داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

معارفه بعد از تریسام

از نگاه و رفتار مانی مشخص بود که حسابی از دست من ناراحته. حتی با اینکه تاپ و شلوارک تنگ و بدون شورت و سوتین تنم کرده بودم و برجستگی نوک سینه‌هام و چاک کُسم مشخص بود، اصلا به اندامم نگاه نمی‌کرد. برای هر سه تامون چای و کیک آوردم. گذاشتم روی میز عسلی و نشستم کنار شایان. یک نفس عمیق کشیدم و رو به شایان گفتم: تو میگی یا من بگم؟
شایان گفت: خودت بگو.
به مانی نگاه کردم و گفتم: من و شایان بهت اصرار کردیم که امشب بیایی خونه‌مون، چون باید یک موضوع مهم رو بهت بگیم.
مانی با چشم‌های ناراحتش به من نگاه کرد و گفت: مگه موضوع دیگه‌ای هم مونده که بگی؟
دلم به حالش سوخت و گفتم: این مورد اخیر، اصلا اونطور نیست که به نظر میاد.
مانی یک پوزخند تلخ زد و گفت: مثلا می‌خوای…
حرف مانی رو قطع کردم و گفتم: اول اجازه بده من حرف‌هام رو بزنم. خواهش می‌کنم.
مانی کامل تکیه داد به کاناپه. پاش رو انداخت روی پای دیگه‌اش و گفت: اوکی.
یک لبخند ملایم زدم و گفتم: چای سرد نشه. کیک هم خودم پختم.
مانی گفت: ممنون.
بعد از چند لحظه مکث، رو به مانی گفتم: من و شایان تصمیم گرفته بودیم که فقط یک بار با تو، سکس سه نفره رو تجربه کنیم. این تصمیم قبل از اینکه تو رو ببینیم، گرفته شده بود. اما دو تا عامل باعث شد که تصمیم‌مون عوض بشه. اول اینکه تو خیلی آدم خوب و با شخصیتی از آب در اومدی. دوم اینکه تجربه‌ی سکس سه نفره‌مون با تو، چندین برابر اونی که تصور می‌کردیم برامون هیجان انگیز و لذت‌بخش بود. پس نظرمون عوض شد و تصمیم گرفتیم تا رابطه‌مون رو با تو حفظ کنیم اما اگه می‌خواستیم تو رو نگه داریم، قطعا نیاز بود که خیلی بیشتر از تو مطمئن می‌شدیم. چون وقتی وارد زندگی ما بشی، همه چی رو درباره‌ی ما می‌فهمی. خودت بهتر می‌دونی که اگه خانواده‌های هر دوی ما بفهمن که داریم چیکار می‌کنیم، آبرو برامون نمی‌مونه و معلوم نیست چه سرنوشتی پیدا کنیم. حتی گاهی پیش خودم فکر می‌کنم که اگه پدرم بفهمه که من همراه با شوهرم، سکس سه نفره رو تجربه کردم، خودم رو بکشم. یعنی آبروم تا این اندازه برام مهم و ارزشمنده. البته اینطور نبود که به تو بدبین باشیم. اتفاقا به ما ثابت شده بود که آبرو و موقعیت تو هم برات خیلی مهمه. ما فقط می‌خواستیم محکم کاری کنیم. اول از همه صبر کردیم که ببینیم واکنش تو بعد از رابطه‌ی سه نفره‌مون، چیه. یک ماه گذشت و تو دقیقا طبق قولت عمل کردی. تصمیم ادامه‌ی رابطه رو به عهده ما گذاشتی. نه از ما سوء استفاده کردی و نه پیله و مزاحم شدی. از جنبه و شعورت خیلی خوشم اومد. چند بار که باهات تماس گرفتم، نوع گفتارت با من شبیه یک جنتلمن واقعی بود. یعنی اینطور نبود که بعد از سکس با من، فکر کنی که من…
مانی حرف من رو قطع کرد و گفت: می‌شه به خودت توهین نکنی؟
یک لبخند ملایم زدم و گفتم: چَشم.
مانی چای خودش رو برداشت و گفت: خب ادامه بده.
من هم لیوان چای خودم رو برداشتم و گفتم: تو امتحان اول، نمره قبولی کامل رو گرفتی. اما من و شایان دوست داشتیم که بیشتر از تو مطمئن بشیم. درست یا غلط تصمیم گرفتیم که تو رو آزمایش کنیم. برای همین باهات تماس گرفتم و گفتم که شوهرم شب پیشم نیست و دوست دارم که با تو تنها باشم. یعنی بهت پیشنهاد یک رابطه‌ی مخفیانه، بدون اینکه شایان بفهمه…
مانی دوباره حرفم رو قطع کرد و گفت: وقتی قبول نکردم، بهم گفتی که بی‌معرفت هستم و از رفاقت هیچی سرم نمی‌شه.
به مانی حق ‌‌دادم که همچنان از دست من ناراحت باشه. لحن صدام رو ملایم تر کردم و گفتم: اونشب من بهت دروغ گفتم. لحظه‌ای که بهت زنگ زدم و ازت خواستم که بیایی پیشم، شایان کنارم بود و تنها نبودم، و اگه تو قبول می‌کردی، رابطه‌مون برای همیشه تموم می‌شد.
مانی اخم کرد و بدون تامل خواست جواب بده، اما نذاشتم و گفتم: نمی‌تونی تصور کنی که چقدر استرس داشتم.
مانی رفت توی فکر. انگار داشت حرف‌های من رو توی ذهنش آنالیز می‌کرد. با دقت بیشتری به من نگاه کرد و گفت: استرس برای چی؟
آب دهنم رو قورت دادم و گفتم: برای از دست دادن تو. چون من و شایان بیشتر از اونی که فکر کنی، از تو خوش‌مون اومده. حتی توی فانتزی و رویاهامون هم نمی‌تونستیم تصور کنیم که همچین پارتنر جنسی یا بهتر بگم همچین دوست آدم حسابی و قابل اعتمادی پیدا کنیم. برای همین تا قبل از تجربه سکس سه نفره با تو، تصمیم داشتیم که فقط یک بار انجامش بدیم.
مانی سکوت کرد و انگار همچنان داشت به حرف‌های من فکر می‌کرد. شایان رو به مانی گفت: حق داری که از دست ما ناراحت باشی و حتی باهامون کات کنی. اما پیشنهاد من و گندم اینه که ما رو به عنوان یک دوست بپذیری. یک دوستی طولانی مدت و شاید همیشگی. چون می‌تونستی به راحتی پیشنهاد گندم رو قبول کنی و من رو دور بزنی، اما اینقدر معرفت داشتی که حق رفاقت رو به جا بیاری و پیشنهاد گندم رو رد کنی. با وجود اینکه خیلی خوب می‌دونم که چقدر از گندم خوشت میاد.
مانی رو به شایان گفت: بهتون حق میدم که حفظ امنیت‌تون، توی اولویت باشه اما وقتی گندم به من گفت که بی‌معرفت هستم و دارم تنهاش می‌ذارم، بد جور توی ذوقم خورد. نمی‌تونین تصور کنین که این سه روز چی به من گذشت. حتی خانواده‌ام هم فهمیده بودن که یک اتفاقی برای من افتاده. درسته که متاهل نیستم اما من هم خانواده دارم. اگه مادرم و برادرم و خواهرهام و دوست‌هام، بفهمن که با یک زوج، رابطه‌ی جنسی دارم، معلوم نیست چه واکنشی در برابر من داشته باشن. حتی شاید توی کارم هم تاثیر بذاره. شما حاضری بچه‌ات رو بفرستی باشگاه آدمی که از دید جامعه، یک منحرف جنسیه؟
تا جایی که می‌تونستم لحنم رو ملایم کردم و رو به مانی گفتم: حق با توعه عزیزم. من و شایان، توی حفظ امنیت‌مون، زیاده روی کردیم و یک طرفه و خودخواهانه به رابطه‌مون نگاه کردیم. من ازت معذرت می‌خوام مانی جان. از ته دلم ازت معذرت می‌خوام.
شایان لبخند زد و گفت: قسمت شد و برای اولین بار معذرت‌خواهی گندم خانم رو هم دیدیم.
اخم کردم و رو به شایان گفتم: یکی از وظایف من اینه که تو رو همیشه اذیت کنم. چون وظیفه‌ است، نیازی به معذرت خواهی نیست.
مانی بالاخره یک لبخند واقعی زد و رو به شایان گفت: تو که می‌دونی حریف زبونش نمی‌شی، چرا خودت رو ضایع می‌کنی؟
شایان زیر چشمی به من نگاه کرد و گفت: ریز می‌‌بینمش.
یک نیشگون محکم از رون پای شایان گرفتم و گفتم: نظرت با این نیشگون ریز چیه؟
شایان خودش رو جمع کرد و گفت: غلط کردم، درشت می‌بینم. اصلا اینقدر درشت که دیگه هیچی معلوم نیست. فقط کونت معلومه.
لحن طنز شایان باعث شد که سه تامون بزنیم زیر خنده. لیوان‌های خالی رو گذاشتم توی سینی و گفتم: چای بریزم؟
مانی گفت: ممنون می‌شم.
شایان رو به مانی گفت: کاش شام می‌اومدی، تعارف کردی.
مانی گفت: به اندازه کافی مزاحم شما شدم.
لبخند زدم و گفتم: این یعنی ما رو بخشیدی. پس امشب اینجا می‌مونی و فردا صبح کله‌پاچه مهمون آقا شایان هستیم. اون سری که پیچوند و صبحونه بهمون نداد.
شایان رو به من گفت: تو جون برای من گذاشتی که خودم رو به کله‌پاچه‌ای برسونم؟
شونه‌هام رو انداختم بالا و گفتم: به هر حال، فردا صبح باید برامون کله‌پاچه بگیری.
چای ریختم و برگشتم توی هال. اینبار نشستم کنار مانی. انگشت‌های دستم رو توی انگشت‌های دستش گره زدم و گفتم: دلم برات تنگ شده بود.
مانی انگشت‌هام رو فشار داد و گفت: می‌خواستم امشب نیام و برای همیشه باهاتون کات کنم.
گونه‌ی مانی رو بوسیدم و گفتم: مهم اینه که الان اینجا و پیش ما هستی.
مانی سرش رو به علامت تایید تکون داد و گفت: کیک عالی شده.
از تعریفش خوشم اومد. دستش رو رها کردم و دوباره رفتم رو به روش و کنار شایان نشستم. اینبار انگشت‌هام رو توی انگشت‌های شایان گره زدم و رو به مانی گفتم: همیشه می‌گفتی که دوست داری بیشتر از ما بدونی. امشب شب توعه، هر چی دوست داری بپرس.
مانی کمی فکر کرد و با یک لحن طنز گفت: آره اما همه‌ی سوالاتم یادم رفت.
خنده‌ام گرفت و گفتم: غلط کردی که یادت رفت.
شایان گفت: خب من به جاش سوال می‌پرسم. گندم خانم می‌شه لطفا نظر تخصصی خودتون رو درباره‌ی اولین تریسام عمرتون بگین؟
ناخون‌هام رو فرو کردم توی پشت دست شایان و گفتم: بعد از سوال‌‌های مانی، در مورد اون شب حرف می‌زنیم.
شایان رو به مانی گفت: برای سوال اول ازش بپرس که دقیقا جزء کدوم گونه از جانوران وحشیه.
ناخون‌هام رو با شدت بیشتری فرو کردم پشت دست شایان. مانی خنده‌‌اش گرفت. لحنم رو جدی کردم و رو به مانی گفتم: خب منتظریم.
شایان گفت: بپرس تا دست من رو قطع نکرده.
مانی یک نفس عمیق کشید و گفت: اسم واقعی‌تون؟
دست شایان رو رها کردم. چهارزانو نشستم روی کاناپه و گفتم: گندم و شایان.
مانی گفت: دقیقا چند سال‌تونه و چند وقته که ازدواج کردین؟
+هر دو تامون، شش سال از تو کوچیکتریم، یعنی بیست و هشت سال‌مونه و پنج ساله که ازدواج کردیم.
-ازدواج‌تون سنتی بود یا با هم دوست بودین؟
+یک سال با هم دوست بودیم.
-چطوری با هم آشنا شدین؟
نا خواسته به خاطر سوال مانی، لبخند زدم و گفتم: نحوه آشنایی‌مون اینقدر عجیب و غیر قابل باوره که ترجیح می‌دیم به کَسی نگیم.
مانی رفت توی فکر و گفت: احتمالش هست که آینده، در موردش با من حرف بزنین؟
سرم رو چرخوندم به سمت شایان. شایان هم چند لحظه به من نگاه کرد و بعدش رو به مانی گفت: احتمالش زیاده.
مانی به چشم‌های من زل زد و گفت: قبل از شوهرت، تجربه سکس با کَس دیگه‌ای رو هم داشتی؟
خیلی سریع گفتم: نه.
-حتی با هم جنس‌هات؟
+حتی با هم جنس‌هام. شایان اولین تجربه سکس من بود و تو دومیش.
حس کردم که مانی از جوابم خوشش اومد. چون با رسیدن به جواب این سوال، اهمیت خودش رو بیشتر متوجه ‌شد. دوباره کمی فکر کرد و گفت: من اولین کاندیدا برای عملی کردن فانتزی شما بودم؟
دوباره خیلی سریع گفتم: قطعا نه. توی دو سال اخیر، با خیلی‌ها توی مجازی آشنا شدیم، اما هر کدوم به دلایل مختلف، حذف می‌شدن. تا اینکه با تو آشنا شدیم و تمام فاکتورهای ما رو داشتی.
-مهم‌ترین فاکتورهاتون چی بود؟
+اول از همه چهره و اندام و بعدش شعور و اخلاق.
مانی با دقت به من خیره شد و گفت: واقعا استرس داشتی که من توی آزمایش شما رد بشم؟
نگاهم جدی شد و با یک لحن جدی گفتم: من هرگز در مورد احساساتم به کَسی دروغ نمیگم.
مانی دست‌هاش رو بالا گرفت و گفت: معذرت، سوالم جالب نبود.
با خونسردی گفتم: خب سوال بعدی.
مانی سرش رو به علامت منفی تکون داد و گفت: دیگه سوالی ندارم. مواردی که برام خیلی مهم بود رو پرسیدم.
شایان بلند شد و کنار مانی نشست. به من نگاه کرد و با یک لحن جدی گفت: قول دادی بعد از انجامش، در موردش حرف بزنیم.
تعجب کردم و گفتم: چرا رفتی پیش مانی نشستی؟
شایان پوزخند زد و گفت: دوست دارم وقتی که داری در موردش حرف می‌زنی، از زاویه دید مانی به تو نگاه کنم.
می‌دونستم که این گفتگو برای شایان خیلی اهمیت داره. خواستم حرف بزنم که شایان گفت: با جزئیات.
نا خواسته پوزخند زدم. شایان دوست داشت تا من رو تحت فشار قرار بده. می‌دونست که هر چقدر هم که راحت باشم، اما خجالت می‌کشم که علنی توی چشم شوهرم و پارتنر جنسی‌ام نگاه کنم و از جزئیات سکس سه نفره‌مون بگم. دست‌هام رو فرو کردم توی موهام تا تمرکز کنم. مانی متوجه معذب بودنم شد و گفت: اگه راحت نیستی…
حرفش رو قطع کردم و گفتم: من و شایان بعضی وقت‌ها نیاز داریم تا همدیگه رو تحت فشار بذاریم. یعنی گاهی از اینکه طرف مقابل‌مون رو اذیت کنیم، لذت می‌بریم.
مانی تعجب کرد و گفت: اوکی، تصمیمش با خودت.
انگشت‌هام رو توی هم گره زدم. یک نفس عمیق کشیدم و رو به شایان گفتم: بدن سفت و محکم و ورزیده‌ی مانی رو دوست داشتم. تو همون تماس اول، با لمس بدنش، خودم رو باهاش هماهنگ کردم و ازش لذت بردم. به صورت کلی، مهارتش توی سکس، به اندازه‌ی تو نیست اما قوی تر و محکم تره. کیرش هم کمی کلفت‌تره که کلفتی‌اش رو دوست داشتم. وقتی برای بار اول توی کُسم فرو کرد، کمی دردم گرفت که قطعا دردش لذتبخش بود. مورد لذتبخش بعدی، این بود که در اختیار دو تا مَرد بودم. دو تا مَرد یعنی چهار تا دست، دو تا دهن و دو تا کیر که هم زمان می‌تونستم لمس‌شون کنم یا بهتر بگم، اونا من رو لمس کنن. اما بیشترین لذتی که من از اون شب بردم، این بود که جلوی چشم‌های شوهرم، با یک مَرد دیگه سکس کردم. منظور از سکس یعنی عشق بازی و ساک زدن و دخول کیر مانی توی کُسم. اوج لذت من توی اون شب، لحظه‌ای بود که مانی برای اولین بار کیرش رو فرو کرد توی کُسم و هم زمان با تو چشم تو چشم شدم. هرگز توی این پنج سال رابطه‌ی جنسی‌مون، تا این اندازه از سکس و شهوت، لذت نبرده بودم. حتی مطمئن نیستم که بتونم دوباره اون لحظه‌ رو تجربه کنم و تا اون اندازه به اوج برسم. این یعنی متغیر اصلی و مهم من، توی اون شب، تو بودی.
شایان لبخند پیروزمندانه‌ای زد و گفت: اگه ازت بخوام که امشب با مانی بری توی اتاق خواب و فقط خودتون دو تا سکس کنین، جوابت چیه؟
پوزخند زدم و گفتم: اولا ما نمی‌دونیم که مانی می‌خواد امشب پیش ما بمونه یا نه. دوما نظر مانی هم توی این رابطه مهمه. قرار نیست مانی برای من و تو، حکم یک اسباب بازی جنسی رو داشته باشه. سوما آره اگه تو بخوای، این کار رو می‌کنم. می‌دونم که دوست داری صدای سکس من رو بشنوی و تصور کنی که زنت توی اتاق خواب، داره به یک مَرد دیگه می‌ده.
مانی حسابی رفته بود توی فکر و از چهره‌اش، مشخص بود که به خاطر رفتار و حرف‌های من و شایان، سوپرایز شده. رشته‌ی افکارش رو قطع کردم و گفتم: امشب پیش ما می‌مونی؟
مانی به خودش اومد و گفت: دوست ندارم تعارف کنم و کلاس بذارم. معلومه که دوست دارم بمونم.
به چشم‌های مانی زل زدم و گفتم: حاضری امشب با من، توی اتاق خواب، تنها بخوابی؟
مانی یک نفس عمیق کشید و گفت: اگه این جزئی از لذت سه نفره‌ی‌ بین ماست، آره حاضرم.
شایان بلند شد و گفت: مشروب که داریم. فقط برم یکمی مزه و آب میوه بگیرم. فقط در حدی می‌خوریم که بدن‌مون گرم بشه.
شایان حاضر شد و از خونه زد بیرون. مانی همچنان توی فکر بود. برای دومین بار پریدم وسط افکارش و گفتم: داری به این فکر می‌کنی که من و شایان، خیلی دیوونه هستیم؟
مانی لبخند زد و گفت: آره حدودا.
از صداقت مانی خوشم اومد. یک لبخند خفیف زدم و گفتم: می‌تونم یک چیز دیگه‌ای هم ازت بخوام؟
مانی سرش رو تکون داد و گفت: حتما، چرا که نه.
کمی مکث کردم و گفتم: می‌تونی تا جایی که می‌شه، خشن باشی؟ خشن نه به این معنی که فقط محکم بکنی و اسپنک بزنی. یعنی در حدی که بهم صدمه بزنی و حتی اگه گریه‌ام هم در اومد و ازت خواستم که تمومش کنی، اما تو به حرفم گوش ندی و ادامه بدی.
مانی هم زمان که با چشم‌هاش تعجب کرد، با لب‌هاش لبخند خاصی زد و گفت: باورم نمی‌شه که داری همچین درخواستی از من می‌کنی.
حدس زدم که مانی دلش نمیاد تا به من صدمه بزنه. حس امنیتی که از سمت مانی دریافت می‌کردم، بی‌نهایت من رو مجذوبش می‌کرد. جدی تر شدم و گفتم: یک رمز توقف مشخص می‌کنیم. یعنی هر جا که کم آوردم و دیگه نتونستم تحمل کنم، رمز توقف رو می‌گم و تو دیگه بهم صدمه نمی‌زنی. اما تا وقتی که از رمز توقف استفاده نکردم، می‌تونی هر جور که دلت می‌خواد به من صدمه بزنی. تنها قانون و محدودیت اینه که با صورتم کاری نداشته باشی. بقیه‌ی بدنم، کامل در اختیار توعه.
مانی چند لحظه فکر کرد و گفت: این خواست توعه یا شایان؟
بدون مکث گفتم: جفت‌مون.
مانی دوباره رفت توی فکر. بلند شدم و کنارش نشستم. دستم رو گذاشتم روی پاش و گفتم: لازم نیست همین امشب یا به همین زودی انجامش بدیم. فعلا فقط سعی می‌کنیم که بهش نزدیک بشیم، تا اینکه بالاخره بتونی من رو به یکی دیگه از فانتزی‌هام برسونی. یعنی یک سکس بی‌رحمانه و خشن، شبیه تجاوز. یک حسی بهم می‌گه که تو هم بدت نمیاد که توی سکس، با طرف مقابلت خشن برخورد کنی.
مانی دستش رو گذاشت روی دست من و گفت: تو زن باهوشی هستی. حدست کاملا درسته. اما حس من به تو صرفا جنسی نیست. شاید دلم نیاد که به لطافت و ظرافت زنانه‌ی تو صدمه بزنم.
لب‌هام رو بردم نزدیک گوش مانی. لاله‌ی گوشش رو گرفتم بین لب‌هام. کمی لاله‌ی گوشش رو مکیدم و گفتم: اگه بدونی که من دوست دارم، دلت میاد. خیلی هم خوب دلت میاد.
مانی سرش رو کامل به سمت من چرخوند. برق شهوت و تسلیمِ توی چشم‌هاش، تحریک جنسی درونم رو فعال کرد. طاقت نیاورد و با شدت شروع کرد به خوردن لب‌هام. تو همون حالت، من رو خوابوند روی کاناپه و خودش رو کشید روی من. هم زمان که ازم لب می‌گرفت، دستش رو از روی شلوارکم گذاشت روی کُسم و به کُسم چنگ زد. من هم دست‌هام رو بردم پشتش و کمرش رو مالش دادم. توی همین حین صدای باز شدن در خونه اومد. مانی خواست بلند بشه که نذاشتم و بهش فهموندم که ادامه بده. شایان با پلاستیک خرید، وارد خونه شد. تاپم رو دادم بالا و سر مانی رو بردم به سمت سینه‌هام. بدون مکث و بوسه، شروع کرد به خوردن سینه‌هام. هم زمان که مانی داشت سینه‌هام رو می‌خورد، سرم رو به سمت شایان چرخوندم. سینی چای و کیک رو برد توی آشپزخونه و بساط مشروب رو آورد توی هال و با خونسردی مشغول چیدن بساط مشروب، روی میز عسلی شد.
تاپم رو کامل درآوردم و سر مانی رو به سمت کُسم هل دادم. حس کردم که مانی هیچ کنترلی روی شهوتش نداره. پیراهن خودش و شلوارک من رو درآورد و کامل لُختم کرد. پاهام رو از هم باز کرد و شروع کرد به خوردن کُسم. شایان سه تا پیک مشروب ریخت. هم زمان که موهای مانی رو چنگ می‌زدم، به چشم‌های شایان زل زدم. شایان پیک خودش رو برداشت. دستش رو تکون داد و گفت: به سلامتی.
وقتی مانی چوچولم رو بین لب‌هاش گرفت، یک آه بلند کشیدم. شایان کامل تکیه داد به کاناپه و چشم‌هاش، هر لحظه خمار تر می‌شد. دست‌هام رو گذاشتم روی سینه‌هام و خودم سینه‌هام رو مالش دادم. مانی بعد از چند دقیقه، سرش رو از بین پاهام برداشت. شلوار و شورتش رو درآورد و دوباره خودش رو کشید روی من. پاهام رو از هم باز کرد و یکی از پاهام رو گذاشت روی شونه‌اش. کیرش رو تنظیم کرد روی سوراخ کُسم و همه‌اش رو یکجا فرو کرد داخل. هر لحظه بیشتر به خاطر خشونت و محکم بودن مانی، شهوتی می‌شدم. صدای آه و ناله‌ام با صدای شالاپ شلوپ کیر مانی توی کُسم، مسابقه داده بودن. مانی بدون مکث و با یک ریتم تند و ثابت، توی کُسم تلمبه می‌زد. بعد از حدود یک ربع و موقعی که حس کردم آب مانی داره میاد، کامل کشیدمش روی خودم و در گوشش و به آرومی گفتم: برای امشب قرص خوردم، بریز تو کُسم. می‌خوام گرمی آبت رو توی کُسم حس کنم.
انگار جمله‌ی من تیر خلاص بود و مانی ارضا شد. به فانتزی کوچولوم در مورد مانی رسیده بودم و گرمی آبش رو توی کُسم حس کردم. مانی بعد از چند لحظه، کیرش رو از توی کُسم بیرون آورد. با دست‌هام، پاهام رو بردم توی شکمم که کُسم به سمت بالا قرار بگیره تا آب منی مانی، نریزه روی کاناپه. انگار مانی متوجه شد و کمی از آب منی‌اش که روونه‌ی سوراخ کونم شده بود رو با انگشت‌هاش پاک کرد و گفت: تو ارضا شدی؟
سرم رو به علامت منفی تکون دادم. مانی بلند شد و رو به شایان گفت: اگه ارضاش نکنی، ایندفعه دیگه کارمون تمومه.
به خاطر شهوت زیاد، صدام کش‌دار شده بود و رو به شایان گفتم: نصف کُسم پر شده از آب مانی. نصف دیگه‌اش منتظر آب توعه.
اینبار مانی نشست رو به روی ما و شایان لُخت شد و تو همون حالتی که بودم، خودش رو کشید روی من و کیرش رو فرو کرد توی کُسم. مانی پیک مشروبش رو برداشت و به من نگاه کرد و گفت: به سلامتی.
می‌دونستم که شایان با تصور اینکه کُسم پر از آب مانیه، هزار برابر بیشتر تحریک شده و خیلی نمی‌تونه جلوی خودش رو بگیره. حدسم درست بود و بیشتر از پنج دقیقه، نتوست تلمبه بزنه و موفق شدم خودم رو باهاش هماهنگ کنم و با هم ارضا بشیم. شایان از روی من بلند شد و رفت کنار مانی نشست. مانی پیک مشروب جفت‌شون رو پر کرد. همچنان کُسم رو به سمت بالا نگه داشته بودم. دستم رو گذاشتم روی کُسم و با یک صدای خیلی کش‌دار، رو به شایان و مانی گفتم: کُسم پر از آب منی شده.
با اینکه جفت‌شون ارضا شده بودن اما چشم‌هاشون به خاطر دیدن وضعیتی که داشتم، برق می‌زد. به مانی نگاه کردم و گفتم: عزیزم میشه اون بسته دستمال کاغذی روی اُپن رو بهم برسونی.
مانی بلند شد و بسته دستمال کاغذی رو از روی اُپن آشپزخونه برداشت. می‌تونستم از نمای دور تر، بدن لُخت و رو فرمش رو ببینم. چند تا دستمال کاغذی برداشتم و کُسم رو تمیز کردم. بعد نشستم و با دست دیگه‌ام، پیک مشروبم رو برداشتم. به سمت شایان و مانی گرفتم و گفتم: به سلامتی.
شایان رو به مانی گفت: فکر کن این مست نشده، اینه.
پیک مشروبم رو سر کشیدم و گذاشتم روی میز عسلی. موهام رو کامل دادم یک طرفم و رو به مانی گفتم: فعلا باید من رو ببری حموم و بشوری.
مانی پیک دومش رو سر کشید. ایستاد و دست من رو گرفت و گفت: بریم.
ایستادم و همراه مانی رفتم توی حموم. دوش آب رو ولرم تنظیم کردم و نشستم توی وان حموم. مانی یک لیف و صابون برداشت. لیف رو کفی کرد و از پاهام شروع کرد به لیف کشیدن. رون پاهام و کُسم رو ملایم تر لیف کشید. برای چند لحظه، لیف رو روی کُسم نگه داشت. به صورتم نگاه کرد و گفت: کیر من از شایان کلفت تره. اذیتت نمی‌کنه؟
لبخند زدم و گفتم: قرار شد تمرین کنیم که بتونی باهام خشن تر از این حرف‌ها باشی. حالا نگران کلفتی کیرت هستی؟!
مانی به آرومی شیار کُسم رو با لیف تمیز کرد و گفت: وقتی بهم گفتی که شوهرت رو دور بزنیم و تنهایی با هم باشیم، شوکه شدم. باورم نمی‌شد اون آدمی که توی ذهنم ساختم، به این راحتی به شوهرش پا بزنه. پیش خودم گفتم که اگه به این راحتی به همسرت پشت پا می‌زنی، به وقتش به من هم می‌زنی. این سه روز، واقعا سخت گذشت. اما وقتی بهم گفتین که همه‌اش برای آزمایش کردن من بوده و فهمیدم که قبلش در مورد تو اشتباه نکرده بودم، انگار دنیا رو بهم دادن. چون من هم مثل شما دو تا، سه نفره بودن رابطه‌مون رو دوست دارم. شما دو تا رو کنار هم می‌خوام داشته باشم. اگه دنبال ارتباط دو نفره بودم که با یک دوست دختر، کارم راه می‌افتاد.
دستم رو گذاشتم روی دست مانی. همون دستش که روی کُسم بود. به چشم‌هاش نگاه کردم و گفتم: بازم معذرت می‌خوام گلم. فقط می‌خواستیم مطمئن بشیم که تو هم مثل ما، توی فاز سکس‌ سه نفره هستی و دنیای من و شایان رو درک می‌کنی.
شایان لیف رو برد روی شکمم و گفت: شایان راست میگه. تو پر از شهوتی. البته خیلی خوش شانسی که شوهر پایه و با معرفتی مثل شایان گیرت اومده. شما دو تا خوشبخت ترین زوجی هستین که تا الان دیدم.
با مهربونی به مانی نگاه کردم و گفتم: یک حسی بهم میگه که تو هم قراره، تبدیل به بهترین دوست من و شایان بشی.
مانی بعد از لیف کشیدن، کل بدنم رو آب کشید. بعدش هم خودش دوش گرفت. از وان حموم اومدم بیرون و مانی رو زیر دوش بغل کردم. می‌دونستم که دوست داره برای لحظاتی، باهاش رابطه‌ی عاطفی بر قرار کنم. البته این مورد همچنان برام کمی عجیب بود.
شایان برای من و مانی حوله آورد. خودمون رو خشک کردیم و همونطور که حوله رو دور خودمون پیچیده بودیم، برگشتیم توی هال. شایان اما همچنان لُخت بود. این بار من و مانی کنار هم نشستیم و شایان رو به روی ما نشست. مشغول صحبت‌های معمولی و ساده شدیم و هم زمان مشروب می‌خوردیم. نزدیک به دو ساعت حرف زدیم. حتی از مصاحبت‌های ساده‌ی بین خودمون سه تا هم لذت می‌بردم و بهم حس مثبت می‌داد. از نظرها و صحبت‌های مانی در مورد مسائل مختلف، مشخص بود که از نظر اجتماعی، یک آدم سطح بالا محسوب می‌شه.
سرم و بدنم گرم و سنگین شده بود و می‌دونستم که ظرفیتم برای خوردن مشروب، پُر شده. پیک آخرم رو خوردم. سرم رو گذاشتم روی شونه‌های مانی و گفتم: من دیگه بسمه. مانی من رو ببر توی اتاق.
مانی وقتی که خواست من رو بغل کنه، حوله‌ی جفتمون از روی بدنم‌مون افتاد. من رو با هر دو تا دستش بلند کرد. دست‌هام رو دور گردنش حلقه کردم و حس خوبی داشتم که توی بغلش هستم. به آرومی من رو برد توی اتاق خواب و خوابوندم روی تخت. یک بوسه از پیشونی‌ام زد و گفت: خیلی مست شدی، بگیر بخواب.
دستم رو گذاشتم روی صورتش و گفتم: در رو ببند و بیا پیشم.
مانی در اتاق خواب رو بست. روی تخت و کنارم دراز کشید و گفت: اتاق خواب قشنگی دارین. همه چی رو سِت بنفش کردی.
به پهلو و به سمت مانی شدم. کیر خوابیده‌اش رو گرفتم توی مشتم و گفتم: کیرت رو می‌خوام مانی. چرا کوچیکه؟
مانی سرش رو به سمت من چرخوند و گفت: اگه تو بخوای، بزرگ می‌شه.
خواستم بشینم تا براش ساک بزنم اما سرم اینقدر سنگین شده بود که نتونستم. حتی تُن صدام هم تغییر کرده بود. کیر مانی رو توی مشتم فشار دادم و گفتم: کیرت رو بیار نزدیک دهنم. می‌خوام بخورمش، امشب نخوردمش.
مانی تو همون حالت به پهلو، برعکس شد و کیرش رو آورد نزدیک صورتم. صورت خودش رو هم برد نزدیک کُسم و به حالت 69 شدیم. یک پام رو بالا گرفتم تا کُسم در دسترس دهنش باشه. دوست داشتم با شدت و سریع، براش ساک بزنم، اما نمی‌تونستم. به آرومی کیرش رو مکیدم و بزرگ شدن کیرش رو توی دهنم حس کردم. مانی نسبت به سری قبل، بهتر کُسم رو می‌خورد. مطمئن بودم که از طعم و بوی کُسم خوشش اومده و اگه ذره‌ای با اکراه می‌خورد، متوجه می‌شدم. کیر مانی به بزرگ‌ ترین حالت خودش رسیده بود و دیگه نمی‌تونستم، همه‌ی کیرش رو توی دهنم فرو کنم. اما انگار دوست داشت که تمام کیرش رو توی دهنم فرو کنم. من رو صاف خوابوند و خودش رو کشید روی من. پاهام رو از هم باز کرد و با شدت بیشتری کُسم رو خورد و هم زمان کیرش رو تا ته فرو کرد توی دهنم. خواستم مقاومت کنم اما توجهی نکرد و توی دهنم شروع به تلمبه زدن کرد. چند بار نا خواسته عوق زدم تا اینکه کیرش رو از توی دهنم درآورد. وادارم کرد تا دمر بخوابم. دو تا بالشت گذاشت زیر شکمم و کیرش رو از پشت فرو کرد توی سوراخ کُسم. همچنان به خاطر کلفتی کیرش، کمی درد می‌کشیدم. دوست داشتم آه و ناله کنم اما تاثیر مشروب هر لحظه بیشتر می‌شد و حتی توانایی آه و ناله هم نداشتم. فقط صدای شالاپ شلوپ تلمبه‌های مانی، تو فضای اتاق پخش می‌شد. مطمئن بودم که شایان از توی هال، صدای شالاپ شلوپ سکس ما رو می‌شنوه و با شنیدن صدای دادن زنش پشت یک در بسته، به یکی دیگه از فانتزی‌هاش می‌رسه. تصور حالات شایان باعث شد که بیشتر تحریک بشم. ترشح کُسم اینقدر زیاد شد که انگار مانی داشت توی دریاچه، تلمبه می‌زد. مانی با چند تا اسپنک محکم روی کونم، شهوتم رو چند برابر کرد و بالاخره موفق شدم یک آه خفیف بکشم. انگار متوجه لذتم شد و اسپنک زدن‌هاش رو محکم تر و بیشتر کرد. تا جایی که صدای جیغم به خاطر درد و لذت زیاد، بلند شد. حالا شایان می‌تونست صدای جیغ لذت زنش رو هم بشنوه و فانتزی‌اش کامل تر بشه. مانی دست‌هاش رو گذاشت روی کمرم و با شدت شروع کرد توی کُسم تلمبه زدن. احساس کردم که کُسم داره جر می‌خوره و دردش هر لحظه بیشتر می‌شد. دوست داشتم دوباره با حس گرمی آب مانی از طریق کُسم، ارضا بشم. به خاطر تملبه‌های شدید مانی، نمی‌تونستم خوب حرف بزنم و کلمات رو به صورت قطع و وصل، می‌گفتم. اما موفق شدم با همون حالت بگم: تو کُسم ارضا شو مانی.
اینبار بیشتر از یک ربع توی کُسم تلمبه زد و بالاخره ارضا شد. من هم موفق شدم هم زمان با مانی ارضا بشم. مست شدن و ارضا شدن، دیگه جونی برای من نذاشته بود. مانی توی همون حالت روم دراز کشید. موهام رو زد کنار و گردنم رو بوسید. هیچ توانی نداشتم که دستم رو ببرم عقب و نوازشش کنم. مانی لب‌هاش رو رسوند نزدیک گوشم و گفت: فکر کنم بالشتت کثیف شد.
به سختی و با یک صدای کش‌دار گفتم: آب منی تو و آب کُس من ریخته روش. نگران نباش، می‌شورمش. می‌شه بالشت خاطره‌ها.
صدای مانی هم بی‌حال شده بود و گفت: اینجوری حرف نزن لعنتی. من دیگه نمی‌تونم امشب بکنمت. تحریکم نکن.
یک لبخند خفیف زدم و گفتم: خودم هم دیگه نمی‌تونم بدم. فقط دوست دارم امشب سه تایی بغل همدیگه بخوابیم. می‌خوام هم زمان که شما دو تا دارین من رو نوازش می‌کنین، خوابم ببره.
مانی از روم بلند شد. قبل از اینکه بالشت‌های زیرم رو برداره، با دستش، کُسم رو تمیز کرد و بالشت‌های زیرم رو برداشت و از اتاق برد بیرون. مانی متوجه شده بود که من تا حدی وسواسی هستم. بعد از چند لحظه، شایان وارد اتاق شد. به سختی چشم‌هام رو باز کردم و متوجه شدم که کیرش بزرگ شده. از توی کمد سه تا بالشت برداشت. یکی‌ از بالشت‌ها رو گذاشت زیر سر من. یکی دیگه رو گذاشت سمت دیگه‌ام و یکی دیگه‌اش رو گذاشت زیر سر خودش و کنارم دراز کشید. من همچنان تو حالت دمر بودم. به آرومی سرم رو چرخوندم به سمت شایان و دستم رو رسوندم به کیر بزرگ شده‌‌اش و گفتم: تو هم بکن تا ارضا بشی.
شایان به پهلو شد. گونه‌ام رو بوسید و گفت: من یک بار ارضا شدم و بسه. الان نمی‌خوام ارضا بشم. می‌خوام تا صبح با حس شهوت الانم بخوابم.
با چشم‌های نیم باز خودم به شایان نگاه کردم و گفتم: صداش رو می‌شنیدی، آره؟ دوست داشتی؟
شایان لبخند زد و گفت: بیشتر از اونی که فکرش رو بکنی.
من هم یک لبخند خفیف زدم و گفتم: با تصور تو، به اوج رسیدم.
شایان دستش رو گذاشت روی گودی کمرم. یک بوسه‌ی دیگه از گونه‌ام زد و گفت: می‌دونم.
مانی وارد اتاق شد و اومد روی تخت و سمت دیگه‌ی من دراز کشید. مانی هم به پهلو شد و پاش رو گذاشت روی کونم. سرم رو چرخوندم به سمت مانی و گفتم: خسته نباشی. امشب عالی بودی.
موهام رو نوازش کرد و گفت: تو هم عالی بودی. همه چی، دو طرفه بود.
به چشم‌های مشکی مانی زل زدم و گفتم: قولی که بهم دادی رو یادت نرفته که؟
شایان خیلی سریع گفت: کدوم قول؟
خنده‌ام گرفت و گفتم: خصوصیه و به تو ربطی نداره.
مانی دستش رو گذاشت روی صورتم و گفت: نه یادم نرفته. سعی خودم رو می‌کنم تا بالاخره به آرزوت برسی.
شایان گفت: اگه به من نگین، می‌میرم از فضولی.
یک نفس عمیق کشیدم و رو به مانی گفتم: مطمئنم که می‌تونی من رو سوپرایز کنی.

نوشته: شیوا

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها