فاطمه زن کون گنده‌ی من تو بازار

روز شلوغ و پرهیجان‌ِی در بازار در جریان بود. مغازه‌ها پر از مشتری بودند و شادی و هیجان خرید در هوا موج می‌زد. من و فاطمه در یکی از مغازه‌های پرطرفدار لباس‌فروشی، مشغول امتحان کردن لباس‌های رنگارنگ بودیم که یک پسر جوان که حواسش به من نبود که اون طرف مغازه بودم اومد از پشت به کون گنده زنم چسبید و کیرش سیخ شده بود که فاطمه یکمی خودش جمع کرد و یه لبخند سکسی زد آخه کونش انقد گنده بود که همه پسرا رو تحریک میکرد .فاطمه با لباسی زیبا و چسبان که برجستگی بدنش را بیشتر نشان می‌داد، از کابین پرو بیرون آمد و جلوی آینه ایستاد. من هم که از زیبایی اندامش مجذوب شده بودم، به او گفتم که با این لباس، اندامش واقعاً جذاب و سکس به نظر می‌رسه. فاطمه با خجالت و خوشحالی لبخند زد و دوباره داخل کابین پرو رفت.

اما این بار، وقتی فاطمه لباسش را در آورد، اتفاق هیجان‌انگیزی افتاد. پسر جوان مغازه‌دار که تا آن لحظه به مشتری‌های دیگر مشغول بوده کون گنده زنم تحریکش کرده بود وقتی فاطمه توی اتاق پرو رفت به بهونه کمک رفت پیشش و ناگهان وقتی فاطمه لخت شد، نتونست جلوی اشتیاقش را بگیره و دستاش دور کمر زنم انداخت محکم از پشت بغلش کرد و سرشو آورد بالا و شروع بخوردن لب های زنم کرد و موهاشو توی دستاش گرفته بود و کیرشو به کون گنده زنم فاطمه چسباند. فاطمه با دیدن این صحنه، نفسش قطع شد و با حیرانی و لذت، لبخند زد.

پسر جوان با هیجان فریاد زد: “وااااای، کون گنده و خوشگلت رو ببین! مثل یک کاسه گود و خوشمزه است!”

فاطمه با خجالت و لذت، دست‌هایش را روی کمر پسر جوان گذاشت و بدن درشت و سکسی‌اش را به او چسباند. پسر جوان هم با لذت، بدن فاطمه را در آغوش گرفت و کیرش را داخل به کون گنده زنم میمالید.

من هم که از این صحنه‌های داغ و شهوانی به وجد آمده بودم، پشت در کابین پرو ایستاده و نظاره‌گر حرکات آتشین آن‌ها بودم. فاطمه با صدای بلند نفس می‌کشید و از لذت بی‌پایان سخن می‌گفت.

پسر جوان با حرکاتی پرشور، کون فاطمه را مالش می‌داد و پستان‌های گنده زنم را می‌مکید. فاطمه هم با حرکت دادن کمرش، او را همراهی می‌کرد و از تماس کیر گرم و سخت پسر جوان با کس گشادش لذت می‌برد.

من هم که از تماشای این صحنه‌های داغ و تمایلاتم شعله‌ور شده بود، کیرم را محکم می‌فشردم. فاطمه متوجه من شد و چشمک زد که جلو بروم ، کیرم را در دهانش گرفت و با مهارت آن را مکید.

حرکات آتشین پسر جوان و لذت‌بخشی که فاطمه تجربه می‌کرد، من را بیشتر هیجان‌زده می‌کرد. فاطمه با صدای بلند می‌گفت: “آخ، اینجوری ادامه بده، دارم می‌ترکم!”

پسر جوان هم با صدای لذت‌بخش می‌گفت: “کون گنده و گودت، منو دیوونه کرده! میخوام بیشتر توشو حس کنم.”و محکم ب کون گنده زنم می کوبید و پستون فاطمه میلرزید و صدای شالاپ شلوپ کونش دیوونم میکرد و بعد همینجوری فاطمه رو جلو آینه برد در حالیکه با یه دست پستون گنده زنمو گرفته بود محکم کونشو میکرد.

فاطمه با لبخند رضایت بخش از کابین پرو بیرون آمد و لباسش را پوشید. خوشحالی و رضایت در چهره‌اش موج می‌زد. این حادثه، یکی از لحظات به‌یادماندنی زندگی ما بود؛

نوشته: امیر

دکمه بازگشت به بالا