داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عاشقانه یک همجنسگرا (۱)

سالگرد فوت مادرم بود،همه ی فامیل توی خونه ی داییم جمع شده بودن ، یکسال مونده بود به کنکورم بعد مرگ مادرم تقریبا هیچی برام لذت نداشت ، از زندگی بریده بودم با کسی حرف نمیزدم با کسی دوست نمیشدم نمیتونستم جواب تلفن کسی رو بدم، دنیا برام خاکستری شده بود. یادمه اون موقع حسی که به پسرای دیگه داشتمو درک نمیکردم با خودم فکر میکردم شاید نداشتن برادر باعث شده که این حسو داشته باشم، میدونستم همجنسگرایی چیه ولی نمیدونستم همجنسگرام، شایدم نمیخواستم باورش کنم. توی دوران راهنمایی با یکی از دوستام برای یک بار رابطه داشتم که حتی ازش لذت هم نبردم و همش به خاطر اصرار اون بود و بعد اون رابطه دیگه هم دیگرو ندیدیم . یه پسر خاله دارم که ده سال از من بزرگ تره،فاصله سنیمون زیاد معلوم نبود چون هم قیافش هم اخلاقش کوچیکتر از سنش میخوره. از بچگی هر وقت باهاش بودم احساس آرامش میکردم ، بعد از فوت مادرم تنها کسی که واقعا پیشم بود و آرومم میکرد اون بود. اسمش سیناست، خانوادش حتی از خانواده ی من هم مذهبی ترن. از وقتی دانشگاهش تموم شد میخواستن براش زن بگیرن ولی هر دفعه یه بهونه ای میاورد . وقتی همو دیدیم بغلم کرد، گفت دلم برای خاله تنگ شده، نتونستم جلوی خودمو بگیرم و زدم زیر گریه محکم تر فشارم داد.
نزدیکای نیمه شب بود، همه فامیل قرار بود توی خونه ی دایی بزرگم بخوابیم یکی از اتاق هارو داده بودن به ما چهارتا پسر خاله ، من سینا داشتیم جا هارو پهن میکردیم که بخوابیم، به من گفت کجا میخوای بخوابی گفتم فرق نمیکنه فقط میخوام بغل تو باشم،خندید باهم وسط اتاق دراز کشیدیم، دستمو انداخته بودم دور سینش،گرم بود همینطور که بغلش کرده بودم خوابم برد نزدیکای گرگ و میش از خواب پریدم، سینا بغلم خواب بود پیشونیش رو بوس کردم میخواستم دستم رو ببرم زیر پیراهنش ولی دو دل بودم با خودم کلی کلنجار رفتم و اخر دستمو از زیر لباسش گذاشتم روی شکمش حس خوبی داشت بالا تر رفتم بدنش نحیف و استخونی بود نا خودآگاه دستم رفت روی شلوراش حس عجیبی بود از یه طرف میترسیدم بیدار بشه و از یه طرف میخواستم ادامه بدم. صبرم تموم شد شروع کردم بوسیدن از لبش بیدار شد ولی تکون نخورد نمیدونستم باید چیکار کنم ترسیده بودم ولی دیگه راه برگشتی نبود ، دستمو بردم توی شلوارش ولی بازم عکس العملی نشون نداد ، آلتش توی دستم بود هنوز کامل سفت نبود ولی گرم بود یهویی سرمو بردم زیر پتو ، داشتم براش ساک میزدم ولی بازم تکون نمیخورد مثل یه آدم مرده بود با توی فکر خودم میگفتم مگه چقدر حقیری که با کسی میخوابی که حتی به خاطرت یه تکونم نمیخروه، سرمو از زیر پتو آوردم بیرون چشامو بستم، میخواستم بخوابم ولی فکر و خیال امونم نمیداد ؛تکون خورد؛ چشامو باز کردم سینا زیر پتو بود ، خیسی رو روی آلتم حس میکردم ، کشیدمش بالا تا میتونستم لباشو بوسیدم انگار دوباره دنیا برام رنگی شده بود، همه ی غم ها تموم شدن ، داشتم آینده خودمون رو تصور میکردم که شنییدم یکی دستگیره رو فشار داد، زود خودمونو جمع کردیم، بابای سینا اومده بود برای نماز صبح بیدارش کنه، بلند شد با حسرت دور شدنشو میدیدم و کاری از دستم بر نمی اومد، منتظر موندم که برگرده ولی خبری ازش نبود، بعد یک ساعت انتظار رفتم دنبالش بگردم، توی حیاط نشسته بود و داشت فکر میکرد ، رفتم سمتش و سلام کردم با سردی جوابمو داد و برگشت توی خونه، دنیا دوباره روی سرم خراب شد ، تا چند ساعت با هم حرف نزدیم تا بالاخره تنها گیرش آوردم ، نمیدونستم چی بگم فقط به چشای همدیگه زل زده بودیم، فهمیدم دیگه همه چی تموم شده الان ۵ سال از اون اتفاق میگذره و هنوز باهم در مورد اونروز حرف نزدیم رابطمون هرسال با هم سرد تر میشه و توی تمام مهمونی های خانوادگی خودشو از من دور میکنه، پدر و مادرش هنوز نمیدونن چرا از ازدواج سر باز میزنه ولی من میدونم، چون پسرشون همجنسگراست حتی اگه خودش هم قبول نداشته باشه. بعد این همه سال تونستم قبول کنم که همجنسگرام دیگه ازش خجالت نمیکشم شاید از بقیه مخفی نگه دارمش ولی از خودم قایمش نمیکنم ، هنوز روزی رو میبینم که سینا هم به این نتیجه رسیده باشه و دیگه از خودش مخفی نشه شاید اونروز دوباره بتونیم با هم باشیم.

نوشته: علیرضا

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها