داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عشق ابدی (۱)

سلام خدمت دوستان عزیزم
قبل از شروع باید بگم این رمان محتوای همجنسگرایانه داخلش داره پس اونایی که دوست ندارن نخونن.
این یک داستان واقعی نیست.

محمد پاشو!
صدای مادرم بود که از پشت در اتاقم میشنیدم، تو خواب و بیداری بودم که به مادرم گفتم: چیه مامان؟!!
مادرم:امروز اولین روز مدرسته، نمیخوای که خواب بمونی؟!
من:اوکی مامان بیدارم، راحتم بزار لطفا، الان میام پایین برای صبحانه.
مادرم: وقت نمیکنی صبحانه بخوری، یه لقمه برات گذاشتم رو اوپن، بردار تو راه بخور.
کیفمو برداشتم و پلاستیک صبحانه رو هم در دست گرفتم و از خونه زدم بیرون.
یادم رفت خودمو معرفی کنم، من محمدم ۱۷ سالمه، امروز هم اولین روز مدرسمه یعنی کلاس یازدهم، آدمی نیستم که از خودم تعریف کنم ولی تو محل خودمون تنها پسر زیبا منم، چشمای سیاهی دارم با موهای لخت فرفری خرمایی، دماغ عروسکی و یه زاویه فک خفن که هر کسی رو دیونه خودش میکنه، همیشه هم عادت دارم شیو کنم، اصلا از مو خوشم نمیاد، یجوری شدم که فقط سرم مو داره😂، قدم حدود ۱۷۶ و وزنم ۵۷، هیکل رو فرمی دارم خداییش، رنگ پوستمم سفیده، بگذریم.
مدرسه سه خیابون بالاتر از خونمون بود، بالاخره رسیدم و قبلش تو راه لقمه کره مربا رو زدم و حسابی شارژ شدم.
تقسیم بندی کلاس ها تموم شد و کلاس ما که یازده A بود به سمت کلاسمون رفتیم.
چقدر بد بود که مدرسمو عوض کرده بودم، هیچ دوستی نداشتم، از تنهایی داشتم دیونه میشدم.
رفتم و پشت میز سوم از سمت راست نشستم و یه پسر مو بور هم اومد و کنارم نشست، بهش سلام دادم و اونم در جواب سرشو تکون داد، راستش زیاد از این حرکت خوشم نیومد ولی خب باید با یکی دوست میشدم.!
بهش گفتم: اسم من محمده، اسم شما رو میشه بدونم؟؟
در جواب گفت: منم ساشام.
من: از آشناییت خوشوقتم ساشا.
ساشا: آره منم همینطور.
نمیدونم چرا اینطوری بود، واقعا درکش نمیکردم، اصلا تو حال خودش نبود! انگار یه غمی داشت یا…واقعا نمیدونم.
زنگ تفریح خورد و سریع رفتم تو حیاط یه گوشه کز کردم و داشتم فکر میکردم که نگاه سنگینی رو روی خودم احساس کردم، دور و اطرافمو یه نگاهی انداختم و دیدم یه پسر اون طرف حیاط داره نگاهم میکنه، از نگاهش حس بدی بهم منتقل شد ولی به قیافش نمیخورد آدم بدی باشه، توجهم رو از روش برداشتم و شروع کردم کتاب خوندن که فهمیدم داره میاد سمتم، خودمو به کوچه علی چپ زدم که مثلا ندیدمش.
کنارم نشست و سلام گرمی بهم داد.
موهای مشکی لختی داشت قدش حدود ۱۹۰ بود و هیکل ورزشکاری داشت، فکر میکنم ۸۰ کیلویی بود، چشمای عسلی با دماغ عملی.
من: سلام
گفت:خوبی؟! اسم من آرشامه.
من:ممنون، منم محمدم، خوشوقتم.
آرشام:منم خوشوقتم، تازه اومدی این‌ مدرسه؟ چون تا حالا ندیدمت.!
من:بله، امسال اومدم.
متوجه شدم اونم تو ‌کلاس منه.
نگاه عمیقی به صورتم کرد که پشتم لرزید، نمیدونم چرا حس منفی میگرفتم ازش.
آرشام: محمد یه خواهش ازت دارم.!
من:بگو، اگه در شرایطم باشه انجام میدم.
آرشام: تو ریاضیت خوبه؟! آخه من پارسالم سر ریاضی افتادم.
من:بدک نیست، برای چی میپرسی؟
آرشام: میشه بیای‌ امروز یه سر‌خونمون‌ و بهم یاد بدی؟ واقعا خسته شدم از بس چرت و پرت‌ از معلمم شنیدم‌، میخوام امسال دیگه مثل‌ پارسال نشه.
من: آخه‌ میدونی، من‌خودم مشکل ندارم با اومدنم، ولی‌ خانوادم یه ذره گیرن، ولی خوب باشه بهشون میگم اگه قبول کردن حتما.
آرشام: عالیه، پس شمارتو بده.
شمارمو‌ بهش دادم و‌ یه تشکر ازم‌کرد و رفت، در همین حین یه گروه سه نفره پسر رو دیدم که سمت دستشویی مدرسه ایستادن، فکر میکنم سال آخری باشن چون سنشون یه خورده بالا میزد، به هر حال یکی از اونها با اخم داشت منو نگاه میکرد، فکر میکنم کل تایم صحبت من‌و آرشام حواسش بهم بود، بعد که فهمید متوجهش شدم با کمال خونسردی به صحبت کردن با دوستاش ادامه داد.
فکر کنم دو متر قد داشت، قدش واقعا بلند بود، به وزنشم میخورد که ۷۵ کیلو باشه، هیکلش واقعا قشنگ بود، رنگ پوستش سفید مایل به سبزه بود، چشمای سیاه زیبایی داشت به همراه یه ته ریش جذاب موهاشم بلند بود و دم اسبی بسته بود، فکر کنم پارتی داشت😂.
مدرسه تموم شد، کیفم و برداشتم و به سمت خونه حرکت کردم، تو راه دوباره اون سه تا پسرو دیدم و دقیقا همون دکل برق دوباره داشت منو برانداز میکرد، بی توجه رد شدم و بعد از ده مین رسیدم خونه.
ساعت ۳ بود که گوشیم زنگ خورد، یه شماره ناشناس بود.
من:الو؟
_سلام آرشامم
من: سلام خوبی؟
آرشام: مرسی، میگم که میتونی بیای؟ واقعا ممنونت میشم.
یه کم من و من‌کردم و گفتم: باید از خانوادم اجازه بگیرم بعد خبرشو میدم.
آرشام: باشه پس منتظر تماستم.
وای یعنی چی؟ یه روزه یکی رو برای اولین‌ بار دیدی، اونوقت میخوای بهش اعتماد کنی و بری توی خونش؟کصخلی محمد؟
با این حال میدونم که کصخلم برای همین از مامان و بابا اجازه گرفتم و اونا دو ساعت بهم‌ تایم دادن که برم و بیام.
زنگ زدم آرشام، آدرس خونمونو گرفت و گفت که با موتورش میاد دنبالم، منم یه تیشرت زرد پوشیدم با یه شلوار لی زاپ دار آبی کمرنگ، یه آل استار مشکی سفیدم پوشیدم و رفتم جلوی در. تایمی که تو راه بودیم اصلا با هم حرف نزدیم تا وقتی که رسیدیم خونشون.
من: کسی خونتون نیست؟
آرشام: نه، یکی از فامیل های پدریم فوت شده، رفتن ختمش.
من:خوب اوکی، شروع کنیم؟
آرشام خودکار و کتاب و دفتر آورد و من‌ شروع کردم به آموزش، حدود چهل مین‌ از آموزش که گذشت آرشام گفت: یه کم استراحت کنیم، من خسته شدم.
من: باشه.
دراز کشیدم روی تختش و چشمامو بستم، با حرارت نفس آرشام چشمامو باز کردم و دیگه فرصت حرف زدن بهم نداد که بهش بگم داری چکار میکنی، لباشو گذاشت روی لبام و محکم میک میزد و میخورد، دو تا دستامو از هم باز کرده بود و واقعا زورم بهش نمیرسید، فقط ناله میکردم که تورو خدا ولم کن، ولی اون اصلا اهمیت نمیداد و بیشتر وحشی بازی در می آورد، تیشرتمو با یه حرکت در آورد و گفت: نمیدونی از وقتی دیدمت چقدر منتظر این لحظه بودم که بدن سفیدتو ببینم، تو جذابترین پسری هستی که تو این همه سال میخوام بکنمش، الانم انجامش میدم.
بغض تو گلوم گیر کرده بود، میخواستم جیغ بزنم ولی بغض نمیذاشت، شلوار و شورتمو از پام در آورد و با یه حرکت خودشم کامل لخت شد، چشمم که به کیرش افتاد ترسیدم و نالم بیشتر شد، ۱۹ سانت کیرش بود فقط، ناله میکردم و میگفتم: خواهش میکنم، به پات میفتم ولم کن. ولی اون توجهی‌ نمیکرد.
بالا رفتن پاهامو دیدم که یکی رفت رو یه شونه و اون‌ یکی هم رفت رو شونه بغل، در لحظه آخر فرو رفتن کیرش تو خودم رو دیدم که از درد چشمام سیاهی رفت و بیهوش شدم.

ادامه دارد…

نوشته: پوکر

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها