داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

فروشنده

مهران حتی زحمتِ کامل برهنه کردن مریم را به خودش نداد، درواقع علاقه‌ای هم به این کار نداشت، تنها همان‌قدر را که نیاز اساسی کارش بود از پای مریم درآورد. حتی کنجکاو نبود که مریم زیرِ پیراهنش چه دارد. احتیاج امروز او به‌هیچ‌وجه سکس نبود چراکه مریم در او هیچ احساس شهوتی ایجاد نمی‌کرد. باسن مریم صاف بود و اندکی هم شکم داشت. «این دروغ‌گوی ریاکار که نقایص و زشتی‌هایش را زیرِ هزار خروار چادر و حجاب پنهان کرده است». چیزی که مهران آن را احساس می‌کرد میل به تخریب بود، به تغییر دادن جایگاه دختری که به طرز احمقانه‌ای موفق و محبوبِ اطرافیان و محل کارش بود. البته این فکر تنها از مغز کوچک مهران می‌توانست عبور کند وگرنه مریم را چه به موفق و محبوب بودن؟ مریم که کمترین خواسته‌ها و سقف آرزوها را دارد، تنها درجایی همچون دفتر گرافیک می‌تواند توهم انسان موفق بودن را منتقل کند. جنبه دیگرِ خشونت و آمیزشِ بدون مغازله مهران از بی‌ارادگی و مقاومت نکردن مریم در برابرش شکل گرفت. کلیشه‌ای بسیار قوی و سخت که مهران را آماده کشیدنِ نقشه و چیدن نیرنگ‌های گوناگون کرده بود، ناگهان شکست و تنها نتیجه‌اش عصبانیت شدید مهران بود. مریم اما هیچ بحث و مجادله‌ای نکرد، تنها آدرس خانه مهران را از او پرسید. برای مهران سؤال پیش آمد که
پس آن‌همه شرم و حیا و دخترانگی که در چادر و حجاب پوشیده شده بود چه فایده‌ای دارد؟ البته مهران چندان عادت به پرسیدن سؤال از خود ندارد و به‌سرعت از این مرحله گذر کرد. او حتی مریم را به اتاق‌خوابش هم نبرد، حتی دلش نمی‌خواست مریم خانه‌شان را ببیند. لازم به ذکر است که دخترانی در شرایطی بدتر هم با مهران سکس کرده‌اند، مهناز در شوفاژخانه ویلایشان در رامسر برای او لخت شد. مهران که با کراهت از سهل و آسان بودن مریم و دیدن فُرم بدن بسیار معمولی‌اش دیگر نمی‌توانست به‌راحتی تبر خود را راست کند، انتظار این‌یک مورد را دیگر هرگز نداشت. موهای جسته‌وگریخته‌ای
که روی پا و شکم مریم بود در او احساس بیزاری و انزجار تولید کرد و کاملن خاموشش کرد. تنها با تصور بدن زیبا و بی‌نقص نازنین بود که توانست تبرش را فریب دهد و راست کند، مریم را روی مبل هُل داد و خودش هم کامل برهنه نشد، تنها قسمتی که نیاز اساسی بود. دستش را روی دهان مریم گذاشت تا صدایش درنیاید، از روغن روان کننده استفاده کرد و روبه روی او قرار گرفت. اولین بار بود که مستقیم به چشم‌های یکدیگر نگاه می‌کردند. مهران نمی‌دانست چرا انقدر از او بیزار و متنفر است. با دست دیگرش هم چشم‌های مریم را پوشاند و به نازنین فکر کرد…

مریم در فضاهای باز چادر می‌پوشد اما وقتی وارد دفتر می‌شود آن را برمی‌دارد و با مانتوِ بلند و روسری رنگارنگش که به سبک زنان لبنانی آن را گره میزند، ادامه می‌دهد. برداشتن چادر هیچ قسمت یا انحنای مشخصی از بدن او را نمایان نمی‌کند اما آقای خالدی اعتقاد دارد همین گل‌های ریزِ رُسته بر روسری او، فضای دفتر را دگرگون و هیجانی در رگ‌های هر انسان زنده‌ای می‌دواند. آقای خالدی می‌گوید رفتارها و حرکات ریز و بسیار ظریفی در زندگی اجتماعی زن‌ها وجود دارد که زندگی را زیباتر می‌کند و هیچ گَشت محسوس یا نامحسوسی قادر به کنترل آن نیست، درواقع هیچ قانونی، هرچقدر هم سخت‌گیرانه و بنیادین نمی‌تواند این حرکات را منع کند و راه را بر آن‌ها ببندد. خودش حرکت کیسه برنج را مثال میزند که خانم‌ها معمولن پس از پیاده شدن از ماشین یا بلند شدن از روی صندلی آن را انجام می‌دهند و بدین‌صورت است که با انگشتان، دو لبه شلوارشان را از روی مانتو مهار می‌کنند و با لرزاندن کمر و باسن، فاقِ شلوار را به نقطه دلخواه می‌رسانند و بعد گویی پیروز در جنگی نابرابر، دست‌هاشان را شادمانه در هوا می‌چرخانند. حتی سختگیرترین قاضی نیز ناتوان از صدور حکمی علیه این حرکت است و همین است که آن را زیباتر می‌کند. تقریبن همه، مواردی در تأیید گفته آقای خالدی می‌آورند. میثم از بستنی خوردن خانم‌ها می‌گوید که برای او بسیار جذاب است و می‌تواند ساعت‌ها به آن خیره شود. آقای نادری می‌گوید به خاطر شیرازی بودن و تنبلی، راه‌های ساده‌تری برای لذت بردن دارد و آن شنیدن بوی عطر یک زن است. حتی بهترین و گران‌قیمت‌ترین عطرها نیز به‌خودی‌خود خاصیت و هیجان مشخصی ندارند اما اگر زنی، حتی زشت، با عطری معمولی از کنار او رد شود، حضورش فضا را عوض خواهد کرد. آقای نادری اعتقاد دارد در لذت بردن از زیبایی زنان تنها نباید به حس لامسه یا بینایی بَسنده کرد، می‌توان با شنیدن بوی عطر یک زن یا صدای کفش‌هایش بر روی کاشی‌ها نیز لذت وافر برد و این موهبتی بزرگ برای مردان است که بیشتر اوقات قدرش را نمی‌دانند. آقای زمانی از حرکت باسن و کمر زنانِ میان‌سال رو به پیری که اندکی چاق شده‌اند می‌گوید، گویا کمر و باسن آن‌ها دو محورِ حرکتیِ متفاوت دارد که هر کدام در مسیر جداگانه‌ای می‌لغزد. باسن آن‌ها نیم‌دایره‌های کوتاه میزند در حالی که از کمر به بالا به پس‌وپیش می‌روند، هر کدام مخلوقی از جهانی متفاوت که در لحظه‌ای کوتاه به هم رسیده‌اند. رضا می‌گوید شانس آوردیم مهران نبود وگرنه گفتگو به سمت رفتارهای حرفه‌ای ستارگان پورن در فیلم‌هایشان کشیده می‌شد و چیزی از زیبایی‌شناسی زندگی زنان در خیابان‌ها گفته نمی‌شد. گل‌های روسری مریم در دفتر به جنب‌وجوش درمی‌آیند و او برای ما چایی تُرش دَم می‌کند.

مریم باکرگی‌اش را از دست داد. البته در حال حاضر این موضوع در مرتبه چندم اهمیت برای او قرار دارد و فکرش مشغول مسائل دیگری است. از دوشنبه گذشته شروع شد. عصر، وقتی‌که از سازمان خارج شد و داشت به سمت سرویس‌ها می‌رفت، ماشین مهران پیش پایش ایستاد و اصرار کرد که می‌رساندش. مهران هر روز با ماشینش از کنار او رد می‌شد و هیچ‌وقت تعارف نکرده بود مریم را برساند. مریم دو دل بود، راحت‌تر بود که خودش برود اما از طرفی می‌ترسید که اگر سوار نشود مهران فکر کند از دستش دلخور است و در محیط کارش فضای دلخوری و خصومت ایجاد شود و این آخرین چیزی بود که مریم می‌خواست. مهران در طول مسیر تلاش کرد او را بخنداند. خاطره‌ای مضحک تعریف کرد اما مریم نخندید، لطیفه‌ای بی‌ادبانه گفت که مریم را معذب کرد و در انتها اَدای آقای نادری را درآورد که می‌خواست از انجام کاری شانه خالی کند و مریم به این مورد خندید. خنده‌ای شدید و از ته دل که باعث شد چادر از روی سرش لیز بخورد و عقب برود، صورتش را به سمت پنجره برگرداند که مبادا مهران دهانِ گشوده به خنده‌اش را ببیند. حرکت مهران آن‌قدر ناگهانی و غیرقابل‌انتظار بود که توان هر واکنشی از مریم سلب شد. دست مهران بین پاهای او بود و ران‌هایش را فشار می‌داد. بدن مریم یخ کرد، توان برگرداندن صورتش را نداشت و با هر فشاری که مهران به پاهایش می‌داد لرزه‌ای در بدنش می‌افتاد که او را بی‌دفاع‌تر و ناتوان از اتخاذ هر تصمیمی می‌کرد. ضبط ماشین روشن بود و صدای اتوبان هم می‌آمد، اما مریم هیچ‌چیز نمی‌شنید، سکوت، گویی آن‌ها در سیاره‌ای دیگر بودند. پلک‌هایش را با شدت به هم فشار می‌داد و نمی‌دانست چه باید بکند، فشار دادن‌های مهران محکم‌تر و طولانی‌تر شده بودند و به همان نسبت لرزش‌های بدن مریم عمیق‌تر. مهران یک‌لحظه دستش را برداشت تا دکمه قفلِ کمربندِ ایمنی مریم را باز کند، همان یک‌لحظه کافی بود تا قلب مریم از تپیدن به ایستد. ترس و اضطراب و انتظار و هزار حسِ هم‌زمانِ دیگر که حتی نمی‌دانست چه هستند. دست مهران دوباره به سمتش برگشت، این بار بسیار خشن و بی‌پروا. انگشتانش را از فاصله بین دکمه‌های مانتو او رد کرد و ضربه‌ای به دکمه پایینی زد، ضربه‌ای دوباره و دکمه تاب نیاورد و از هم درید. مهران دستش را از زیرِ پیراهن او رد کرد و کفِ دستِ سنگین و داغش را روی شکم مریم گذاشت، چند ثانیه بی‌حرکت همان‌جا. نفس مریم بندآمده بود، سرگیجه داشت و تنها چیزی که می‌شنید و حس می‌کرد صدایِ نفس‌هایِ خودش بود. دستِ مهران روی بدنش حرکت کرد، به پهلویش رفت و آنجا را چَنگ زد. ناخن‌هایش را در پوست مریم فروکرد و وحشیانه فشار داد. سوزش و درد جیغِ مریم را درآورد، اما حتی جیغ هم نبود، ناله‌ای. بالاخره توانست حرکتی بکند و مچ دست مهران را دو دستی چسبید، سعی نمی‌کرد دست مهران را از آنجا بردارد، تنها فشاری در توان خودش به دست‌های مهران می‌آورد. مواظب بود که ناخن‌هایش در بدن او فرو نرود. مهران دستش را حرکت داد…

شايد ادامش دادم …

نوشته: FoxMan

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها