منو پسر داییم و دختر خالم
سلام دوستان این داستان کاملا واقیعه فقط بگم که به دلیل بعضی مسائل و برای اینکه 90 فامیلامون از کوچیک تا بزرگ وابسته این سایتن مجبورم اسمارو تغییر بدم
بریم برای داستان
خوب دوستان بزارین اول از خودم بگم قدم 185 و وزنم 66 و سنم 16 هست و کیر کلفت و 17 سانتی دارم و یه پوست سفیدی دارم داستان مال خیلی وقت پیشه اون موقع من شاید 10 یا 11 سالم بود زیاد خوب یادم نیست شاید بگین دروغ میگم اما واقعا حدودا همین قدر سنم بود پسر داییم اینا که اسمش کارلوس بود (اسم کاملا مستعاره و اسم واقعی نیست) اومده بودن شهر ما اونها هم اهل شهر ما بودن اما بدلیل کار و شغل باباش تو یه شهر دیگه زندگی می کرد وقتی اومدن شهر ما یه شب خونه ما خوابیدن و داستان از همینجا شروع شد:
شب وقتی جاها رو انداختیم من و اون باهم صحبت میکردیم که نمیدونم به کجا کشید که من شلوارم رو کشیدم پایین
اون موقع کیرم 12 13 سانت بیشتر نبود و بهش گفتم نگاه کن اما اون نگاه نمیکرد برای اینکه نگاه کنه کیرم رو دادم لای پام طوری که دیده نشه و بهش گفتم من مثل بقیه پسرا کیر ندارم و اون نگاه کرد و چون برقا خاموش بود و یه مهتابی کوچیک روشن بود واقعا مثل کص دیده میشد تعجب کرد و گفت واقعا نداری و من هم بالافاصله کیرم رو از لای پام در اوردم و بهش نشون دادم هر کاری کردم اون شب نشون نداد در ضمن ما توی پذیرایی خواب بودیم و مامان و بابام هم اونجا خواب بودن و این عملیات صورت گرفت
این یه داستان بود حالا یه داستان دیگه که خیلی واقعیه
من و مامانم وقتی تقریبا 11 12 سالم بود رفیتم خونه خالم توی یکی از روستا ها چون اونا تو روستا زندگی میکردن خالم یه دختر داره که در حد چند ماه از خودم بزرگتره و بخاطر همین ما باهم دوستیم ما باهم بازی میکردیم اما اصلا انگیزه سکس نداشتیم یه روز چون خونشون کاه گلی بود و خیلی بزرگ بود دور تا دور خونشون خونه خرابه بود و ما تو اون خونه خرابه ها بازی میکردیم
اگه بخندین حلالتون نمیکنم
من اون بازی میکردیم و مثلا من شاه آمریکای شمالی بودم و اون ملکه آمریکای جنوبی تا اینجا هیچ انگیزه ای نبوده و ما زن و شوهر بودیم و میخواستیم بچه دار شیم اما بچه دار نمیشدیم البته مثلا هااااا بعد میریم به کشور های دیگه و از بهترین دکترا مشاوره میگرفتیم و میگفتیم ما بچه دار نمیشم و ایناا خلاصه مثلا رفتیم به ایران و دکتر گفت باید تا 30 روز دیگه سکس کنین وگرنه مثلا هیچ وقت بچه دار نمیشین مثلا من راضی نبودم و هی میگفتم نه تا روز 29 ام البته اینا همه برفرض مثال بود دیگه چون بچه بودیم قوه تخیل خوبی داشتیم خلاصه من مثلا قبول کردم که سکس کنیم تا بچه دار شیم اون موقع بود که گف میای واقعن سکس کنیم منم گفتم آره اون باورش نمیشد من قراره بهش کیر بدم اومدیم اینور که کسی نبینه و شلوارامون رو در اوردیم من میخواستم خشک بزارم تو کصش اما چون بچه بودم و فیلم ندیده بودم بلد نبودم و فقط از دوستام یاد داشتم البته خداروشکر که بلد نبودم چون ممکن پرده اون رو بزنم و بدبخت بشم خلاصه هرچی تلاش کردم توش نرفت و میخواستم تو کونش بزارم اما اونم از این بدتر خلاصه بیخیال شدیم و من گفتم میای مال هم رو بوس کنیم اول من زانو زدم و یه بوس محکم از لای کصش کردم و اونم از کله کیر یه بوس خوب کرد و بعدش گفت من خیلی کنجکاوم بدونم شما پسرا چطوری میشاشین منم رفتم اون طرف براش شاشیدم تا اون ببینه و اونم اومد و همونجا شاشید و منم دیدم بعد تازه فهمیدم دخترا چه بدبختی میکشن
بعد اون ماجرا همیشه هر وقت هم رو میدیدم با هم سکس میکردیم تا اینکه یکی دو سال ندیدمش بعدم که دیدمش باهام حرف نمیزد دختر کاملا چادری شده بود البته آخر داستان بهتون میگم بقیش رو
خوب حالا یه داستان واقعیه دیگه (ادامه داستان اول)
بعد از چند سال پسر داییم اینا اومدن و توی شهر ما ساکن شدن یه روز من اون جای هم بودیم و مامان و مامان اون میخواستن برن خرید و مارو کنار هم گذاشتن ما هم از خدا خواسته شروع کردیم
اون روز فهمیدم که وقتی میخوای بکنی باید کیرت چرب باشه چون امتحانش کردم اون آخر گی گفت من شلوارم رو عوض کنم بلافاصله بعد از اینکه شلوارش رو کلا در آورد مامانا از راه رسیدن و مامانش یه راست اومد در اتاق ما هم در اتاق رو بستیم اما به هرحال شک برانگیز بود اون روز مامانش فهمید که ما چیکار کردیم و نصیحتمون کرد و از اون روز تا یکی 2 سال دیگه نتونستیم تنها باشیم تا اینکه یه روز اون باما اومد باغ توی روستا مامانو بابام مشغول باغ شدن و ما هم رفتیم قدم بزنیم یه درخت خیلی بزرگ بود که زیرش سایه بود تصمیم گرفتیم بریم اونجا و زیرش من بهش نشون بدم قبل از اینکه بریم اونجا من یجا واستادم و گفتم من بشینم همینجا دستشویی کنم و دستشویی کردم و اونم دید وقتی رسیدیم یه فیلم از کیر من با گوشیه خودم
گرفت و اون روز هم هرچی ازش خواستم نشون نداد چند روز بعد اون تنها اومد خونه ما برای خواب چون مامان باباش روستا بودن و این تنها بود وقت خواب شد جاها رو انداختیم کنار هم که بتونیم گی کنیم اون شب هر دوتامون تو کون هم گذاشتیم و من براش ساک زدم خلاصه هر کاری بگین اون شب کردیم کامل لخت شدیم و هم رو کردیم شاید بارتون نشه اما مثل دخترا لزهم کردیم خلاصه بعد اون ماجرا دیگه حسی به هم نداشتیم البته من دلم میخواد باز تکرار بشه اون ماجرا اما اون مخالفت میکنه از اون به بعد ما همیشه فیلم میبینیم و باهم جق میزنیم
من و اون همیشه به اون دو تا نگاه میکنیم (منظور از اون دوتا دختر خالم و دختر داییم هست که دختر داییم باز یه داستان خیلی جداهست) و مطمئنیم که اون دوتا لز میکنن چون از شناختی که از اونا داریم فهمیدیم
ما همیشه به اونا مثل این بدبختا نگاه میکنیم واز یه طرف فیلم می بینیم به یاد اونا
(دعا کنین که بتونیم به آرزومون یعنی سکس با اونا برسیم)
نوشته: شخص اول