داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

مأمن همیشگی

روی سرامیک های سرد کف حموم نشسته بودم و زانوهامو بغل کرده بودم و خیره بودم ب قطرات آب لغزنده‌ روی دیوار سفید
صدای شرشر آب بهم آرامش میداد و برخورد آب با شونه‌ی سمت راست بدنم که زیر دوش قرار گرفته بود حس جالبی بود
کسی خونه نبود که بگه آب رو ببند و آرامش فضای دلچسب این پناهگاه دخترکولویی که حالا دیگه بزرگ شده رو بهم بزنه
همون دختر کوچولویی که فکر میکردن نمیفهمه و از هرکاری و هر حرفی پیش روش ابایی نداشتن

نگاه به قطرات روی دیوار برام تداعی کننده‌ی خاطرات اون دختر کوچولوی نهفته در بطن ذهنم بود…همون مأمن دوران کودکی

با صدایی ناله وار از خواب بیدار شدم
ترسیدم
مامان مریض شده بود؟‌ بابا هم که رفته بود سفر کاری…حالا چیکار کنم؟‌
هنوز چشمام کامل باز نمیشد،‌چتری بلند و طلاییمو از جلوی چشمام پس زدم و از اتاق رفتم بیرون
مامان تو اتاق خودشون بود و در بسته بود
بهم یاد داده بودن که قبل از ورود به اتاق دربزنم
مامان ناله میکرد …صدای پچ پچ میومد
یعنی بابایی برگشته؟‌

از شدت خوشحالی در زدن رو فراموش کردم و بی محابا در رو باز کردم

خدای من اینجا چه خبره؟‌
مامان چرا لباس تنش نیست؟‌
اون آقا که مثل مامان لخته کیه دیگه؟‌
مگه مامان نمیگفت نباید بدن لختتو کسی ببینه؟‌پس چرا خودش لخته؟‌

گیج و منگ بودم
هردو به من خیره بودن که مرده با اخم وحشتناکی اومد طرفم
یقه‌ی لباسمو گرفت و منو کشید بالا تا جلوی صورتش و غرید جرأت داری به کسی بگو تا هم خودت هم مامانتو با هم بکشم،‌ گمشو برو بیرون…

اول وحشت کردم بعد بغض کردم…مگه مامان نمیگفت نمیذارم کسی اذیتت کنه؟‌چرا هیچی نمیگه؟‌
شاید چون مریضه نمیتونه!!ولی اگه مریضه چرا لخته؟‌
مگه من وقتی مریض میشم کلی لباس تنم نمیکنه،‌پس خودش چرا…

یهو اون آقا منو هل داد بیرون و درو محکم کوبید بهم
از ترسم رفتم تو اتاقم و درو قفل کردم

پشت در نشستم و کلی گریه کردم
میدونستم مامان داره کار بدی انجام میده.آخه لخت بودن و…

یاد حرف بابا افتادم

مانا بابایی اگه یه روزی دیدی مامانت کار اشتباهی کرد زودی بهم خبر بدیااااا

اگه به بابایی نگم ناراحت میشه
اروم قفل در رو باز کردم و رفتم بیرون
انگار دیگه مامان درد نداشت چون داشتن جر و بحث میکردن

گوشی تلفن رو برداشتم و بردمش توی اتاقم

شماره‌ی بابا توی حافظش سیو بود
دکمه اولی رو زدم و منتظر صدای مهربون بابایی بودم

-‌الووووو

این که یه خانومه!!!‌

+‌الو بابایی من کجاس؟‌

بابام جواب داد
-‌سلام بابایی خوبی؟‌

+‌بابایی چرا نفس نفس میزنی؟‌اون خانومه کی بود؟‌

-‌هیچی بابایی داشتیم ورزش میکردیم نفسم گرفته…
-‌هههههههههه

+‌بابایی اون خانومه کیه که داره بهت میخنده؟‌

-‌هیچی بابا کاری داشتی؟‌

+‌نه نه خدافظ

گوشیو قطع کردم…
یه چیزایی میفهمیدم…
درک کردم که شرایط هر دوشون مثل همه…
میتونستم حدس بزنم چه خبره…

بعد از مدتی مامان خواست بیاد تو اتاق که دید در قفله

-‌مانا دخترم درو باز کن…

مامان چقد مهربونه،‌حتما اومده بگه اون آقاهه رو دعوا کرده

درو باز کردم
همون لباسای دیشبی تنش بود
منو توی بغلش گرفت و گفت
-‌ببخشید مامانی این آقا داداشمه ولی بابات نمیدونه
بهش نگیاااا عصبانی میشه مامانیو میزنه هاااا

داییم بود؟‌چرا ندیدمش تا حالا؟‌
چیزی نگفتم و فقط سرم رو تکون دادم

اگه داییمه چرا لخت بودن؟
‌چرا…؟؟؟‌
چرا…؟؟؟
‌چرا…؟؟؟

فرداش بابام اومد خونه.برام یه عروسک خیلی خوشگل خریده بود…منو بغل کرد و آروم تو گوشم گفت

به مامانت نگی با یه خانوم ورزش میکردماااا

‌+‌بابایی اون خانومه عمه‌ی منه؟

-‌اومممم آره دخترم آره

روزها و هفته ها و ماه ها پشت هم رد میشدن و من بزرگ میشدم و واقف بر اعمال پدر و مادر خائنم
ازشون متنفر بودم

دیگه داشتم دبستان رو به اتمام میرسوندم و خیلی از مسائل جنسی رو میدونستم ولی نه کامل…

یروز که باز هم مادر با یه آقای جدید توی اتاق بودن از سوراخ قفل اتاق نگاه کردم

لبای هم رو میبوسیدن و دست میکشیدن روی بدن هم دیگه
مرده دستشو برد زیر تاپ مامان و آروم از تنش درش آورد
من چرا تاحالا این سوتین قرمزه رو تن مامان ندیده بودم؟
چقد خوشگله…
گردن مامان رو میبوسید و لیس میزد
مامان ناله میکرد
روی سینه هاشو میک میزد و مامان چنگ میزد به موهای فرفری و بلند مرده
پیرهن شکلاتی خودشو هم دراورد و بعد مامان رو انداخت روی تخت و شلوارکشو دراورد

وای شورتشم همون جوری قرمزه

مامان بلند شد و شلوار مرده رو درآورد

شورتش مث شورتای بابا از این آبی بلندا نبود
مث شورت زنونه بود و کیرش توش معلوم بود
مرده چقد خوش هیکل بود

تنم داغ شده بود و حس عجیبی داشتم
مرده شورت و سوتین مامانو دراورد و مامان هم شورت اونو
مامان چهار دستو پا وایساد

اون خالکوبی روی کمرشو چرا ندیده بودم؟‌
مرده کیرشو کرد تو ‌بدن مامان
مامان مدام ناله های آشنا میکرد

پس سکس اینجوریه…
مرده خیلی تند داشت خودشو میکوبید به مامان
مامان داشت جیغ میزد و رو تختی و با اون ناخونای قرمزش چنگ میزد
که سایه ای رو روی در حس کردم
بابام بود…

منو زد کنار و رفت تو اتاق
ترسیده بودم
فرار کردم رفتم تو اتاقم و درو قفل کردم

صدای جیغ و داد میومد و بعدش سکوت…

یک ساعتی گذشت که جرأت کردم برم بیرون
آهسته قدم برمیداشتم به سمت اتاق
همه جا خون بود
مامان…
اون آقا…
خون…
بابا اما نبود

ترسیدم و جیغ کشیدم
فرار کردم و رسیدم به خونه همسایمون
براش گفتم مامانم مرده
اومدن و دیدن آبروی ریخته شده رو
زنگ زدن به پلیس و آمبولانس
بابام دستگیر شد
حکمش اعدام بود
خونواده‌ی مادرم رضایت دادن بخاطر ننگ دخترشون
بابا زندان بود و من حالا بزرگ شده بودم و مونده بود که رضایت بدم
من اما رضایت ندادم
پای چوبه‌ی دار بهش گفتم
+‌تو هم مثل مامان بودی…مانا کوچولوی قصه الان دیگه بزرگ شده بابا
تو هم خائنی
پس جزای هر دوتون مرگه…

نمیدونم به کدوم نقطه از دیوار خیره مونده بودم ولی با برخورد قطرات سرد آب به سرشونه ام به خودم اومدم…

حقشون بود مگه نه؟

نوشته: نیلا

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها