قفسی در تایلند (۱)
سلام من یک دکتر ایرانی هستم تقریبا در سن ۴۰ سالگی تصمیم به مهاجرت گرفتم از اونجایی که از نظر مالی وضعمون بسیار خوب بود و با درگذشتن پدر و مادرم ارث خیلی بزرگی بهم رسیده بود تصمیم گرفتم که از این به بعد توی یک کشور جدید یک زندگی با اون سبکی که خودم میخوام بسازم همونطور که قبلاً اشاره کردم من دکترا دارم دکترای روانپزشکی خلاصه تصمیم بر این شد که کشور را به مقصد تایلند ترک کنم یک سالی طول کشید تا در تایلند جا بیفتم و با چند نفر آشنا بشم تا بتونم بیزینسی که خیلی دوست داشتم رو در تایلند شروع کنم قسمتی از سرمایهای که داشتم رو صرف خرید یک بار کوچیک کردم و همینطور یک خونه در یکی از مناطق جنگلی تایلند خریدم و شروع به طراحی خانه کردم دقیقاً اون طوری که خودم میخواستم اینجا جا داره خودم یه چیزی رو بهتون بگم از اونجایی که من خودم دکترای روانشناسی هستم از کودکی متوجه این موضوع بودم که فیتیشهای خاصی نسبت به چیزهای خاصی دارم خلاصه که من یک جور بیماری ذهنی دارم فقط بیماری ذهنیم خطرناک نیست و یه جورایی میلم به چیزهای سکسی خیلی میره و همیشه دوست داشتم که اینجوری زندگی کنم که چند تا برده زن داشته باشم تا بهم خدمت کنم کلاً عاشق سکس خشن هستم و از کودکی این ریشه در ذهن من داشت دست خودم نیست من اینجوری زاده شده بودم خلاصه که توی این سن تصمیم گرفتم تا چیزهایی که تو ذهنم دارم و فانتزیهایی که همیشه بهش فکر میکردم و در فیلمها میدیدم رو بتونم توی زندگیم بسازم بعد از گذشت ۳ سال تقریباً که من به سن ۴۳ سالگی رسیده بودم متوجه شدم اطراف تایلند روستاهایی هست که مردم خیلی فقیری دارند بیزینسی هم که داشتم تقریباً برام موفق و پولساز بود یک روز با ماشینی که داشتم به اون سمت روستا رفتم و با چند خانواده بسیار فقیر آشنا شدم شروع به کمک کردن به آنها کردم مقداری پول و مقداری غذا هر بار که میرفتم به آنها میدادم و آنها با من دوست شدند و از من خوششون میآمد میشه گفت تقریباً به زبان تایلندی هم مسلط شده بودم خلاصه که نمیخوام زیاد داستان طولانی بشه دوست دارم زودتر به اصل مطلب برسم بعد از گذشت چند وقت که کاملاً متوجه مشکل مالی اونها شدم یا یکی از اون خانوادهها که چند دختر داشتند و از پس هزینههای آنها بر نمیآمدند و مجبور بودند هر روز کار کنند پیشنهادی دادم که آنها قبول کردند خلاصه که آنها موافقت کردند تا اینکه دختر کوچکشان که تقریبا میشه گفت ۱۵ سال داشت به من بدهند تا با من زندگی کند و در عوضش من به آنها ماهیانه هزینهای بدهم که برای آنها هم خوب بود و حتی اون دختر هم راضی راضی بود و خیلی هم دوست داشت که در یک خانه خوب زندگی کنه خلاصه که خودمم فکرشو نمیکردم که به این زودی بتونم به اون چیزهایی که میخوام برسم قرارمون رو گذاشتیم و هفته بعدش قرار شد که اون دختر آماده بشه و من بیام به دنبالش تا با هم به خانه من بیاد اونجا رسیدم و دختر آماده بود منم پاکت پولی که پیش پرداخت دو ماه اولیه بود و پول نسبتاً زیادی بود برای اون خانواده به آنها دادم سوار ماشین شدم و دختر رو به منزل بردم توی خونهای که بازسازی کرده بودم یک اتاق بزرگ در نظر گرفته بودم که در اون اتاق سه تا قفس در ارتفاع یک و نیم متر بود و در کنار آنها یک اتاق شیشهای کوچیک به طوری که تنها یک تخت در آن جا میگرفت و تمام سرویس بهداشتی و دستشویی داشت قرار داده بودم در جلوی قفسها هم سرویس بهداشتی و دستشویی گذاشته بودم جلوی سه تا قفس دو تا تلویزیون بسیار بزرگ گذاشته بودم و اون رو متصل کرده بودم به لپتاپم و همینطور دوربینهای مداربسته که مدام بتونم اون اتاق رو زیر نظر داشته باشم به خونه رسیدیم دختر رو بردم و اتاقش رو بهش نشون دادم همون اتاق شیشهای که تنها جای یک تخت و دستشویی و روشویی داشت اون دختر قرار بود که سوگلی من و نگهبان من برای بردههایی که در آینده میارم باشه پس باید خوب بهش میرسیدم و غذای خوب بهش می میدادم خلاصه برنامه از این قرار شد که بعد از اینکه یک شب اون دختر کنار من خوابید و قصد این داشت که با من س** کنه بهش توضیح دادم که من تو رو برای این کار نمیخوام من کاملا نیازهای جنسی تو را هر وقت که بخواهی برآورده میکنم ولی ازت میخوام که یه جور میسترس بشی و بهش توضیح دادم و کلی فیلم بهش نشون دادم و اون هم قبول کرد البته طبق قوانین روانشناسی هر کسی نمیتونه نیسترس باشه یا مستر باشه باید توی ذاتش باشه و کلاً این کارو باید بلد باشه یه جورایی بیرحمی هم باید قاطی این ماجرا باشه بتونه خوب کارو جمع کنه بعد از اینکه اون دخترم قبول کرد و بهش پیشنهاد دادم که اگر کار تو بتونی خوب انجام بدی میتونی پول بیشتری به خانوادت برسونی و اون هم با خوشحالی تمام و رضایت قلب این کارو قبول کرد طبق آنالیزی که ازش کرده بودم اون هم یه جورایی یک کمی حس نیسترسی داشت بعد از گذشت چند وقت که کاملا همه چیز رو بهش یاد داده بودم طوری که از صبح فیلمهای اسلیوی و پورن برایش پخش میکردم خودش کاملا یاد گرفته بود که ماجرا از چه قراره و بهش توضیح داده بودم که تا چند وقت دیگر چند برده برات میارم و باید اونها رو طوری تربیت کنی که بتونن به من اونجوری که میخوام خدمت کنند یک چند هفته بعد هم به داخل بازار رفتیم و کلی لوازم و وسایل و حتی لباسهای کاستوم خریداری کردیم هم برای خودمون دختر و هم برای بردههایی که قرار بود با خودم به خونه بیارم بعد از ماه چهارم که رفتم پول ماهیانه که قرار داشتم به اون خانواده بدم متوجه شدم که اون خانواده راجع به این موضوع با بقیه افراد روستا صحبت کردند و پدر اون خانواده به من گفت که چند خانواده هستند که میخواستند مثل ما این کار رو بکنند و اگر شما این کار را برای آنها بکنید برای آنها نیز کمک خیلی بزرگی میشود خلاصه بعد از کلی التماس من قبول کردم که با خانواده آنها صحبت کنم ولی به شرط اینکه باید اول دختران آنها را ببینم و اگر از آنها خوشم اومد آنها را به استخدام بگیرم بعد از قبول کردن این ماجرا فردای آن روز قرار شد که آنها بیان و من اون دخترا رو ببینم من به اون روستا رفتم و اون دختران را دیدم و از بین آنها دو نفر را انتخاب کردم که تقریباً آنها هم ۱۵ بر طبق معمول پاکت پول را به خانواده آنها دادم و قرار شد ماهیانه با آنها پولی بدهم بسیار خوب بود و توی ایران حسابهایی داشتم که ماهیانه میتونست سودهای خیلی بزرگی به من بده و در کنارش اون باری که در تایلند افتتاح کرده بودم با توجه به تغییراتی که داده بودم به سودرسی خیلی زیادی رسیده بود میتونستم از پس هزینهها بر بیام و یک زندگی لاکچری داشته باشم به خونه رسیدیم و من اون دو تا دختر رو بردم به اون اتاقی که در در آنجا سه قفس تعبیه کرده بودم از قبل با اون دختری که اول آورده بودم که اسمش جنا بود هماهنگ کرده بودم خلاصه جناحم یک لباس کاستوم چرمی و یک شلاق پوشیده بود با کفشهای پاشنه بلند وقتی رسید ایمان دخترا رو به اون اتاق بردم و در رو قفل کردم یک در قفلی که فقط من میتونستم اون رو با کارت از بیرون باز کنم یا با دکمهای که روی میزم تعبیه کرده بودم به جنا گفتم تا من لباسهایم را عوض میکنم آنها را برای کار آماده بکن خلاصه جناهم که بعد از مدتها منتظر یه همچین فرصتی بود سریع دست به کار شد و به آنها توضیح داد و گفت که اینجا رئیس منم و باید به حرف من گوش بدی خلاصه اول از همه به آنها گفت و من همه این چیزها را از داخل دوربینی که توی اون اتاق کار گذاشته بودم داشتم میدیدم و از دیدن این صحنهها لذت میبردم و به خودم افتخار میکردم که بالاخره تونستم اون چیزی که توی ذهنم بود رو عملی کنم وارد اتاق شدم دیدم که اون دوتا دختر روی چهار دست و پا نشستهاند و سرشون رو به پایینه و جنا بالای سر آنها وایساده به جناب گفتم جفتشونو ببره توی حموم و حسابی بشورتشون تمیزشون کنه و شیوشون کنه جناحم اطاعت کرد و گفت مگه نشنیدین رئیس چی گفت پاشین باید حاضر شین که برین خودتونو بشورین اولین دختر بلند شد که بره به سمت در جناب شلاقش محکم زد به پشتش طوری که نشست روی زمین و بهش گوشزد کرد که اینجا هیچکس حق نداره روی دو پا بایسته به جز خودم شماها همیشه باید چهار دست و پا در مقابل ما راه برید خلاصه که اون دو تا دختر فهمیدن که کجا اومدن شروع بغض و گریه کردن کردند که من همه اینها رو شاهد بودم چنان آنها را به حموم برد و شروع به شستن آنها کرد بعد از اون به جناب گفتم که اونها رو به قفسشون ببره هر کس سه وعده غذا به آنها میدادم که توی بشقابهایی مثل بشقاب سگ قرار میدادم و آنها باید میخوردند خلاصه که پروسه آموزش یک پروسه کاملاً سخت و پیچیده است و علم ثابت کرده که این قضیه شدنی کوتاهش کنم کلاً به مدت ۹ ماه آموزش من طول کشید تا این دو نفر آماده بشه یعنی ۹ ماه تمام توی این اتاقها فیلمهای پورن پخش میشد با صدای بلند و ۹ ماه هم خودم شخصاً به این موضوع رسیدگی میکردم که هر روز به آنها سر میزدم و مطمئن میشدم که همه چیز خوب پیش میره بعد از گذشت ۹ ماه آنها کاملاً دست آموز شده بودند و خوی انسانی خودشون را از دست داده بودند طوری که باور کرده بودند که یک برده تمام و کمال جنسی برای من هستند و باید به حرف من گوش بدم و به من خدمت کنند تا بتونن برای خانوادهشون زندگی و پول خوبی فراهم کنند بالاخره بعد از گذشت این چند ماه تصمیم گرفتم امتحانشون … دوستان این داستان ادامه داره از اونجایی که نمیخوام طولانی بشه تا همین جا قسمت اول را تموم میکنم توجه به کامنتها و دیدگاههای شما اگر راضی بودید ادامه ماجرای زندگی خودم رو با شما به اشتراک میذارم و همینطور دوست دارم از نظرات شما استفاده بکنم که با این بردههای خودم چه کارهایی بکنم و همچنین اگر کسایی بودند که خیلی دوست دوست داشتن که بدونن این قضیه واقعیه یا نه در ادامه داستان ایمیل خودمو میذارم تا با من در تماس باشند و حتی اگر امکان اینو داشتن که به تایلند بیان من در خدمت آنها هستم
نوشته: دکتر دی