داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

مدرس عکاسی

این قضیه مربوط به سال ۹۹ هستش. اونموقع ۳۱ سالم بود. اون سال شهریور من یه دوره کلاس عکاسی یه ماهه رفتم توو سپاه. یکی از مدرس‌های ما یه خانوم ۴۵ ساله بود که چادری بود. با حجابش کامل بود. این خانوم درکل کارمند سپاه بود و توو حوزه خواهران کار میکرد. دوتا بچه داشت. یه پسر و یه دختر که دخترش ازدواج کرده بود و پسرش توو یه شهر دیگه کار می کرد و ماهی دو سه روز میومد خونه. ایشون با همسرش اختلاف داشت و همسرشم سرهنگ بازنشسته سپاه بود. یه آدم خشک و بی‌اعصاب. همسرش بدون اینکه طلاق بگیره برای خودش یه خونه اجاره کرده بود و جدا زندگی میکرد. این خانوم سر کلاس به من خیلی توجه میکرد و هر وقت من صحبت میکردم بلافاصله به من توجه میکرد و انگار صدای بقیه رو نمی‌شنید. نگاهش بهم یه نگاه خاص بود. یجوری بهم نگاه میکرد و زُل میزد که بعضی وقتا میترسیدم. کلاس که تموم میشد به هر طریقی سر صحبت رو باز میکرد و یکی دو دیقه با من صحبت میکرد. یبار به من گفت اگه دوس دارم عکاسی رو بصورت حرفه‌ای یاد بگیرم، میتونه منو به یکی از دوستاش معرفی کنه. خلاصه شمارمو گرفت و چن روز بعد منو به یکی معرفی کرد. منم رفتم طرف رو دیدم و متوجه شدم عکاسی خیلی سخته و بیخیال شدم. خلاصه تابستون تموم شد و رسید به زمستون سال ۹۹ و از تابستون هیچ ارتباطی حتی تلفنی با این خانوم نداشتم. زمستون دیدم یکی توو تلگرام منو عضو یه گروه عکاسی کرده. رفتم توو گروه و دیدم که این خانوم منو اد کرده. بهش پیام دادم و ازش تشکر کردم. اونم هی بحثو کش میداد و درباره چیزهای مختلف با من صحبت میکرد و خلاصه کل داستان زندگیشو به من گفت. این چت‌ها و صحبتهای متفرقه ادامه پیدا کرد و عید شد. توو عید برای من یه پیام تبریک سال نو فرستاد. منم براش یه پیام تصویری فرستادم و عید رو تبریک گفتم. یهو دیدم اونم یه پیام تصویری فرستاد. روسری سرش نبود و یه آستین حلقه‌ای تنش بود که سوتینش پیدا بود. خیلی تعجب کردم. آخه امکان نداشت بدون حجاب کامل عکس بگیره یا ویدیو بزاره. بازم سر صحبت رو وا کرد و گفت عید شده و تنهاست و بچه‌هاش رفتن مسافرت و ازین چس ناله‌ها. منم بعد کلی صحبت به شوخی بهش گفتم طلاق که نگرفته که بتونه دوباره ازدواج کنه، لااقل یه دوس پسر پیدا کنه. اونم گفت نمیتونه و بخاطر شغلش خیلی محدوده. خیلی باید حواسشو جمع کنه. بعدش من به شوخی بهش گفتم غصه نخوره، خودم میشم دوس پسرش. من به شوخی گفتم ولی اونم حرفمو رو هوا گرفت و گفت “ینی داری به من پیشنهاد میدی؟؟” کلی هم استیکر خنده گذاشت و به من گفت بچه هستم و … چن روزی توو همین حال و هوا باهاش چت کردم تا یه شب با کلی عذر خواهی ازش پرسیدم “تو که شوهرت نیس، دوس پسر هم نداری، از نظر جنسی بهت فشار نمیاد؟؟”
اونم گفت شرایطش همینه و باید تحمل کنه.
چن روز با هم چت نکردیم و یه روز دیدم یه متن ادبی که در مورد تنهایی بود برام فرستاد. منم یکم دلداریش دادم و بهش گفتم نگران نباشه، درست میشه. بعدش دیدم داره گریه میکنه. ازش خواستم منو برای عید دعوت کنه خونش تا برم عید دیدنی. اونم دعوت کرد. حوالی ساعت ۱۰ شب بود. زنگ زدم و در رو باز کرد. چادر تنش بود. من رفتم رو مبل نشستم و اون گفت میره چایی بیاره. وقتی که اومد دیدم روسری سرش نیست، همون آستین حلقه‌ای تنشه و یه شلوار جذب پوشیده. هم سوتینش از پشت لباس پیدا بود و هم شورتش. اون دقیقا روی مبل روبرویی من نشست. بعد از صحبت و درد دلاش، باز شروع کرد به گریه کردن. بهش گفتم میشه بیام کنارش بشینم، اونم گفت اشکالی نداره. کنارش نشستم، دستمو انداختم رو شونه‌هاش و نازش کردم. اونم سرشو گذاشت رو سینه من و گریه میکرد. بعد اینکه گریش قطع شد توو چشام نگاه کرد و ازم تشکر کرد که دلداریش دادم و گفت خیلی مهربونم. بعدش یهویی لپمو بوسید. منم بازم یکم نازش کردم و پیشونیشو بوسیدم. بعدش بهم گفت کاش یه دوس پسر مثه من داشت. حیف که من بچه‌ام. منم گفتم فک کن دوس پسرتم. مگه سن مهمه؟؟ اونم گفت مهمتر از همه خوب بودنه. کیرم سیخ شده بود و اونم متوجه شده بود چون دستش یبار اتفاقی خورد به کیرم. بعد به من گفت میشه سرشو بزار رو پاهام و من یکم نازش کنم؟؟ منم لبخند زدم و گفتم نمیشه چون یه مشکلی هست. اونم خندید و گفت نکنه یجوری شدم. اونجوری شدم. گفتم خب دست خودم نیست. شدم دیگه. اونم گفت اشکالی نداره و اومد سرشو بزار رو پاهام. من بهش گفتم چه کاریه، پس بزار بهتر نازت کنم، بیا رو پاهام بشین. لبخند زد و اومد رو پاهام نشست. یکم موهاشو ناز کردم و یواش یواش شروع کردم به بوسیدن گردنش. بعدش دستمو بردم رو سینه‌هاش و سینه‌هاشو مالوندم. خواستم دستمو ببرم لای پاش که کوصشو بمالم، پاشد و گفت میخواد لیوانارو ببره بشوره. پاشد و لیوانای چایی رو گذاشت توو سینی و رفت سمت آشپزخونه. منم با لبخند گفتم تنهایی که نمیشه، منم کمکت میکنم. منم دنبالش رفتم آشپزخونه. رفت جلوی سینک و آب رو باز کرد و منم از فرصت استفاده کردم و از پشت چسبیدم بهش. دستش که خیس شد و لیوانو گرفت که بشوره، سریع شلوارشو کشیدم پایین و کیرمو کردم توو کوصش. اونم هیچ حرفی نزد. بعدش بردمش اتاق خواب و اساسی کردمش. خیلی وحشی بود. اونشب از ساعت یک تا سه و نیم دوبار کردمش. خیلی تشنه کیر بود، تشنه سکس بود. کیرمو میپرستید. بهم میگفت کیر تو خدای منه‌. از این به بعد به کیر تو سجده میکنم و واقعا هم به کیرم سجده کرده. بیشتر از یه سال، هر هفته دو سه بار میکردمش و تو این مدت طلاق هم گرفت تا اینکه بهم علاقمند شد و پیشنهاد ازدواج داد. هر روز بهم وابسته‌تر میشد، منم دیدم اوضاع داره بیریخت میشه ولش کردم. چون از اول بهش گفته بودم من ازدواجی نیستم. البته خودشم دو سه ماه اول همیشه بهم میگفت اهل ازدواج نیست. دیشب که میشه بیست و چهارم شهریور سال چهارصد و یک، بعد دو سه ماه که در ارتباط نبودیم گفت دیگه ازدواج نمیخواد و فقط دوست باشیم و سکس کنیم. منم گفتم باشه. امشب میخوام برم بکنمش.

نوشته: Ali_1367_chaluss

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها