معشوق کیمیا (1)

من کیمیا هستم 23 ساله دانشجوی ارشد بالینی…خاطره یی ک میخوام براتون بنویسم مربوط ب دوسال پیشه.من تک دختر خانواده هستم.ی خانواده سرشناس و تحصیل کرده.تو یکی از شهرهای شمال کشور زندگی میکنم.تا دو سال پیش درگیر هیچ رابطه یی نبودم سرم تو لاک خودم بود تا 21 سالگی با پسری دوس نشده بودم دوستام سر به سرم میذاشتنو میگفتن تو مریضی حتما با یکی از استادای روانپزشکمون راجع ب خودت حرف بزن…و همه بیخبر از منو حسو حالم.من عاشق بودم عاشق پسری ک 16 سال از من بزرگتر بود.سیاوش فامیل شوهرعمه م بود.تو بیشتر مراسما میدیدمش.ی پسر قد بلند با چشمای عسلی ولبو بینی خوشگل.کلا خانوادگی خوشگل بودن…منم مورد توجه همه بودم.168قدمه 65 وزنمه…پوستم برعکس پدرو مادر بورم گندمی یکدسته.ب قول همه بانمکم.خلاصه تو اخرین مراسمی ک سیاوشو دیدم تولد دختر عمه م بود سعی میکردم زیاد نگاش نکنم اونم بیخبر از حسی ک بهش دارم مدام سرب سرم میذاشت و بیشتر خرابم میکرد از دختر عمه م شنیده بودم ک اونم دوستم داره ولی ب خاطر فاصله سنی ب خوش این اجازه رو نمیده ک پاپیش بذاره.دوهفته بعد مراسم ب خودم جرات دادمو با کمک دختر عمه م ک سنگ صبورم بود باش تماس گرفتم تموم بدنم گوش شده بود تا صداشو بشنوم جواب داد گفتم سلام.صدامو نشناخت سرد سلام کردو گفت بفرمایید گفم سیاوش من…ترسیدمو قطع کردم ن اینکه دختر ترسویی باشم اتفاقا خیلی شیطونو رودارم ولی ب خاطر کوچیکی محیط و موقعییت پدرم همیشه اسه میرفتمو میومدم…اونم تماس نگرفت.چندروز عذاب کشیدم تو خونه بداخلاق شده بودم شبا گریه میکردم دختر عمه م ک حالمو اینطوری دید نشستو کلی بام حرفید…ک بدبخت تا کی میخوای خودتو عذاب بدی و از این حرفا…شب دوباره ز زدیم ب گوشد سیاوش دیر جواب داد…بازم سرد بود گفت خانوم محترم لطف کنید مزاحم نشید…گفم من کیمیام…مکث کرد بعد انگار چیزی یادش اومده باشه شروع ب احوال پرسی کردو خبر بابایینارو گرف گفت پی شد شما اینطرفا…گفم سیاوش من دیگه نمیتونم حسمو مخفی کنم بدون تو …هنوز جمله م تموم نشده بود ک گفت کیمیا نکن اینکارو من الان قطع میکنم انگار ک چیزی نشده باشه؟و این کارو کرد.مهسا دختر عمه م کنارم بود بی اختیار سرمو گذاشتم رو پاهاشو گریه کردم انگار دنیا برام تموم شده جسمم برام سنگینی میکرد …روزها گذشتو من ثابت موندم تو همون روز تو همون چندتا مکالمه…تو مراسما یا دوره ها شرکت نمیکردم ک باش روبرو نشم .یه شب تازه چشام گرم شده بود ک صدای زنگ اس ام اس بیدارم کرد نگاه کردم شماره ناشناس بود نوشته بود کیمیا من از وقتی ک بدنیا اومدی راه رفتی ب حرف اومدی دوستت داشتم.جواب دادم شما…اس اومد سیاوش…تموم بدنم داغ شد قلبم تند میزد…ی اس دیگه 2تا 6تا پشت هم اس میداد با تعجب میخوندم یعنی تو تموم این سالا اونم دوسم داشته…دوستی منو سیاوش شروع شد.3 روز بعدش اولین قرارمون بود…ب بهونه ارایشگاه زدم بیرون ماشینو جلو ارایشگاه گذاشتم وبا دلشوره سوار ماشین سیاوش شدم…دستامو گرفت تو چشام نگاه کرد و اروم دستامو بوسید…توکل مسیر دستام تو دستش بود ب جای گرما دسام سرد سرد بود برعکس اون.بهترین جا برا دیده نشدن خونه خود سیاوش بود…سیاوش مهندس عمران بود ی مرد خود ساخته همه دوستش داشتن…تو خونه ش ک رفتیم من رو نزدیکترین کاناپه نشستم…سیاوش روبروم نشست از هر دری حرف زدیم گرم بود مانتومو در اوردم فهمید گرممه بلند شد کولرو روشن کرد ی تاپ تنم بود ک یقه ش هفت بودو بیشتر سینه م بیرون بود .اندامم ب خانواده مادریم رفته ب قول یکی از خاله هام خمره یی هستیم باسن بزرگ با سینه هایی متوسط ودستو پای کشیده.پاهامو انداخته بودم رو هم حین حرف زدن تکونشون میدادم ی کفش جلوباز پوشیده بودم و ی لاک جیغ زده بودم.چشمم ب سیاوش افتاد ک مدام ب پام نگاه میکنه گفتم نباید با کفش میومدم تو؟هول شد گفت ن ن لاکت خوشرنگه پاهاتو ک تکون میدی حواسم میره ب اون چند بارم میخ سینه هام شده بود…دوست داشتم بیشتر بش نزدیک شم کلا ب ی جنس مخالف نیاز داشتم وچکسی بهتر از کسی ک دوستش داری.ولی اون مراعات منو میکرد.ب بهونه نشون دادن عکسای موبایلم رفتم پیشش نشستم قلبم شروع کرد ب زدن نمیدونم از عشق بود یا گرمای تنش منو ب هوس اورده بود…بش گفتم قلبمو بیا گوش کن سرشو که گداشت رو سینه هام گرمای صورتش که بم خورد دیگه حرکاتم غیرارادی شد سرشو بین دستام گرفتمو گفتم سیاوش تنام نزار بیتو بودن برام سخته ی بوس کوچولو ب گردنم زد و من لبمو رولباش گذاشتم چقد قشنگ لبامو میخورد دستاشو دور کمرم حلقه کرده بودو منو ب خودش میچسبوند از رولباس با سینه هام ور میرفت سرمو عقب کشیدو ب چشام زل زد چشاش کشیده تر شده بود داشت قرمز میشد منو خوابوند رو مبل افتاد روم یکی از سینه هامو اورد بیرون وشروع کرد ب خوردن گاهی فقط با زبونش با نوک سینه هام بازی میکرد دردم اومد نمیتونستم جدا کنم اونو از خودم بلند شدم وسط حال ایستادمو با اخم نگاش کمردم اومد روبروم استاد قدش خیلی ازم بلندتر بود خوشو خم کرد دستاشو دورم حللقه کردو گف ببخشید دست خودم نیس ب خدا…دوباره شروع کردیم ب لب دادن بلنم کرد دوتا پاهامو دور کمرش قلاب کردم با کونم ور مدرفت همونطوری منو برد تو اتاق خوابش گداشت منو رو تخت وایستاد روبروم بلوزشو دراورد شلوارشو ک در میاورد لباشو غنچه کرد و بم میگف جون ک بیشتر تحریکم کرد پیش ی مرد 37ساله باتجربه من مسخ شده بودم…لباسمو در اورد گفم سیاوش من تاحالا رابطه یی نداشتم میترسم گفت ما ک قرار نی کاری کنیم فقط عشق بازی بعد ی چشمکی زدو گف با یه ذره شیطونی…لباشرولبام بود ک…و ک سفت شده بود و ب رونم میخورد حس کردم دوس داشتم بماله ب ک…م شورت پامون بود…اااااا خ ک چ حالی میداد از صورتم رفت سراغ گوشم داشتم دیوونه میشدم چشامو بسته بودم و لذت میبردم.رف سراغ گردنم سینه هام شکمم رونم…انگشتای پام بدنو انقد خورده بود خیس خیس بود چرخید حالا من روش بودم نمددونستم چیکا کنم خجالتم میکشیدم ازش…منتظر من بود…کارایی ک کرد منم کردم دستاشو ب دو طرف لمبرای کونم گرفته بود و با فشار ک…مو ب ک…رش میمالوند .از خود بیخود شده بود اومد روم و از رو شرت ک…رشو میزد ب هم دوست داشتم منو بکنه ولی نشد صدای گوشیم میومد با بیمیلی کنار زدمشو رفم سراغ گوشی مامان بود گفت خالمینا اومدن زودتر بر.گفم باشه.اونماز پشت بغلم کرده بودو گوشمو میخورد…گف حتما باید بری؟؟؟گفم اره…روز خوبی بود منو تا جلو ارایشگاه برد داشتم پیاده میشدم دستامو گرفت گف ببخشید اگه اذیت شدی خیلی سعی کردم جلو خودمو بگیرمدوباره چشمک زد و گف جدا خیلی تحمل کردما… اگه دوس داشتین بقیه قرارامونم براتون مینویسم…

نوشته: کیمیا

دکمه بازگشت به بالا