داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

مجالی برای فراموشی تن ها (۱)

خون در تنم انگار از چشمه جوشانی می جوشید و جریانش هزار مرتبه سهمگین تر شده بود ، رگهایم از خون لبریز و متراکم بود ، گونه هایم داغ شده بود و سرم را احساس نمیکردم ، انگار بعد از نشئه ی تریاک ، نشسته ای پای پنجره ای و در یک شب بلند پاییزی تا صبح جرئه جرئه عرق کشمش خانگی خورده ای . اما خمار نبودم الا خمار لحظه ی فرو کردن . دست کشید به سینه ام و بلافاصله دست برد به پایین . لبم را گاز ریزی گرفت و بعد دوباره بوسید . صنم از اتاق به سمت ما آمد ، لخت مادرزاد ، همه ی بدنش را به بهترین شیوه شیو کرده بود ، میدرخشید ، احساس کردم که او هم خون در بدنش صد درجه است و می خوشد ، سینه هایش برجسته و برآمده بود ، آمد و لبش را روی لب ما گذاشت ، هر سه وشمهایمان بسته بود و گرمی صورت هایمان و هرم داغ تن یکدیگر را احساس میکردیم ، آرمان فقط شرت داشت اما من هنوز وقت نکرده بودم لبلس هایم را در بیاورم ، آلت سفت و زیبای آرمان را که از پایین به تنم میخورد حس کردم . بدنم داغ تر شد ، شورتش دیگر جا برای نگه داشتن آلتش نداشت ، دستم را بردم لای پای صنم ، از گرمی سوراخ جادویی لای پایش حظ کردم ، گفتم کمک کنید لباسامو دربیارم ، صنم از عقب عقیه بارانی را گرفت و کشید و در همان حین آرمان سگک کمربند را باز کرد ، از تصور لحظه های بعد خون دوباره در صورت و اندامم جوشید ، کیرم هر چند به بزرگی کیر آرمان نبود ، اما کاملا سفت و بی قرار و خمار بود ، صنم کمک کرد دگمه های پرهن رو تندتر باز کنم ، ، نشستم روی کاناپه و آرمان شلوار رو از پام کشید بیرون و انداخت یک گوشه و بعد پیرهن هم . حالا من هم مثل آرمان یک شرت مانده بود ، حتی از روی شرت هم تفاوت کیرهای ما ما مشخص بود ، اما چه کسی به این موضوع اهمیت میداد ؟ ما هر چه میخواستیم داشتیم . ارماد دستش را سمت میرم برد ، احساس کردم ممکن است بیهوش بشوم ، نه از اینکه کیرم را لمس کند و بگیرد ، از اینکه بعد از ماه ها دوباره با همیم و قرار است حداقل برای چند روز کنار هم باشیم ، کنار تن هایمان ، کنار کیر ها و سوراخ هایمان ، کنار ارگاسم و لذت ها و نئشه گی هایمان ، و دنیا پشت این روزهای غبار گرفته ی پاییز ، با آفتاب بی رمق و مردم افسرده و شهر توسری خورده ، پشت پنجره بماند و پنجره و دیوارها حداقل برای چند روز نجاتمان بدهد ، آرمان دیگر دستش داخل شرتم بود و کیرم را میمالید ، دیدم صنم زانو زده و دارد شورت آرمان را در میاورد ، یک لحظه چشمم به کیر زیبای آرمان افتاد که شق و برخواسته و زیبا سرش را سمت بالا گرفته بود ، چقدر دلم برای این لحظه تنگ شده بود ، صنم عزیزم بعد شورت مرا پایین کشید در حالی که هنوز دست نوازشگر آرمان داشت کیرم را می مالید ، کاش این لحظه مرا زندانی می کرد ، کاش زمان می ایستاد ، کاش زمین نجال بیشتری میداد ، کاش اگر قرار بود زندگی را بدرود بگویم ، در همین حال و روز باشم ، نه وقتی که میان گله ی بی رحم خسته های بریده ی عصبانی ، مردم شهر ، از صبح تا بوق سگ ، سگ دو بزنم که چه ؟ کارفرماها بیشتر بگردند و بخورند و بخرند ، این لحظه که سه تن عور و لخت مادرزاد ، در هم میلولند ، این در هم لولیدن ، این آغشتن عرق هایم با یکدیگر ، این یکی شدن تنهایمان ، لحظه ی رهایی است ، مثل خواب است ، برای از یاد بردن ، از یاد بردن اینکه ما چقدر زندگی نکرده ایم ، چقدر غمگینیم ، چقدر بی آزار و مظلومیم اما زندگی روی خوشش را نشانمان نمی دهد و مانند ناپدری دائم الخمر همیشه ترشرو و هتاک و ظالم است با ما . پاییز غم زده پشت پنجره بود ، خانه در نور کمی رخوت زده ، داشتم کیر زیبای آرمان را با تخم های روشنش میمالیدم دهان صنم را کنار دستم احساس کردم ، اجازهددادم سر کیر آرمان را در دهانش بگذارد ، وقتش بود کمکش کنم … شاید ادامه داشته باشد

نوشته: سیمور گلس

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها