داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

مردا چی میفهمن از عشق

هرزه نبودم فقط بخاطر علاقم از اعتقاداتم گذشتم
این حرفو به هر مردی بگی بهت میخنده اخه
مردا چی میفهمن از عشق …
دوسش داشتم پسره رو نمیگم بچمو میگم ولی انداختمش
تا صبح گریه کردم…
عجله نکن تا تهش بخون
پسره جلو میدون انقلاب التماسم کرد که نگاهش کنم وقتی شمارشو بهم داد به عاشق شدن فکر نمیکردم ولی وقتی رفتارشو دیدم عاشقش شدم
اصلا بهش نمیخورد آقازاده باشه باباش نمیدونم سردار کدوم نیروی نظامی کشور بود
خیلی پسر خوبی بود دلبری بلد بود عاشقی بلد بود نازکشی بلد بود
ولی امان از دلی که بشکنه
یه هفته بعد از رابطمون باباش فهمید
الهی بمیرم براش یه دل سیر کتک خورده بود ازش وقتی دیدمش آش و لاش بود
داشتم از نگرانی میمردم براش ولی وقتی بهم گفت همه ش فدای یه تار موت دلم از ذوق ضعف میرفت
رفتم دکتر بتادین خریدم مثل یه خانم نشستم بالای سرش زخماشو بانداژ کردم اخه وقتی کتک خورده بود همینجوری از خونه زده بود دلم میخواست بمیرم براش
اخه مردا چی میفهمن از عشق…
تو دانشگاهشون دوستاش میگفتن عشقت خیلی سگه ولی نمیدونم چرا به تو میرسه اینقدر مهربون میشه
سیزده روزه بچمو انداختم ده روزه ندارمش
وقتی باباش فهمید مجبور شدم عقدش بشم
یه عقد ساده بدون مهمون انچنانی یادمه مامانم در گوشم گفت پسره خوبه ولی از خانوادش خدا بهت رحم کنه
صبح رفتیم شمال صبحونه ی شاهانی برام درست کرد خوردیم
پردمو زد دوست داشتم تمام وجودمو سهمش کنم ولی حیف
مردا چه میفهمن از عشق …
یه هفته تو شمال بودیم بهترین سفر زندگیم بود باهاش خیلی جاهای رفتم از وسط ابرای اسالم به خلخال تا وسط جنگل های چالوس دنیا برام شده بود بهشت یه زندگی عاشقانه یه زندگی عاشقانه
وقتی یک ماه بود که عقد بودیم ورق برگشت پدرسالار وارد شد تمام زندگیمونو ریخت بهم بخاطر افزایش نفوذ سیاسی پدرش مجبور شده بود منو طلاق بده با دختر مطلقه فرمانده باباش باید عقد میکرد
سخت بود سه روز گریه میکرد 1 ماه فراری بودیم دستگیرمون کردن اوردنمون تهران باباش هرکاری کرد که طلاقم بده نمیداد
میگفت چرا طلاقش نمیدی میگفت دوسش دارم
اخه مردا چه میفهمن از عشق…
مجبورش کرد کتکش زد
روز اخری که جلوم بود گفتم برو گفت نمیرم
گفتم میمیرم وقتی حالتو میبینم اینقدر بده
گفت میمیرم نداشته باشمت
تا صبح کنار هم بودیم کلی سکس کردیم اخه شوهرم بود عرفی رسمی شرعی همه جوره ولی باباش دوس نداشت بفهمه اینو ولی من دوسش داشتم
اخه مردا چه میفهمن از عشق…
صبح زودتر ازش بلند شدم از خونش رفتم رفتم رفتم
عاشقش بودم هربار که با باباش دعواش میشد یه چک میخورد انگار با لگد زدن تو کمر من
رفتم چون دیدیم داره نابود میشه نمیخواستم بخاطر من نابود شه
یه هفته بعد، طلاق نامه دستم بود یکی از سربازای باباش برام اورده بود
ولی انتظار داشتم خودش بیاره اخه دوسم داشت
ولی مردا چی میفهمن از عشق …
ماه اول پریود نشدم توجه نکردم سه هفته از زمانش گذشت
رفتم ازمایش دادم باردار بودم
زندگیم دوباره جون گرفت تا خونه دوییدم بهش زنگ زدم جواب نداد
رفتم خونش کلید داشتم رفتم بالا دیدم همه چی داغونه خونشو تمیز کردم و قربون صدقش میرفتم ثمره عشقمون توی دلم بود شب ساعت 12 رسید خونه نزدیک بود خوابم ببره
وقتی منو دید فقط گریه کرد تو بغلم بود هنوزم همسرم بود ولی دلی نه رسمی وقتی خبرو بهش دادم از خوشحالی فریاد میزد
فهمیدیم همه چی تمومه
دیگه باباش بفهمه که حامله ام دوباره با هم ازدواج میکنیم رهامون میکنه
صبح رفت پیش باباش
با قیافه اخمو برگشت بهم گفت برو گفتم چرا گفت خیلی دوست دارم ولی برو
ولی مردا چه میفهمن از عشق…
رفتم رفتم ساوه پیش داییم (بابام مرده بود مامانمم پیش داییم بود ولی خونمون تهران بود وقتی ازدواج کردم مامانمم رفت ساوه )
سه روز بعد دستگیر شدم بردنم یه جایی گفتن باید بچت رو بندازی گفتم نمیدازم گفتن میدازیمش برات
یهو باباش اومد جلو بین اون مردا بهش گفتم عروستم محرمت چرا اوردی منو پیش این نامحرما گفت خفه شو هرزه
هرزه نبودم فقط بخاطر علاقم از اعتقاداتم گذشتم
این حرفو به هر مردی بگی بهت میخنده اخه
مردا چی میفهمن از عشق …
گفتم من عقدش بودم گفت سه شب پیش که نبودی
گفتم بچش تو شکمم بود گفت از کجا معلوم بچه ی اون باشه بغض گلومو گرفت درد کل وجودمو
به خودم اومدم چشاموباز کردم دیدم تو بیمارستانم
لباسام خونی تا صبح گریه کردم تا صبح پشت در بیمارستان گریه کرد وقتی مرخص شدم در گوشم یه چیزی گفت
گفت داغ بچشو به دلش میزارم که داغ بچمو به دلم گداشت
گفتم خریت نکن زورت بهش نمیرسه گفت بهش نشون میدم
سه روز بعد از بچش خودشو حلق آویز کرد
دنیام تموم شد دنیام تموم شد
باباش بعد از گریه هاش گفت بچه بازی در اورد
اره عشق من بچه بود نفهم بود ولی عاشق بود ولی حواسش به دل دختر مردم بود
ولی مردا …چی بگم
مردا چی مفهمن از عشق…

نوشته: alimhm95

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها