نسیم (۱)

وقتتون بخیر دوستای عزیزم
اجازه بدین بی مقدمه بریم سراغ این خاطره که یکی از بهترین اتفاقات زندگی من بود

گهگاهی استوری ها و پستای نسیم رو توی اینستاگرام میدیدم.دختر خوبی بود ، از اونا که مشخص بود اهل چس کلاس گزاشتن نیست . لاکچری نبود اما شیک پوش و خوش سلیقه بود.چهره ی زیبایی هم داشت ، فاکتوری که برای تارگت زدنِ من واقعا مهم بود.چشمو ابرو های مشکی،دهن کوچیک و فرم جذاب لباش و ابرو های تقریبا شیطونی که به زیبایی این چهره می افزود.گذشته از اون اندام مناسبی هم داشت.ممه های سایز هشتاد و یه کون نسبتا بزرگ و البته خوش فرم.یه مقدار خیلی کم اما شکم داشت ولی خب این موضوعی نبود که بخوام راجبش حتی یه پالس منفی ساتع کنم.
طبیعی بود که بعد از مدتها دنبال کردن پیجش ، ریپلای زدنا و کامنت گزاشتن ها همدیگه رو بشناسیم.غریبه نبودیم اما صمیمی هم نبودیم.چت های کوتاهی باهم داشتیم.گاهی اون دیر جواب میداد گاهی من مشغول کار بودمو نمیتونستم گوشی دستم بگیرم و اتفاقات خرد و ریز دیگه ای که باعث شده بود منو نسیم تو یه ارتباط دوستانه ی ساده باقی بمونیم.
تقریبا همو میشناختیم.میدونستم اونم مشهد زندگی میکنه.راجب شغلِ هم اطلاع داشتیم و خب لایف استایلی که از خودمون تو مجازی نشون داده بودیم تقریبا گویای شخصیت هامون بود.لا بلای همین ارتباطای نصفه و نیمه من ازش خوشم اومده بود.اما همونطور ک گفتم صحبتمون به جایی نمیرسید که بخوام زمینه سازی کنم و حرفمو بهش بزنم.نمیشد هول هولکی هم بهش بگم چون ممکن بود فک کنه آدم الاف و لاشی ای هستم که به محض دیدن روی خوش از جانب هر کسی شروع میکنم به پیشنهاد دادن و مخ زدن.ممکنه همچین آدمی باشم ، شاید.ولی میدونستم نسیم کسی نیست که با یه آدم لاشی و هرجایی رو هم بریزه.ترجیح میدادم یا اصلا بهش نگم و همون شخصیت مثبت از من تو ذهنش باقی بمونه یا اینکه تو یه موقعیت خوب باهاش در میان بزارم.
بگذریم…
یه شب وقتی طبق روال همیشگه اینستاگرامم رو باز کردم دیدم کلوز فرند گزاشته.
تا قبل از اون من ازش کلوز ندیده بودم و تصورم این بود یا اصن کلوز نمیزاره یا من تو کلوزش نیستم.با شخصیتی که راجبش شناخت داشتم هم میدونستم این کلوز نمیتونه یه عکس لختی یا مهمونی طور باشه.
تو یه لحظه حس کنجکاوی منو فراگرفت.استوری رو باز کردم و چیزی که انتظارش رو نداشتم دیدم.صورتی که از شدت گریه ورم کرده بود.لبای پف کرده و بینی قرمز.موهای بهم ریخته.نا امیدی تو یه تصویرِ ثابت جاری بود.منی که با دیدن این عکس شوکه شده بودم، دهنم باز مونده بودو چشام چهارتا شده بود.چند ثانیه ای بود که شصتم رو عکس خشک شده بودو متعجب مونده بودم.
چه اتفاقی برای نسیم افتاده؟
با یه لبخند ریز استوریو باز کرده بودم ، با یه شوک عجیبو تپش قلبو تعجب فراوون استوری تموم شد و بسته شد.
گرچه اون از حس من نسبت به خودش بی خبر بود اما واقعا حالش برام مهم بود.نباید اینطوری میدیدمش،تا اون لحظه هربار که تو ذهنم مجسمش میکردم با اون لبخند خاص و دلبرانش جلوم ظاهر میشد.شاید حرفم کلیشه باشه اما این ادم از اونایی بود که میتونستم به جرات بگم با بقیه برام فرق داشت.
بدون معطلی بهش پیام دادم.
نسیم؟؟
چی شده؟چرا این عکسو استوری کردی؟
به کمک نیاز داری؟
پیامم بلافاصله سین خورد.خوشحال بودم از این بابت که میدونستم تا چند دقیقه دیگه جواب همه ی سوالا و نگرانی هامو میگیرم.
جوابمو داد و بهم گفت که چه اتفاقی افتاده
خلاصه بهتون بگم ، موضوع از این قرار بود.
بهم گفت که یه ازدواج ناموفق داشته.یه پسر کوچیک هم داره که پیش باباشه.بابایی که اعتیاد داره و مسئولیت پذیر نیست.دلیل جداییشونم عدم مسئولیت پذیری همسرش بوده
گفت که همسر سابقش بچه رو نگه داشته و بخشیدن مهریه رو شرط کرده تا بچه رو بهش بده.اونم بدون معطلی قبول کرده بود و همین باعث زیاده خواهی همسر سابقش شده بود.ازش خواسته بود علاوه بر بخشیدن مهریه تمام لوازم خونه ای که داشتن رو هم برگردونه.ینی علنا یه مادرو و یه بچه با دست خالی باقی میموندن.برام تعریف کرد که مادرش یه سال بعد از ازدواجشون فوت کرده و پدرش هم توان کار کردن نداره و با برادر بزرگترش زندگی میکنه.نه راه پس داشت نه راه پیش.هیچ جایی و هیچ راهی نداشت.همین فشارا باعث شده بود انقدر گریه کنه و این حرکتو بزنه.
ازش خواستم استوریشو برداره
نفهمیدم کِی گذشت اما یادمه تا صبح داشتیم چت میکردیمو من سعی میکردم آرومش کنم.اون اولش که بهم وویس میداد هق هقش بند نمیومد.طوری تحت تاثیر قرار گرفته بودمو عصبی بودم که حاضر بودم برم رو سر اون آدم شیاد خراب شم.بهش گفتم بزار برم سراغش و یه درس درست حسابی بهش بدم تا بشونمش سرجاش.گفت نمیشه، فامیله. اگه قبل از اینکه جدا بشم اسم و نشونه ی کس دیگه ای بیاد تو زندگیم برام بد میشه و خب حرفش منطقی هم بود.
حدود ساعت پنج صبح بود که واقعا خوابم میومد.بعد از صحبتایی که کردیم معلوم بود تا حدودی آروم شده و بهش قول دادم هرکمکی از دستم برمیاد براش انجام بدم.گفتم باید بخوابم نسیم.فردا دوباره باهم صحبت میکنیم.
در جواب این حرفم گفت : “باشه منتظرم”

لازمه که بگم نیشم تا بناگوش باز شد؟؟باشه میگم 😅😅 اره نیشم تا بناگوش باز شد.این ینی منو نسیم بازهم باهم صحبت میکنیم.ینی رو من حساب کرده و من این بار این فرصت رو دارم که حرفمو بهش بزنم.
اما از طرفی هم از شرایط مطلع بودمو میدونستم که نسیم تو شرایط مناسبی نیس برای مطرح کردن پیشنهادم.اون یه جورایی به من تکیه کرده بود و نامردی بود ک من بخوام از آب گل آلود ماهی بگیرم.
باخودم گفتم بزار شرایط و حال روحیش روبه راه بشه بعد بهش بگم.اما کماکان خوشحالی من ادامه داشت چون میدونستم بازهم باهم در ارتباط خواهیم بود اما اینبار جدی تر از قبل.
اون روز شاید حدود یکونیم ساعت خوابیدمو ساعت ۷ پاشدم رفتم سرکار.
حوالی عصر بود که بهش پیام دادم چطوری؟روز سختی داشتم نسیم.کم خوابیدمو اصلا رو براه نیستم
بعد از نیم ساعت جواب داد.گفت : منم تازه از سرکار تعطیل شدمو تو راه خونه ام.گفت منم روز بدی داشتم.هم بخاطر اتفاقات دیشب و هم بخاطر بیخوابی.بم گفت میتونی بیای دنبالم منو ببری خونه؟؟طوری که مشخص بود خونشون از محل کارش دور بود و باید چندتا اتوبوس عوض میکرد تا برسه خونه.بخاطر همین از من خواست برم دنبالش.

تعجب کردم و یه خرده جا خوردم.همه چی تو رویاهای من آهسته اتفاق میوفتاد.اما چیزی که داشتم میدیم سریع تر از رویاهای تو ذهنم بود.ولی بشدت خوابم میومد.ینی اگه میخواستمم نمیتونستم برم.چون تو راه رفتن به خونه خواب آلود بودمو بعید نبود خودمو به گا بدم.علی رغم میل باطنیم بهش گفتم نه نمیتونم بیام و ازش عذرخواهی کردم.طوری ک پیش بینی میکردم ازم ناراحت شد.من بهش گفته بودم کمکت میکنمو اینکه برم دنبالش کمترین کاری بود ک میتونستم براش بکنمو نکردم.از طرفی داشتم جر میخوردم از بی خوابی.
بدون اینکه بفهمم تو چت نسیم خوابم برد و وقتی بیدار شدم دیدم فقط یه قلب شکسته برام فرستاده.

بهش پیام دادم : نسیم؟

جواب داد : برو به همون خوابت برس که از همه چی برات مهم تره.
فهمیدم که اونقدام ازم دلخور نیست و با این موضوع منطقی برخورد کرده.
ازش عذرخواهی کردمو بهش گفتم ک تو چه وضعی بودم و خودمو توجیح کردم و یه جورایی از دلش دراوردم.

بهم گفت بیا ویدیو کال کنیم.تماس تصویری رو برقرار کردمو برداشت.روی تخت به شکم دراز کشیده بود و گوشی رو به روش بود.یه لباس یقه باز تنش بود که تا حد زیادی ممه هاش مشخص بود.خیلی سکسی داشت سیگار میکشید و مشخص بود حسابی خوشگل کرده.هم زمان که داشتم باهاش صحبت میکردم کاملا برای ممه های درخشانش شق کرده بودم.چه در حین صحبت کردن باهاش و چه بعد از مکالمه مون ویژن های مختلفی باهاش زدم.در مورد مسائلی که داشت باهم صحبت کردیم.بهش گفتم باهم یه کاریش میکنیم یه راه حلی پیدا میشه بالاخره قوی باش تو الان تنها نیستی میتونی رو من حساب کنی.متوجه شدم از نگرانیش کاسته شده.چون بیشتر میخندید و دیگه کمتر اون روی ناراحتی و دلواپسی رو داشت.

تو این مکالمه ای که داشتیم حدس میزدم خوش سکس و هات باشه.اینو الان بهتون میگم که این درست ترین و دقیق ترین حدسی بود که توی عمرم زدم.چرا؟؟بهتون میگم

بعد از اون مکالمه ی تصویری من رفتم شام بخورمو بعد دوباره بهش پیام دادم.بهم گفت دلم گرفته این مدت زیادی تحت فشار بودم.دائما سرکار و بعد خونه.کار هر روزم همین شده.هیچ دلخوشی ای ندارم این روزا.
بهش گفتم بیا فردا بریم یه دوری بزنیم و یه شامی بخوریم شاید روحیت بهتر بشه.قبول کرد

نمیدونم این عروسیایی که تو روستاها برگزار میشه رو دیدین یا نه؟چندتا فرش روی زمینای خاکی پهن میکننو پیرو جوون،خرد و کلون مست میکننو میان اون وسط و طوری که انگار آخرین عروسی عمرشونه میرقصن.
با شنیدن موافقت نسیم فی الفور یه دونه از همین عروسیا تو کونم برگزار شد.اهل محل شروع کردن به وصل کردن ریسه ها…ببخشید
داشتم میگفتم
فرداش کارمو زودتر تعطیل کردم رفتم آرایشگاه و سکسیلاسیون کردم.
سریعا برگشتم خونه و دوش گرفتم.لباسایی رو پوشیدم ک میدونستم میپسنده.حسابی هم خوشبو کردمو کفشامو یه واکس سکسی زدم.طوری که کفشام از لحظه ای که تو فروشگاه بود شق و رق تر وایساده بود.شما ببینید دیگه لحظه ی وصال به کراش چه انگیزه ای به یه آدم میتونه بده. بهش پیام دادم کجایی؟
گفت که خونه ی دوستمم ادرسو برام فرستادو گفت ساعت شش بیا دنبالم.ساعت پنج بود و ادرس نزدیک.
گفتم الان ک وقت دارم برم یه شاخه گل هم براش بخرم.خاطره خوبی میشه برامون.شاخه گلو گرفتم.با اینکه اصلا احتمال نمیدادم که اونشب بین منو نسیم اتفاقی بیوفته اما نمیدونم شاید حس لاشی بازیم بهم گفت بد نیس اگه یه اسپری تاخیری هم همراهت باشه.برای اینکه صداهای تو سرمو خفه کنم رفتم گرفتمو گزاشتم تو جیب صندلی ماشین.
انتظار تخمی ترین حس دنیاست.
هنو بیس دیقه مونده بود به شش که پیام داد من آماده ام کی میرسی؟
پنج دقیقه بعد جلو در خونه ی دوستش بودمو گفتم بیا پایین.
اومد
متوجه شدم که اونم مثل من حسابی به خودش رسیده و سنگ تموم گزاشته.هر لحظه اتفاقات تو ذهنم داشت تیک میخورد و انگار که همه چی طبق خواسته ی من پیش میرفت.

از اون مانتو بلندایی که کونو خواستنی و دوس داشتنی جلوه میده پوشیده بود.با کفشای پاشنه دار.نه از اون پاشنه هایی که تا ناموس میاد بالا ولی کپ فوق العاده سکسی ای به پاها و اندامش داده بود.از پله ی جلو در که پایین میومد ساق پاهاش که با پابند تزئین شده بود برام دلبری کرد.از ممه هاشم ک نگم براتون.واقعا خدا خیرش بده کسیو که لباسای یقه بازو طراحی و مد کرد.باید دستشو بوسید.
زشت بود که قفل ممه هاش باشم.اومدم پایینو سلام کردم.نشستیم تو ماشین گلو دادم بهش.سورپرایز شد و خوشش اومد.ازم تشکر کرد و یه بوس ریز گذاشت رو لپم.منم یه چسه خجالتیم و سعی کردم خجالتمو بروز ندم.😁

نسیم پیشنهاد داد که بریم بستنی بخوریم.بعد ازم خواست بریم خیابون کوثر و سیگار بکشیم.میگفت اونجا رو دوس دارم.
ساعت هشت شب شده بود تقریبا.باید زودتر میبردمش خونه چون اون موقع بخاطر کرونا شبا محدودیت تردد داشتیم.
قرار بر این شد که شامو کنسل کنیم و یه شب دیگه بریمو سریعتر بریم تا نسیمو برسونم خونشون.
خونش یه جورایی خارج از مشهد بودو تو حومه ی شهر بود.تو مسیر که میرفتیم به ترافیک سنگین خوردیم.میدونست که دیرم میشه واسه برگشت و نمیتونم به موقع برسم خونه اما چیزی نمیگفت.منم روم نمیشد بگم خودت برو خونه.گفتم کیر توش تهش اینه که یا جریمه میشم یا ماشینم میره پارکینگ ولی حداقل این بارو پای حرفم وایسادم.نمیخواستم اون شب با یه خاطره ی بد از من تموم بشه.درهر صورت حدود یک ساعتو نیم تو راه و ترافیک بودیمو بالاخره رسیدیم.بهم گفت الان که نمیتونی برگردی جریمه میشی.ماشینتو پارک کن بیا بالا صبح برو.
گفتم نه مزاحمت نمیشم.از کوچه پس کوچه ها میر…

چرت نگو گفتم بیا بالا انقد تارف نکن
اینو گفتو خودش رفت سمت درب مجتمع

با خودم گفتم امشب شبیه که شاید بتونم با نسیم سکس کنم.همینطوری که داشتم میرفتم به سمت دور برگردونِ ته کوچه اسپری رو در اوردم.
انتهای کوچه وقتی از دیدِ نسیم دور شدم و توی دور برگردون بودم عمدا خاموش کردمو سریعا کمربندو زیپو باز کردم و شروع کردم جاهایی که بایدو اسپری زدن.استارت زدمو تو راه زیپو کمربندمو بستم.ماشینو پارک کردم.خوشبختانه متوجه نشد ولی بهم غر زد ک چه غلطی میکنی زودباش.

رفتیم بالا و نسیم رفت لباس عوض کرد.با یه لگ گلگلی و یه هودی نیم تنه طور برگشت.
ممه هاش یه جورایی از دسترس خارج شدن اما کص و کونش بیش از حد انتظار حالا در معرض دید من بود.با لء گل گلی ای که پوشیده بود همزمان هم خندم میگرفت و فان بود هم براش راست میکردمو انصافا تماشا و فال بود.
برام چایی اورد و کنارم نشست.صحبت کردیم گاهی بهم نزدیک میشد و حالا دست زدناش به من بیشتر شده بود.برخوردش طوری بود ک اونم بدش نمیومد من بهش دست بزنمو نوازشش کنم.تو اون رفت و آمدایی که واسه پذیرایی به آشپزخونه داشت من هی کونشو زیر نظر داشتم.اما هنوزم نمیخواستم دل به دریا بزنمو چیزی رو طبیعی کنم.اون به من اعتماد کرده بود و شاید احساس راحتی میکرد باهام و لزوما هرکی احساس راحتی میکنه باهات اونی نیست که میخواد بهت بده اما با همه ی این توصیفات من واقعا دوست داشتم باهاش سکس کنم.نمیتونستم جلوی افکار سکسیمو بگیرم
تو خونش تلویزیون نداشت و بهم گفت تو فعلا برو تو گوشیت تا من شام درست کنم.
من عاشق کوکوسبزیم و اون میدونست.برام کوکوسبزی درست کرد و سفره رو روی زمین پهن کرد.نشستیم خوردیم واقعا خوشمزه بود دستپختش بی نظیر بود.یه کم بعد از شام صحبت کردیمو بعدش گفت الان سیگار میطلبه.پاشدیم رفتیم لب پنجره سیگار کشیدیم.عرض پنجره کوچیک بود.طوری که یک نفر میتونست جلوش وایسه.اون رفت جلوی پنجره و منم پشتش بودم.وسطای سیگارمون بود که دستمو از پشت گرفت و طوری که بیوفته دور گردنش گزاشت رو دوشش.دستمو بغل کرد یه جورایی سرشو تکیه داده بود بهش.گفتم وقتشه بغلش کنم.بغلش کردم.حس خوبی داشت.گرمای تنش.طوری که بغلش کرده بودم بهم حس تعلق میداد.دوسش داشتم.
بعد از چند ثانیه سرشو آورد بالا و تو چشام نگاه کرد.سرشو برگردوند و لباشو گزاشت رو لبام.خیلی آروم از هم لب گرفتیم.بعد سیگارشو ناتموم از پنجره انداخت بیرونو کامل برگشت بغلم کردو اینبار لب گرفتنش شدت گرفت.هر لحظه این کارو با نفس نفس زدن بیشتر و وحشیانه تر انجام میداد.منم تو سینم حس جوشش داشتمو هرلحظه نیازم به حضورش بیشتر میشد کامل تو بغلم گرفته بودمش ، اونم دستاشو دور کمرم حلقه کرده بود.من تا ناموس راست کرده بودمو حسابی جلوی شلوارم حجم گرفته بود.یهو دیدم داره خودشو به کیرم فشار میده.یه ناله ی نیازگونه تو صداش بود.برداشت من از اون ناله این بود.”من کیر میخوام”منم کونشو گرفتمو میمالوندم.کون فوق العاده نرمی داشت.دیگه همه ی ترسام ریخته بود.میدونستم که اونم سکس میخاد و با این کار موافقه.دستمو کردم تو شلوارشو میخواستم مستقیما کونشو تو دست بگیرم.بهم گفت صبر کن.من تمیز نیستم.گفتم ینی چی؟؟؟
گفت : پریود بودمو پریودم تموم شده باید برم حموم دوش بگیرم.بهش گفتم میخای باهم بریم؟؟که باهام موافقت کرد.از پنجره ای که جلوش وایساده بودیم تا درب حموم یه راهرو بود و چند قدمی بیشتر فاصله نبود.عقب عقب میرفتو به من نگاه میکرد و هم زمان هودیشو در میاورد و سوتینشو باز میکرد.هولش دادم چسبید به دیوار و منم شلوار و شورتشو دراوردم.اون جلوی من لخت لخت، من جلوی اون کامل با لباس.شروع کرد به باز کردن دکمه های پیراهنم، دوباره ازش لب گرفتم.نمیخواستم دکمه های پیراهنمو خودم باز کنم.دوس داشتم حس تقلای نسیمو ببینم که با دستای لرزون و سردش داشت این کارو انجام میداد.نفس نفس زدنامون اوج گرفته بود.بهم گفت زودباش لباساتو در بیار دیگه نمیتونم.بهش گفتم تو برو تو حموم منم میام اون رفتو منم پشت سرش لباسامو دراوردم کامل که لخت شدم رفتم تو.بدنش واقعا سکسی بود.قدش کوتاه بود.از اون بدنایی که کاملا تو بغلم جا میشد و میتونستم تحت سلطه ی خودم داشته باشمو بهش مسلط بودم.من به بدن اون نگاه میکردم و اون به کیر راست شده ی من.بهم گفت کیرت گندس اذیتم میکنه.بغلش کردمو گفتم ظاهرا چاره ای نیست.جفتمون خندیدیمو مشغول شستن شدیم.خیلی عجله ای همه ی کارامونو کردیمو پریدیم بیرون.هنوز خشک نشده بودیم که از پشت بغلش کردمو شروع کردم به مالیدن ممه هاش و لبامم رو گردنش رژه میرفت.گاهی دستمو میبردم سمت کصش و اونو میمالیدم ک متوجه شدم این کارو خیلی دوس داره.سعی میکردم بیشتر این کارو بکنم.صدای ناله هاش قطع نمیشد.سرمو از پشت فشار میداد تو گردنش و من با جسارت بیشتری گردنو گوشاشو لیس میزدم.تو همون حالت ک از پشت بغلش کرده بودم نشستیم رو تخت.با دست چپم جفت ممه هاشو تو بغلم گرفتمو با دست راست کصشو میمالیدم.پاهاشو هی جمع میکرد.با دستم چندتا ضربه به داخل رون های پاش زدمو گفتم پاهاتو باز کن.یه بار دیگه ببندی ضربه های بیشتر و سنگین تری میخوری.
پاهاشو باز کرد و من دوباره شروع کردم به مالیدن کصش.صدای ناله های شهوتناکش هنوز تو گوشمه.ناله که نه یه جورایی داشت داد میزد.دوباره پاهاشو جمع کرد اما حس کردم این کارش عمدیه.بهش گفتم : مگه نگفتم پاهاتو جمع نکن؟؟
گفت : مگه نگفتی اگه پاهاتو جمع کنی ضربه هام سنگینتر و بیشتر میشه؟؟

همین کارو کردم.هی به پاهاش سیلی میزدم.احساس میکردم بیشتر ضربه هام تحریکش میکرد تا مالوندن مطلق.این کارو اونقد ادامه دادم تا به تکون تکون افتاد و هی لگنشو تو بغلم عقب جلو میکرد تو همون لحظه ناله هاش قطع شد و هیچ صدایی ازش نمیومد.ارضا شدنش یه جورایی مثه کسی بود که صرع داره بعد از چند لحظه نفس گرفت.مثه کسی که سرشو از اب بیرون میاره و بعد ولو شد تو بغلم.
اون خیسی بعد از حموم که رو تنمون نشسته بود حالا تبدیل به عرق شده بود.حدود دو دیقه بود که لش کرد تو بغلمو متوجه شدم موهای خیسش رو شکمم پهن شد.میخواست کیرمو بخوره.من دراز کشیده بودمو اون بین پاهام به حالت سجده کیرمو تو دستش گرفته بود.تاثیر اسپری خیلی وقت بود که پریده بود و دستای گرمشو با کیرم حس میکردم.شروع کرد به لیسیدن سر کیرم.هر بار از پایین تر زبونشو به کیرم میچسبوندو میومد بالا.رسید به تخمام.چند لحظه ای بود که مشغول خوردن تخمام بود.من عاشق این کارمو صدام درومد.اونم متوجه این قضیه شد و بیشتر این کارو ادامه داد.همزمان که تخمامو ساک میزدو لیس میزد کیرمو ماساژ میداد.با اینکه داشت تخمامو به بهترین نحو ممکن میخورد و لیس میزد موهاشو جمع کردمو سرشو آوردم بالا و کیرمو کردم تو دهنش.خیلی دوس داشتم تا اخر بره ولی سرشو فشار ندادم.تو همون حالت تو چشام نگاه کرد.انگار منتظر چیزی بود.دستاشو انداخت پشت کمرمو سرشو بزور داد جلو.بی نظیر بود.سر کیرمو تو حلقش حس کردم.کامل متوجه شدم که کیرم یه مرزی رو رد کرد.یه حس لغزندگی و حرارت بیشترو حس کردم.چند ثانیه ای تو حلقش بود ، از گوشه ی چشمش اشک اومد بیرون و چندتا تکون کوچیک خورد و بعد سرشو کشید عقب.بلافاصله به سرفه افتادو از چشاش اشک میومد.
منی که تا اون لحظه کیرم انقدر حال نکرده بود با حالت تعجب زیاد داشتم بهش نگاه میکردم.منتظر بودم سرفه هاش بند بیاد تا بپرسم خوبی؟؟
هنوز سرفه هاش بند نیومده بود ک گفت دوباره دراز بکش.هنوز سرفه میکرد اما دوباره شروع کرد به ساک زدن کیرم.دوباره رفت تو حلقش.دوباره دراورد و نفس گرفت اما این بار خبری از سرفه نبود.من کاملا رو ابرا بودمو با اون حالتی که کیرم میرفت تو حلقش مغزم ارضا میشد.
بعد از چندبار تکرار این کار دیگه ارضا شدنم نزدیک بود.بهش گفتم میخوام ارضاشم.کیرمو ول کرد و شروع کرد به خوردن دوباره ی تخمام واقعا این کارشو دوس داشتم.با میل و اشتیاق زیادی این کارو میکرد.حتی یه ذره اکراه تو کارش نبود.دیدم کیرمو گرفته تو دستش ولی اینبار خیلی آروم ماساژش میده و همینطوری کم کم داشت میرفت پایین تر از تخمام.
منم دیدم داره میره پایین باهاش همکاری کردمو پاهامو دادم بالا.
زبونشو میکشید رو خط بین سوراخ کونمو تخمام.داشتم دیوونه میشدم.عمدا داشت کیرمو آروم ماساژ میداد که ارضا نشم.تا اینکه زبونشو دقیقا گزاشت رو سوراخ کونم.من که دیگه دادم درومدو گفتم چیکار میکنی نسیم داری دیوونم میکنی.اونم فقط خندیدو کارشو ادامه داد.تجربه ی غیر قابل توصیفیه بچه ها.تا اون موقع کسی این کارو نکرده بود برام و اصلا یه درصدم فکر نمیکردم که انقدر این کار لذتبخشو دوست داشتنی باشه.هی با زبونش سوراخم و خط بین سوراخ و تخمامو لیس میزد و ماساژ کیرمو سریعتر میکرد.چیزی نمونده بود تا ارضا بشم بهش گفتم تا بهت نگفتم ادامه بده.تو همون لحظه ارضا شدمو آبم ریخت رو شکمم. این ارضا شدن با بقیه ارضا شدنام زمین تا آسمون فرق داشت.انگار همه ی خستگی تنم تو اون حجم آب از کیرم زد بیرونو ازم خارج شد.اینم بگم که دوبار ارضا شدم.تا حالا این اتفاق برام نیوفتاده بود

رفقا خسته شدم از نوشتن اجازه بدین مابقی داستانو تو یه قسمت دیگه تعریف کنم

ادامه دارد…

نوشته: رضا

دکمه بازگشت به بالا