داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

مرواریدی در صدف

سلام
اسم من (مستعار) مهدی هستش و یه راست میرم سر اصل مطلب
تو کوچه ما یه زن و شوهر زندگی میکردن که سه تا دختر داشت دو تا خواهر بزگتر ازدواج کرده بودن و دختر آخری که تقریبا همسن من بود مجرد بود
تمام محل تو کف این دختر آخری بودن مثل خود من
یه روز که داشتم تقریبا ساعتای نه شب میومدم خونه دیدم مادر همین دختر همسایمون دم در وایساده تا منو دید گفت آقا مهدی پشت در موندم میشه از در برین بالا در رو واسم باز کنید
مثل اینکه کسی خونه نبود
اول بهش سلام کردم و خیلی مودبانه رفتار کردم
گفتم چشم حتما اسپایدر من نبودم که از در بپرم بالا
یه نردبون از خونمون آوردم و رفتم بالا در پریدم پایین در رو براش باز کردم و رفت تو اینم بگم که خانواده خیلی مذهبی بودن برا همین سریع خداحافظی کرد و رفت تو
چند هفته گذشت ما دوباره این زن همسایمون که اسمش نسرین بود رو دیدیم خیلی واسم عجیب بود خودش اومد سمتم و بخاطر اون شب تشکر کرد
منم یکم کصشعر گفتم و گذشت
ماه بعد قرار شد به خاطر مشکلات محل تو خونه‌ی یکی از همسایه ها جمع بشیم قرار شد بریم خونه همین همسایمون که اسم زنش نسرین بود
طبیعتا بابام باید میرفت ولی بابام اون شب شیف بود و سرکار
منم دوست نداشتم برم ولی به اصرار پدرم رفتم
نسرین خانوم هم همون اول یه سینی چایی آورد و بعدم رفت تو اتاق
اون شب گذشت
چند روز بعدش اومده خونه ما تا کمک مامانم سبزی پاک کنه
نمی‌دونست که من خونم داشت واسه مامانم درد دل می‌کرد که آره
از زندگیم با شوهرم راضی نیستم و بهم توجه نمیکنه و از حرفا
منم نمیدونم چرا ولی کرمش افتاد تو کلم که به این نسرین خانوم نزدیک بشم
شب که همه خواب بودن شمارشو از تو گوشی مامانم برداشتم
ولی نمیدونستم باید چیکار کنم
اینستا هم نداشت آخه!!!
فقط توی واتس آپ بود عکس پروفایلش هم عکس یه حرم بود
گفتم آخه چجوری من این آدمی که اینقدر مذهبی هست رو بهش نزدیک بشم
دل و زدم به دریا و بهش پیام دادم گفتم سلام خوب هستین
گفت شما؟
گفتم مهدی هستم همسایتون
زیاد تحویل نگرفت بهش گفتم شنیدم توی یک قرض الحسنه کار می‌کنید
میخواستم اگه میشه برام یه وام بگیرید اولش میگفت نه نمیشه و از این حرفا
گفتم کپی شناسنامه و کارت ملیت رو بیار بده تا برات یه حساب باز کنم دو ماه دیگه دو میلیون دام برات میگیرم گفتم باشه
کپی ها رو بروم در خونشون که بهش برم گفتم حالا میاد دم در کلی دید میزم لاشی شوهرش اومد دم در کپی هارو گرفت و رفت
گفتم ریدم تو این شانس
ولی خب حالا دیگه بهونه داشتم تا بعضی موقع ها بهش تو واتس آپ پیام بدم
هفته ای یه بار دو هفته یه بار ازش سراغ وام رو میگفتم اونم هی امروز فردا می‌کرد
یه روز گفتم بزار برم دم قرض الحسنه ای که کار میکنه لاشی اونجا همه کاره بود ولی اصلا اهل پارتی بازی نبود برا من اصلا پول وام مهم نبود فقط میخواستم اینطوری بهش نزدیک بشم
رسیدم دم قرض الحسنه ساعت حدودا دوازده یود معمولا سا ساعت یک باز بود یه ساعت منتظر موندم تا تعطیل بشه بیا بیرون
ساعت یک شد و اومد
رفت سر خیابون وایساد تا تاکسی بگیره
سریع دور زدم و رفتم جلوش وایسادم انگار من تصادفی دیده باشمش
گفتم سلام نسرین خانوم اولش فک کرد مزاحمه بعد که منو دید سلام کرد
گفتم اگه خونه میرید برسونمتون اولش تعارف می‌کرد که نه با تاکسی میرم
دیگه اصرار کردم سوار شد صندلی عقب نشست
یکم احوال و پزسی کرد و بعدش دیگه هیچی نگفت منم از تو آیینه همش نگاش میکردم خب طبیعتا اونم متوجه این نگاه های من شد ولی بروش نیاورد
بهم سر کوچه پیادش کنم که کسی اونو با من نبینه سر کوچه پیاده شد و رفت خونشون
شب تو واتس آپ بهش پیام دادم گفتم وام من چی شد
دیدم داره صدا ظبط میکنه
عصبانی شد بود میگفت چرا اینقدر به من پیام میدی هر وفت بشه خودم بهت میگم دیگه
منم دیگه هیچی نگفتم بعد خودش یه چند ساعت بعدش بهم پیام داد که ببخشید باهاتون بد حرف زدم تعجب کردم که خودش اونده پی وی من
بهش گفتم نه بابا این حرفا
گفتم از چیزی ناراحت هستید اولش گفت بعد گفتم اگه چیزی هست بهم بگید مطمئن باشید چیزی به کسی نمیگم
گفت با شوهرم دعوام شده تو دلم گفتم خاک بر سر شوهرت که قدر همچین لعبتی رو نمیدونه
گفتم سر چی دعوات شده دیگه شروع کرد به درد دل کردن
تعجب کرده بودم که داره همه چی رو به من میگه یکم باهاش حرف زدم آرومش کردم
میگفت شوهرم همه جا کنترلم میکنه و از این حرفا بهش گفتم برو تو اینستا برا خودتت یه پیج بزن شوهرتم که اصن نمیدونه اینستا چیه خودم یه پیج فیک اینستا براش ساختم و با یه اسم مستعار
خودمم اولین نفر فالوش کردم معلوم بود زن خیلی شیطونی بود رفته بود پیجای رقص و آهنگ و این چیزارو فالو کرده بود
بهش گفتم تو مگه آدم مذهبی نیستی پس اینا چیه فالو کردی
گفت من در ظاهر اینطوری هستم به خاطر خانوادم و بیشتر به خاطر شوهرم
میگفت ازدواج من با شوهرم کاملا سنتی بوده و از اول دوسش نداشته
میگفت تو اینستا انگار خود واقعیمم
دیگه با هم مثل رقیق شده بودیم
تو هفته یه بار مرخصی می‌گرفت و با ماشین میرفتم دنبالش باهم میرفتیم
دور دور اولین باری که بدون چادر دیدمش چشام گرد شده بود خیلی بدن خوبی داشت قد بلندی داشت ولی بدنش رو بدون چادر ندیده بودم
خیلی خوش هیکل بود
وجدانم راضی نبود فکر میکرم مریم مقدس رو تبدیل به الکسیس کردم
ولی در طول اون دورانی که داشتم دست هم بهش نزدم
و اون هم دید که من پسری نیستم که بخوام به آسیبی برسونم
تقریبا دو ماه از رابطمون می‌گذشت که اربعین شد و شوهرش رفت پیاده روی
دیگه راحت شده بودیم دوتا دختراش که ازواج کرده بودن خونه نبودن دختر آخریش هم بیشتر اوقات خونه مادربزرگش بود
یه هفته بود که شوهرش رفته بود
بهم پیام داد که میتونی بیای خونمون چار شاخ موندم
گفتم الان بیام که همسایه ها میبینن گفت نمیدونم یه طوری بیا
گفتم شب میام
به خونواده گفتم با دوستان میرم بیرون
اومدم دم در خونمون یه نگاهی کردم دیدیم هیشکی تو کوچه نیست همونجا بهش زنگ زدم گفتم در و باز کن تا بیام تو تا در و باز کرد سریع رفتم تو و در و خیلی آروم بستم رسیدم در واحدشون زنگ و زدم سریع در رو باز کرد رفتم تو
دیدم واویلا با یدونه تاپ و شلوارکه
گفت برو بشین نشستم رفت تک آشپزخونه دو تا ليوان شربت آورد خوردیم
دندونام ریخته بود از این همه تغییر
بهم گفت چیه
گفتم هیچی خیلی تغییر کردی
گفت تغییر خوب یا بد گفتم قطعا خوب
دو تا ليوان هارو برداشت برد تا بشوره منتظر چراغ سبزش بودم تا برم بغلش کنم رفتم تو آشپزخونه گفتم شیطون تو هم اینکاره‌ای ها گفت کجاشو دیدی
بهش نزدیک شدم گفتم اجازه هست گفت بفرما
ازشت بغلش کردم و شروع کردم به خوردن گردن و لاله گوشش
نفس نفس میزد دست کردم تو سینه هاش لعنتی سینه هاش خیلی نرم بود ولی هنوز رنگشو ندیده بودم برش گردوندم روبه‌روم لبامو چسبدندم رو لباس
خیلی خوشمزه بود اون از منم حشری تر بود
تو همون حین گفت بریم تو اتاق خواب یه اسپنک زدم رو کونش و گفتم ب یم
تا رسیدیم به اتاق خواب اول تمام لباساشو در آوردم واقعا بدن خوشگلی داشت
گفتم میخوای کست رو بخورم گفت تا حالا کسی برام نخورده میخوام امتحانش کنم شروع کردم به خوردن کسش خیلی داغ بود پنج دقیقه ای بود که داشتم براش میخوردم که یهو بدنش سفت شد و لرزید فهمیدم ارضا شده
منم لباسامو در آوردم گفتم ساک میزنی گفت باشه
شروع کرد به ساک زدن معلوم بود اصلا بلد نیست ولی خیلی حال میداد
بلندش کردم خابوندمش رو تخت پاهاش هفتی باز کردم کیرم و آروم آروم کردم تو کس داغ و سفیدش خیلی خوب بود داشت لباشو گاز می‌گرفت که خم شدم به طرفش و شروع کردم به خوردن لباش
یه ده دقیقه ای توش تلمبه زدم داشت آبم میومد دلم میخواست دوباره ارضاش کنم کیرم و در آوردم و با دستم کسش رو می‌مالیدم تا ارضا بشه بعد دو دقیقه ارضا شد و داشت قربون صدقم میرفت که یه تف انداختم سر کیرم دوباره کردم تو کسش یکم که تلمبه زدم آبم اومد و ریختم رو کسش ییحال افتادم روش شروع کردم سینه هاشو خوردن اون هم حال می‌کرد بعد یه ربع که تو بغل هم بودیم بلند شد رف حموم و اومد یه لیوان چایی با هم خوردیم و ازم تشکر کرد و گفت این بهترین سکس عمرم بود منم پیشونیش رو بوس کردمو ازش خداحافظی کردم
ببخشید اگه طولانی شد
داستان های دیگه هم از نسرین دارم که بعدا مینویسم

نوشته: محمد

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها