مالیدن دختر عمه
سلام این داستان راجب من و دختر عممه یه معرفی بکنم من ۱۷ سالمه دختر عمم هم ۱۶ سالش اسم نگم بهتره.
این داستان برمیگرده به یه سال پیش یه روزی که رفته بودیم خونه مادر بزرگم عمم اینا هم اونجا بودن بعد این مادرامون خواستن برن خرید بچه ها را با خودشون نبردن یعنی من موندمو خواهرمو همین دختر عمم با یه ۲ تا دیگه از بچه های اون عمم.
بعد از این که رفتن من نشسته بودم لم داده بودم گوشی بازی میکردم بچه ها داشتن قایم موشک بازی میکردن این دختر عمم هم حوصلش سر رفته بود داشت بازی میکرد من یکم نگاه کردم گفتم منم بازی میکنم بعدش کلا هر جا میرفتیم قایم میشدیم منو دختر عمم با هم میرفتیم یکی دو بار رفتیم پشت پرده اتاق دیدم هی منو نگا میکنه منم نگاش کردم دستمو گزاشتم رو ممه هاش فشار دادم هیچی نگفت خندید آها گفتم این میخاره پس بهش گفتم اونقدر به رلات لب دادی به منی که پسر داییتم به من یه لب نمیرسه گفتش نمیخوای که صورتمو بردم جلو یکم لب گرفتم ازش بعدش صدای در اتاق اومد اومدن پیدامون کردن بعدش سری بعد بهش گفتم بیا بریم تو حموم اون اومدش رفتیم تو باز ممه هاشو مالیدم لباسشو دادم بالا سوتینشو در اوردم یکم خوردم سینه هاشو بد جوری حشری شده بود یه دفعه دیدم دستشو کرد تو شلوارم کیرمو فشار دادگفت چقدر بزرگه خندید کیرمو مالیدش یکم دیدم باز پیدامون کردن صدای در حموم اومد درا باز کردیم رفتیم بعد چشم گزاشتن ما باز نوبت اونا رسید باز رفتیم تو حموم این سری بهش گفتم بزار بکنم گفتش نه تو کصخلی میزنی پردم اینا میره گفتم از کون کصخل گفت نه گفتم پس باید بخوری گفت خوردن بدم میاد گفتم دیگه زر نزن شلوارمو کشوندم پایین گفتم بشین بخور موقع ساک زدن زیاد بلد نبود چند باری دندون زد گفتش بسه دیگه گفتم چرا گفتش ابت میاد الان گفتم نه گفتش من بدم میاد یه دفعه میره تو دهنم گفتم باشه واسم ساک زد ابم اومد گف اه نجس چقدر زیاده هچی نگفتم گفتم میخوای بیا کصتو بخورم گفتش نه دیگه بسه الان مامان اینا میان
داستان تا همینجا بود ممنون که خوندید.
نوشته: پسر دایی