داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

ملکه پگاه (۱)

روی مبل نشسته بود تا خاهرا آماده بشن و با هم برن خیابون ، دختر آخر خانواده بود ، بجز خودش سه تا خاهر بزرگ تر هم داشت ، زیبا ، مینا ، سارا ، فقط سارا و پگاه هنوز تو خونه بودن ، زیبا و مینا ازدواج کرده بودن ، همینجور که رو مبل نشسته بود پاهاشو به هم میچسبوند ، بزرگ تر از هم سن و سالای خودش نشون میداد ، اندامش مثل مینا تو پر بود ، همیشه دوست داشت اندامش مثل مینا بشه وقتی بزرگ شد ، قد بلند ، سینه های گرد و سر بالا ، کون برجسته و گوشتی ، تو مهمونیا یا توی خیابون وقتی با مینا بود نگاه های مردم رو روی کون مینا متوجه میشد ، دوست داشت خودشم مورد توجه باشه ، همیشه از اینکه یه نفر ازش تعربف کنه خوشش میومد ، پاهاشو دراز کرد و بهم چسبوند ، شلوار جین رو به زور از رون هاش بالا میکشید ، دور رون هاش حتی از دور کونش هم بزرگ تر بود ، صدای آیفون به صدا در اومد ، زیبا بود ، با ثمین دخترش ، چون زیبا دختر اول خانواده بود و پگاه دختر اخر ، ثمین دختر زیبا فقط یه سال از پگاه کوچیک تر بود ، پگاه ثمین رو خیلی دوست داشت ، چون خاله اون حساب میشد یه جور حس پشتیبان بودن نسبت به ثمین داشت ، تو مدرسه هم همیشه هواشو داشت ، اما امسالی که گذشت اونا با هم تو یه مدرسه نبودن ، پگاه اول راهنمایی بود و ثمین کلاس پنجم ، زیبا با خنده گفت آی دخترا آماده نشدین هنوز ؟ بابا میدزدنتونا ،
مینا از اتاق بیرون اومد و گفت ، اگه به دزدیدن باشه این سارا رو میدزدن ما که دیگه پیر شدیم و همه با هم زدن زیر خنده ،
سارا خوشگل ترین بود از بین خاهرا ، ریز نقش تر بود اما صورتش خیلی جذاب بود ، هم دانشگاهیش خاستگارش بود اما سارا وقت خاسته بود که فکر کنه ،
همگی سوار پراید شوهر زیبا شدن و حرکت کردن ، کنار خیابون ماشین رو پارک کردن و پیاده راه افتادن واسه خرید ، زیبا و مینا جلو تر بودن ، پشتشون ثمین بود و بعد پگاه و سارا ، پگاه مثل همیشه اینور اونر رو نگاه میکرد تا عکسالعمل مردم رو نسبت به خودشون ببینه ،
بین اولین خانواده هایی بودن که تو اون شهر کوچیک با مانتو میگشتن ، بقیه همه چادری بودن ،
نگاه مردا رو کاملا متوجه میشد که با حسرت به کون مینا نگاه میکنن ،
اما همه افراد چه خانوم و چه آقا صورت سارا رو دید میزدن و از خوشگلی اون لذت میبردن ،
یه مانتو کوتاه پوشیده بود و یه روسری کوچیک ،
وارد یه پاساژ شدن ، جلو تر که رفتن دم در یه طلا فروشی یه پسر جوون وایساده بود و پگاه رو نگاه میکرد ، یهو نگاهشون بهم قفل شد ، پسره یه خنده ریز کرد و پگاه هم ناخودآگاه خندید ، وسایلی که خاهرا لازم داشتن رو خریدن و تو بیرون رفتن از پاساژ دوباره نگاه پگاه به پسره افتاد ، پسره سرشو به علامت تایید پایین داد و یه چشمک ریز به پگاه انداخت ،
پگاه جا خورد و سریع خودشو به سارا رسوند اما فکرش درگیر پسره بود ، تا حالا نشده بود کسی بهش چشمک بزنه ، شاید اون موقع تا الان کوچیک بوده و الان مورد توجه قرار گرفته ، به خونه که رسیدن بدنش عرقی بود ،
هیچوقت رابطه خوبی با گرما نداشت ،
یه شرت و تیشرت و شلوارک برداشت که بره دوش بگیره ،
تو حمام لباساشو در اورد و خودشو تو آینه برانداز کرد ،
صورتش جذاب و با نمک بود ، ابروهای پر و موهای کمی موج دار و سیاه و چشمای درشت سیاه ، وقتی میخندید یه چال ریز روی لپاش بوجود میومد ،
این چال رو فقط مینا و پگاه داشتن ،
سینه هاش نسبت به هم کلاسیاش گرد تر بود و سفت ،
شاید وقتش بود سوتین ببنده ،
شرتشو در اورد ، موهای کسش در اومده بود و قتی روش دست میکشید کاملا زبر بود ،
رون هاش کلا بهم چسبیده بودن ،
اون پسره حق داشت از پگاه خوشش بیاد ، دوباره فکرش رفت سمت پسره ،
با خودش گفت فردا میرم دم مغازه تا ببینمش ،
ساعتای ۱۰ تلفن رو برداشت و به خونه فاطی اینا زنگ زد ، مامانش برداشت ، سلام و احوال پرسی کرد و فاطی گوشی رو گرفت ، پگاه بهش گفت بیا بریم خیابون من میخام دفترچه بگیرم ، خونشون تا بازار شهر خیلی فاصله نداشت ، یه راست رفتن سمت همون پاساژ و از جلوی در طلا فروشی رد شد داخل رو نگاه کرد ، همون پسره جلوی میز رو صندلی نشسته بود ، به فاطی گفت بریم داخل مغازه من میخام دست بندا رو نگاه کنم ،
وقتی خاستن وارد مغازه بشن یه ترس و اضطراب سراغش اومد ، هر چی نزدیکتر میشدن قلبش تند تر میزد
وقتی وارد شدن یه سلام گفت و پسره از جاش بلند شد ،
اونو شناخت و یه لبخند زد و گفت ،
-سلام بفرمایین
+میخایم دست بنداتون رو نگاه کنیم
-خاهش میکنم در خدمتم
پشتشو کرد به پسره و مشغول نگاه کردن دست بندا شد ،
نگاه پسره روی خودش رو متوجه میشد ،
برگشت خاست خداحافظی کنه که پسره یه کارت ویزیت گرفت روبروی پگاه و بهش گفت ،
جنسای جدیدمون تو راهه یه زنگ بزنین بهتون بگم رسیده یا نه بیاین نگاه کنین اونا جدید ترن و زیبا تر ،
سریع کارت رو گرفت و با یه گفتن ممنون از مغازه خارج شد ، نمیتونست درست نفس بکشه ، استرس گرفته بود ،
از جلو یه نوشت افزاری رد شدن که فاطی گفت ،
پگاه مگه دفترچه نمیخاستی ،
پگاه تازه یادش اومد که چه بهونه ای واسه بیرون اومدن از خونه داشته ،
وقتی رسید خونه ، لباساشو در اورد و سریع رفت سمت کیفش و کارت ویزیت رو برداشت ،
روش رو نگاه کرد ،
گالری نجفی ،
یه شماره موبایل و یه شماره ثابت پایین کارت بود ،
پشتش رو نگاه کرد ،
یه شماره موبایل با خودکار نوشته شده بود و زیر نوشته شده بود ،
آرمین
اسم آرمین بهش میومد ، یه جورایی خوش تیپ بود ،
از این که یه پسر جوون و خوشتیپ ازش خوشش اومده احساس غرور میکرد ،
همیشه دوست داشت ازدواج کنه ، شاید آرمین قرار بود شوهرش بشه ،
نمیدونست چجوری به آرمین زنگ بزنه ، تو خونشون همیشه خلوت بود اما میترسید شماره بیفته و دردسر واسش بشه ، هنوز ارمین رو نمیشناخت که چجور پسری هست ،
تصمیم گرفت عصر با فاطی برن خیابون و از مخابرات به ارمین زنگ بزنه ،
-فاطی بیا بریم تو مخابرات من میخام زنگ بزنم
+خب از کیوسک زنگ بزن
-میخام زنگ بزنم به موبایل
وارد باجه مخابرات که شدن یه کابین خالی بود ، وارد شدن و در رو بستن ،
گوشی برداشت ، دوباره استرس گرفت ، قلبش تند میزد ، اما شماره رو گرفت ،
-الو
-الو بفرمایین
نمیتونست صحبت کنه ، نفسش بیرون نمیومد ،
گوشی رو گذاشت ، اصلا نمیدونست چی باید بگه ،
دوباره شماره رو گرفت ،
-بله
+سلام
-سلام بفرمایین
+صب شماره دادین
-آهان ، خوبی خانوم خوشگله ؟
+ممنون خوبم
+ببخشید من باید برم بعد زنگ میزنم
صورتش خیس عرق بود گرما باهاش سازگار نبود ،
فاطی کس خول تر از این حرفا بود که متوجه بشه چی شده ،
از اینکه ارمین خانوم خوشگل صداش کرده بود خیلی خوشش اومده بود ، تند تند راه میرفت که به خونه برسه و تنها باشه ،
لباساش رو برداشت که بره دوش بگیره ،
آینه بزرگ توی رخت کن تنها جایی بود که میتونست از دیدن خودش لذت ببره ،
نوک سینه هاش اومده بود بیرون ، زیر بغلش داشت مو میومد ، کسش هر روز زبر تر میشد ،
چرخید و کونش رو نگاه کرد ، هنوز خیلی با کون مینا که عاشقش بود فاصله داشت اما از همه هم کلاسیاش برجسته تر بود ،
میدونست پسرا عاشق کون دخترا هستن ، اینو از نگاه های مردا روی کون مینا فهمیده بود ،
پس حتما ارمین هم از کون پگاه خوشش اومده بود ،
با دستاش کونشو باز کرد ، سفت و گوشتی بود ،
یه سوراخ ریز و تمیز هم لای کونش بود ،
زیاد از سکس سر در نمیاورد اما از دید زدن بدن خودش لذت میبرد ،

ادامه دارد

نوشته: cheshmasali

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها