و منم مُنیرمو انگشت کردم. البته من کمتر تلنبه زدم تو کُس شیوا. با تندتر شدن تلنبههای امیر، مُنیر که حس کرد داره ارضا میشه رفت نزدیک گوشش و آروم گفت عزیزم خواستی ارضا بشی به من بگو…
و همون لحظه گفت دارم میام، مُنیر یه دستی کشید تو موهای فر امیر و کشیدش عقب و تا کیرشو درآورد، شروع کرد به ساک زدن. امیر نشسته بود روی پاشنه پاهاش و مُنیر اینقدر با ولع براش خورد تا آبشو آورد.
امیر تند تند نفس میزد و بدن مُنیر رو نوازش میکرد تا اینکه کمرش کامل خالی شد. اینقدر این سکس نفسگیر بود امیر همونطوری افتاد و دراز کشید. ولی من هنوز جون کردن داشتم.
شیوارو بغل کردم و برگردوندم به پشت خوابوندمش روی زمین. پاهاشو خودش با دستاش گرفت بالا و زانوهاشو چسبوندم به سینههاش و دوباره شروع کردم به تلنبه زدن، اینبار با شدت بیشتر. و چون دستام آزاد بود لبههای کُسشو با دستم باز کرده بودم و باهاشون بازی میکردم که بیشتر لذت ببره.
نمیدونم کلاً سخت ارگاسم میشد یا من متوجه ارگاسم شدنش نمیشدم.
ولی هنوز بعد از نیم ساعت تلنبه زدن پیوسته، تند تند فقط میگفت : بکن، بکن، بکن …
یه چندتا تلنبه زدم تا اینکه مُنیر اومد و گفت نوبت منه، شیوارو بسپار به من. با دستش اشاره کرد که یعنی برو پشت من.
من یکم رفتم عقب و مُنیر اومد تو حالت داگی جلو من قرار گرفت. طوری که بتونه واسه شیوا کُس لیسی کنه. منم که مُنیر خودمو با دنیا عوض نمیکنم، بدون حتی یه لحظه درنگ، فرو کردم تو واژنش. مُنیر که سرش بین پاهای شیوا بود، یه لحظه با یه نفس عمیق اومد بالا و بعد که کیرم اون تو جا شد، دوباره رفت پایین. اینقدر تنگتر از شیوا بود که با 10-15 تا تلنبه کارمو ساخت. مُنیر که با حالات روحی من آشنا بود، فهمید دارم ارضا میشم. سریع پاهاشو که باز بود و از هم فاصله داشت، جمع کرد و منم خم شدم سینههاشو مُشت کردم هرچی آب تو کمرم جمع شده بود، خالی کردم تو کُس مُنیر.
حسابی که خالی شدم اومدم دراز کشیدم کنار شیوا و بدنشو نوازش میکردم و سینهها گوشتی و بزرگشو میمالوندم. مُنیر هم دوباره مشغول کُس شیوا شد.
وای مگه این دختر ارضا میشد که ماهم یه حالی بکنیم. مُنیر با انگشتش تلنبه میزد و با لباش بالای واژنشو میمکید. امیر که زودتر از من کنار کشیده بود، هم برای مُنیر، کُسشو میخورد. این آخرا شیوا اگه دو دستی دهنشو نمیگرفت کل روستا بیدار میشدن چه برسه بچههای داخل اقامتگاه.
مامان اینقدر پافشاری کرد تا بالاخره بعد از 20 دقیقه شیوا هم ارگاسم شد. ولی چه ارگاسمی …
ارزش صبر کردن داشت. تمام بدنش سرخ شده بود و میلرزید. کُل صورت مُنیر خیس بود. خود شیوا هم اینقدر مثل مار زخمی به خودش پیچید که باورتون نمیشه.
من و شیوا یکم همو نوازش کردیم تا اینکه همونطوری لُخت تو بغل همدیگه خوابمون برد.
ولی بعدش که امیر واسه مامان میخورد، باعث شده بود یه سکس دیگه بینشون جون بگیره و یک ساعت دیگه تو کار هم باشن. که دیگه من تصوری ازش ندارم که براتون بنویسم. چون خواب بودم.
صبحش یکم دیر بیدار شدیم و فرصت نشد دوش بگیریم، برای همین خانما راضی نشدن با اون وضعیت بریم بیرون و از گروه جدا شدیم. قرار شد فقط اون روز، بمونیم تو اقامتگاه تا کارامونو بکنیم و نزدیک ظهر خودمون بریم اطراف تفریح.
این سفر، سه روز دیگه طول کشید که در طول این 3 روز فقط شب آخر دوباره سکس کردیم. یعنی جمعاً 3 بار دو طول سفر 6 روزه. اونم اتفاقاً داستانش جالبه ولی اگه بازخورد خوب باشه تعریف میکنم اگر نه که سرتونو درد نمیارم.
البته دوستی ما با امیر و شیوا همونجا به پایان نرسید و نوروز 1401 تو اصفهان مهمونمون بودن که البته اونجا بود که پی بردن ما چه نسبتی باهم داریم. فقط در همین حد بگم که از تعجب شاخ درآوردن.
امیدوارم از خوندن این داستان لذت برده باشید
ادامه…
نوشته: Erfun